تموجین فرزند یكی از خان های مغول، پس از نامزد كردن دختركی به نام بورته شاهد قتل پدرش اسوگی و تاراج ثروت وی می شود. تموچین كه به اسارت تارگوتای در آمده، چند سال بعد موفق به فرار می شود و تصمیم می گیرد تا با دشمنان خود جنگیده و مقام خانی را به چنگ آورد. او كه بورته را نیز فراموش نكرده، به سراغ وی می رود.
پس از بازگشت به همراه بورته، بار دیگر دشمنان بر او تاخته و این بار بورته را نیز از چنگ وی خارج می كنند.تموچین ناچار به سراغ تنها دوستش جاموكا می رود تا با كمك وی بورته را نجات دهد. جاموكای و افرادش به تموچین در رهانیدن بورته از دست مركیت ها كمك می كنند.
اما رفتار سخاوتمندانه تموچین در تقسیم غنایم با افراد، سبب می شود تا آنها جاموكای را رها و با تموچین همراه شوند. مدتی بعد تموچین بار دیگر اسیر و زندانی می شود. این بار بورته كه توسط راهبی پیر از محل وی آگاه شده، برای رهانیدن وی عازم می شود.تموچین با كمك بورته از زندان می گریزد، و این بار تنها نقشه ای كه در سر دارد متحد كردن قوم مغول كشورگشایی است...