پدري به نقشهي گنجي دست پيدا كرده و به دلايلي اصرار دارد كه پسر نوجوانش را هم در سفر اكتشافي و پرخطرش همراه كند.
صداي نقال در فضاي قهوهخانه ميپيچد. هر چه دقت كردم تا شايد چيزي از حرف هايش بفهمم، موفق نشدم. تنها چند كلمه دربارهي «گنج» و «جن» و «احضار روح« شنيدم و اين كه نامش هوشنگ است و بابا با احترام، هوشنگ درويش صدايش ميزند.