درزندگی انسان گاهی دیگران سرنوشت راتعیین می كنند.زمانی كه به گذشته بازمی گردیم به لحظاتی برخوردمی كنیم كه بایك اتفاق ساده،دیگران توانسته اندزندگیمان رادگرگون كنند.
این داستانی است ازیك زندگی.
مسافرین محترم ورود شمارابه خاك ایران خوش آمدمی گویم.ساعت 20:30دقیقه به وقت تهران است.هوا،هفده درجه بالای صفروبارانیست.امیدوارم ازپروازلذت برده باشید لطفادرجای خود
نشسته وكمربند؛راببندید.آرزوی دیدارمجدد شمارا داریم.
هومن- دیگه پاموتواین بشقاب پرنده نمی زارم.اسمش روباید میذاشتند شركت هواپیمایی اتومعلق!خیلی خوب ازمون پذیرایی كردندكه آرزوی دیدار مجددمون رودارن؟!
من- چی میگی هومن؟چراغرمی زنی؟
هومن- می گن داریم سقوط می كنیم .خلبان یادش رفته چرخهای هواپیماروسوارهواپیما كنه .
هربدی وخوبی از من دیدی حلال كن منوفرهاد جون .
من- رسیدیم؟
هومن- آره .اینجا آخرخطه .دیداربه قیامت
و................