این كتاب اثری است كه مهمترین موضوع علمیاش عشق میباشد . شاید به نظر برخی از خوانندگان جدی و عبوس این حرف شوخی تلقی شود ، ولی
دكتر بوسكالیا ، نویسندهی كتاب ، آنچنان به عشق و اهمیت آن در زندگی انسانها معتقد است و طوری با ارائه مثالهای زنده ، شاد و موثر ایمان به قدرت سازندهی عشق را در خواننده میآفریند كه مجال تردید باقی نمیگذارد. او به شما میفهماند و این عقیده را راسخ میكند كه اگر صمیمانه انسانها را دوست بدارید ، آنها هم شما را دوست خواهند داشت و این ضروریترین و مفیدترین علمی است كه هر انسانی برای ((انسان شدن)) باید بیاموزد . دكتر بوسكالیا این واقعیت مسلم را در ذهن ما بیدار میسازد كه((خوشبختی تو بستگی به چگونگی احساسی دارد
كه تو نسبت به انسانها داری و این خود وابسته به گفتار و رفتار و پندار تو است و خوشبختانه همه اینها در اختیار خود تو قرار دارد .))
خودتان خوب میدانید كه در بین تمام جانوران روی زمین انسان تنها جانوری است كه اختیار انتخاب رفتار و گفتار و پندار به او داده شدهاست . بوسكالیا به صدای بلند و به صد زبان میگوید ((ای حیوان با شعور چرا از این حقی كه تنها به تو داده شده ، برای كسب خوشبختی خود و دیگران استفاده نمیكنی ؟ ای حیوان با شعور دست بدار تا خوشبخت شوی . هر چه بیشتر دوست بداری خوشبختتر میشوی ، هر چه بیچشم داشتتر ،
صمیمانهتر و یكدلهتر عشق بورزی ،خوشبختتر میشوی ، امتحان كن تا به خودت ثابت شود . ولی این چندان هم ساده نیست برای اینكه قبل از عشق ورزیدن اصیل ، باید ابتدا تخم كینه و نفرت را از دل خود زدوده باشی تا بتوانی جائی برای عشق باز كنی و باید قلبا و عمیقا ایمان داشته باشی كه آدم بد وجود ندارد بلكه آدم مریض و نابالغ و شرطی موجود است ، كه آنها را هم به خوبی و با رفتار و برخوردی صحیح میتوان تغییر داد و برای این كار فقط باید بخواهی و جدا بخواهی و كمی از روانشناسی عملی یا یك مشاور خوب هم كمك بگیری و نگوئید این كار نمی شود .
دكتر بوسكالیا استاد كرسی تعلیم و تربیت دانشگاه كالیفرنیای جنوبی ، اهل كالیفرنیا است . بوسكالیا به علت آگاهی و تجربیات عمیق و دامنه داری كه از زندگی و مظاهر آن دارد تاكنون چندین درو كلاس تحت عنوان ((عشق)) (زندگی را چگونه باید آموخت) در دانشگاه كالیفرنیای جنوبی ترتیب داده است .
كتاب ((عشق)) نتیجه ارتباط و تبادل نظر با شاگردانی است كه در كلاسهای ((عشق)) شركت داشتهاند . تز اصلیاش این است كه عشق آموختنی است و هر كس میتواند و باید عشق ورزیدن را بیاموزد . بوسكالیا با دادن اطلاعات و تجربیاتی دربارهی زندگی و چگونگی زیستن از طریق تدریس ،سخنرانی و نوشتههایش نفوذ عمیقی بر شنوندگان و خوانندگان خود بر جای گذاشته است .
او مردی است شاداب ، پرتوان ، سرزنده و عاشق پیشه كه به خودش زندگی و به انسانهایی كه با او به هر نحوی تماس مستقیم و غیر مستقیم دارند ، عشق میورزند و همواره سعی دارد ارتباط سالم ، صمیمانه و نزدیكی با آنها برقرار كند . وی در حال زیسته و آینده را در حال پیریزی میكند . بوسكالیا هم به جنبههای مادی( بهره جوئی از مزایای زندگی و همبستگی با مردم ) و هم به معنویات توجه دارد و كوشش میكند از هر دو شناخت عمیقی بدست آورد.
مطالبی كه در زیر فهرست وار ملاحظه میكنید نكاتی است كه نویسنده از ابتدا تا انتهای كتاب به آن توجه دارد و به آن تاكید میكند . این گفتهها همانطور كه بارها و بارها به آن اشاره میرود پدیدهی جدید و یا كشف تازهای نیست بلكه مسائل كوچك و در عین حال حیاتی است كه ما هر روز ،هر ساعت و هر لحظه با آن روبه رو هستیم ولی به آن اهمیت نمیدهیم و سرسری از آن رد میشویم .
1)تمام افراد بشر با وجود تفاوتهای نژادی ، فرهنگی و مذهبی در بعضی از نیازها با یكدیگر وجه اشتراك دارند كه از آن جمله نیاز به عشق ، مهربانی دوستی است.
2)هر انسانی جدا از استعدادهای بالقوه ، از توانائیهای نامحدود بیپایانی برخوردار است كه با آموزش و پرورش صحیح میتوان آنها را بارور و شكوفا
ساخت .
3)رضایت از خود ، به خود ارزش و اعتبار دادن ، منحصر بفردی و یكتا بودن را پذیرفتن و به آن ارج نهادن و به ((خود)) واقعی برگشتن از عوامل حیاتی در پیریزی و انسجام شخصیت سالم است .
4)تشكیل خانواده و در آغوش پر مهر آن بزرگ شدن و از محبت پدر و مادر برخوردار بودن ، به عقیدهی بوسكالیا بالاترین و مهمترین نیاز بشری است . آماری
كه نویسنده ارائه میدهد نمایانگر این واقعیت است كه تمام ناراحتیهای روز افزون روانی ، ناشی از احساس تنهایی و دور بودن از دست نوازشگر خانواده است .
واقعیت تكان دهندهی دیگری كه نویسنده ضمن كتاب فاش میكند ، اینست كه مردم غرب با وجود برخورداری از تمدن -تكنولوژی پیشرفته و موفقیتهای روز افزون در كلیهی زمینههای علمی و اقتصادی ، هنوز اسیر و گرفتار مسائل احساسی - عاطفی و ذهنی شدید و عمیق میباشد . مشكلی كه دامنگیر عقب افتادهترین ملل جهان امروز نیز هست .
با مطالعه كتاب خواننده به این نتیجه میرسد كه عشق نیازی مبرم ، حیاتی و همگانی است كه تبلور آن شكوفائی و خلاقیت میآفریند و كمبود آن انسان را به فساد و تباهی میكشاند .
با عشق و در عشق زندگی كنید تا معنی و مفهوم واقعی حیات را درك كنید و از آن لذت ببرید