اين اثر، دربر دارنده داستانهايي مستند و جذاب از شجاعتهاي حضرت علي(ع) است كه پيكارها و رفتارهاي آن ابر مرد تاريخ را بهصورت داستانهايي شيرين بيان ميكند
گفت: من تيغ از پى حق مى زنم
بنده حقّم، نه مملوك تنم
شير حقّم، نيستم شير هوا
فعل من بر دين من، باشد گوا
پيش درآمد
تعريف شجاعت
شجاعت حدّ وسط در ميان افراط و تفريط قرار مى گيرد كه افراط در شجاعت را تهوّر; و تفريط در آن را جُبن و ترس گويند. در تعريف شجاعت گفته مى شود كه قوّت دل و قدرت روحى است و از نظر اخلاقى شجاعت ملكه اطاعتِ قوّت خشم و غضب از قوّت عقل است و انسان شجاع كسى است كه در عين داشتن قدرت روحى و قوّت دل، خشم و غضب خود را هميشه با نيروى عقل مهار مى سازد. به عبارت ساده تر شجاع كسى است كه بيش از هر چيز هميشه به خويشتن خويش و خواسته هاى گوناگون خود تسلّط دارد و هرگز بى گدار به آب نمى زند و همه نيروها و توانايى هاى خود را به صورت كامل و حساب شده در اختيار دارد و هرگز عنان از كف نمى دهد.
به اين ترتيب شجاع حقيقى كسى است كه به وقتش صبر و بردبارى پيشه مى كند و دندان روى جگر مى گذارد و به وقتش نيز فرصت ها را صيد مى كند و دست به اقدام هاى خطير و خطرناك مى زند. و شجاعت انواع و اقسامى دارد كه مراد ما در اين دفتر بيشتر «شجاعت جنگى و دفاعى» است.
شجاعت شير خدا
شجاعت حضرت على(عليه السلام) نياز به بحث و بررسى زيادى ندارد كه دوست و دشمن هميشه به آن اقرار و اعتراف كرده اند و قولى است كه جملگى بر آنند. كسى را در اين جا ترديدى نيست. تا نياز به شرح و بسط سخن باشد تنها به نقل قولى از ابن ابى الحديد معتزلى بسنده مى شود: «در شجاعت چنان است كه نام همه شجاعان پيش از خود را از ياد برده است و نام و ياد همه شجاعانى را كه پس از او آمده اند از صفحه تاريخ زدوده است. پايگاه و پايدارى هاى او در جنگ چنان شهرتى دارد كه تا روز قيامت به آن مَثَل ها زده خواهد شد. او دلاورى است كه هرگز از حريفى نگريخت و از هيچ سپاهى نترسيد; با هيچ هماوردى هم نبرد نشد مگر اين كه او را كشت و هرگز ضربتى نزد كه نياز به ضربت دوّم داشته باشد; هركس را كه كشت با يك ضربت كارش را تمام كرد. در حديث هست كه: ـ ضربه هاى او هميشه تك ضرب و يكى بود. ـ هنگامى كه على(عليه السلام)معاويه را به جنگ تن به تن فرا خواند تا مردم با كشته شدن يكى از آن دو از جنگ و كشت و كشتار نجات يابند، عمرو عاص به معاويه گفت: على از سر انصاف سخن مى گويد. معاويه گفت: از آن هنگام كه خيرخواه من بوده اى هرگز به من خيانت نكردى مگر امروز. آيا مرا به جنگ تن به تن با ابوالحسن مى خوانى حال آن كه خود بهتر از هركس ديگر مى دانى او شجاع و دلاورى است كه سر از تن جدا مى كند، چنان مى نمايى كه به اميرى شام پس از من طمع بسته اى.
عرب بر خود مى باليد كه بتواند در جنگ با او رو به رو شود و تاب ايستادگى بياورد، حتّى بازماندگان كسانى كه به دست او كشته مى شدند، بر خود مى باليدند كه على(عليه السلام) او را كشته است و اين گروه بسيارند. خواهر عمرو بن عبدود يكى از آنان بود كه در مرثيه برادرش چنين سرود:
ـ اگر كشنده عمرو كسى ديگر جز اين كشنده اش بود، همواره و تا هرگاه زنده بودم بر او مى گريستم، امّا كشنده او ـ يعنى على(عليه السلام) ـ كسى است كه او را مانندى نيست و پدرش ـ ابوطالب ـ مايه شرف مكّه بود.
روزى معاويه از خواب بيدار شد و ديد كه عبدالله بن زبير كنار پاهاى او بر روى تختش نشسته است. معاويه نشست و در حالى كه عبدالله با او شوخى مى كرد، به وى گفت: اى امير مؤمنان! اگر مى خواستم، مى توانستم تو را غافلگير كنم. معاويه گفت:
شگفتا! از كى چنين شجاع شده اى؟ پاسخ داد: از آن روزى كه در صف جنگ برابر على بن ابى طالب ايستادم. با اين وجود چگونه تو مى توانى شجاعت مرا انكار كنى؟
معاويه با تمسخر و تحقير او گفت: آرى و نتيجه آن ايستادن اين مى شد كه على با دست چپش مى توانست تو و پدرت را بكشد بدون اين كه دست راستش را به كار گيرد. بلكه دست راستش چنان آسوده باشد كه بتواند با آن نيز كسى ديگر را بكشد.
فشرده سخن اين كه شجاعت هر شجاعى در اين جهان بالاخره روزى به سر مى رسد كه هركسى پنج روزه نوبت اوست، امّا شجاعت على چنان است كه اگر از هر نوع شجاعتى در دنيا سخن گفته شود، در نهايت سخن به على(عليه السلام)خواهد رسيد. شجاعت در شرق و غرب زمين با نام على(عليه السلام)شناخته مى شود.
امّا قوّت بازو و نيروى دست اش چنان بود كه در هر دو مورد به او مثل زده مى شود. ابن قتيبه در كتابش المعارف مى نويسد: با هيچ كس كشتى نگرفت مگر اين كه او را به زمين زد و از پاى درآورد. و على(عليه السلام)بود كه درِ خيبر را از بن برآورد و سپس گروهى از مردم دست به دست هم دادند تا آن در را به پشت برگردانند كه نتوانستند. باز او بود كه بُت هبل را با همه بزرگى و سنگينى از فراز بام كعبه از ريشه اش كند و بر زمين كوفت. و به روزگار خلافت خويش سنگ بزرگى را كه تمام سپاهيانش از كندن آن ناتوان مانده بودند، به تنهايى و با دست خويش از جاى برآورد تا از زير آن آب جوشيد و بيرون زد.»