مقدمه
در طول تاريخ بوده اند و ديده ايم فيلسوفان و انديشمندان بزرگى را كه باعث و موجد تغيير و تحول و تكامل در حوزه هاى متنوع زندگى بشرى بوده اند. سياستمدارانى كه مستبدان را تقويت كرده اند يا براى آزاديخواهى قربانى شده اند. فيلسوفانى كه ظلم را توجيه كرده اند، يا براى عدالت كوشيده اند و عالمانى كه تبعيض را توصيه كرده اند يا برابرى را فرياد كرده اند و از ريا و نفاق نفرت انگيز دور شده اند.
از پس سقراط ها، افلاطون ها و از پس ابن سيناها، ملا صدراها و از پس شيخ طوسى ها، ابن ادريس حلى ها آمده و رفته اند. سخن از نامها و بزرگان نيست، بلكه از حاملان علم و معرفت است و معرفت هم چيزى نيست كه در كتابها و نظريات بجويند و بيابند، بلكه دود چراغ مى خواهد و دل پاك و سختى جان فرسا و انسان دوستى بى ريا.
در اين ميان موقعيت برخى شاگردان امام خمينى (سلام اللّه عليه)، رهبر فقيد انقلاب اسلامى ايران نيز نسبت به ايشان، بر اساس تداوم راهى پرسنگلاخ و نا آرام اما با آرمان و هدف بزرگى تحت عنوان آزادى و آزادگى انسان و جارى ساختن روح عدالت در ميان جامعه تعيين مى شود. شاگردانى كه بسيارى شان اينك نيستند. يا شهيد شده اند و يا از دنيا رفته اند و يا در اين «غفلتكده» خاموشى گزيده اند و لب به دندان مى گزند. بسيارى اينك با نام امام به منفعتها مى رسند در عين حال كه هرگز در راه او گام نمى گذارند و برخى، انگشت شمارى نيز با نام امام و ياد و هدف او به اصلاح جامعه مى انديشند در حالى كه زندگى و اهدافشان در خطر است و...
اينجا با اين توصيفات به نام آية اللّه العظمى حاج شيخ يوسف صانعى از شاگردان برجسته امام بر مى خوريم. او كه اينك به توسعه و توشيح و تقويت نظريات و آرمان هاى امام در جامعه و سياست و فقه و اخلاق مى انديشد و تمام دانش و توان خويش را در اين جهت گذاشته است. اما اين چه رازى است كه اين دوتن را اين چنين به يكديگر پيوند داده است، آنچنان كه جدايى و گسست ميان شان در بستر ذهن و در عالم واقع تحقق پذير نيست و اصلاً خيالى مى نمايد.
به نظر مى رسد راز پيوند انسانهاى بزرگ را بايد در آرمانها، اهداف و وصول به حقايق جستجو كرد. آنچنان كه امام در عرصه عمومى بدنبال تحقق حاكميت مردم بر سرنوشت خويش و احياى آزادى و رواج عدالت در ساختار حاكميت و تعميق برابرى در ميان مردمان اعم از نژاد و جنسيت و رنگ و مذهب بود و با تجدد منهاى دين، و دين منهاى انسانيت، و انسانيت بدون هدف متعالى، و هدف متعالى، بدون پايه در زمين، بسان عارفان ساختگى و عرفان هاى دور از جامعه و بشريت امروز مبارزه مى كرد وهمواره بزرگ ترين دشمن و عامل نابود كننده دين را ارتجاع و تحجر و دورى از عقلانيت مى دانست. فقيه نوانديش اين روزگار نيز در تعارض و تقابل و تخالف با همين بنيادهاست. فقيهى كه با تمام وجود در پى آن است كه روح استبداد، تبعيض، ريا، ظلم، بى پروايى نسبت به حقوق انسانها و انجماد و توقف در سده هاى پيشين و گذشته هاى خالى از سود و فايده براى امروز بشريت را از اين جامعه باز زدايد و براى ساختن جامعه اى عارى از خشونت بى پروا و تبعيض بى شرم و عدالت كاذب و آزادى خيالى تلاش كند. جامعه اى كه آرمان پير مراد او و استاد و الگوى او نيز بوده است و دقيقاً مى بينيد كه آنچه آية اللّه صانعى را در اين عصر و زمان به تلاش براى احياى آرمانهاى امام و ساختن جامعه بر اساس اهداف و افكار بلند و بالاى او و تذكار در جهت جلوگيرى از فراموشى امام وايده ال هاى اصيل او، تحريص و تحريض مى كند همين مسئله است. اين آن رازى است كه شاگرد بزرگ امام و فقيه مصلح اين عصر را در قبال امام، جامعه، دين و مردم آرام نمى گذارد و همواره به تپش وا مى دارد. اميد آنكه اين هدف و آرمان متعالى و انسانى روزگارى به شولاى واقعيت در آيد.