اي فاك كه در لندن زندگي آرامي دارد ناگهان روز دوم اكتبر 1872 با دوستانش شرط ميبندد كه كرهي زمين ار هشتاد روزه دور بزند و دوباره به لندن برگردد. دوستانش و بسياري از مردم معتقدند كه چنين چيزي امكان ندارد، چون كافي است كه او در راه از كشتي يا قطاري جابماند و يا گرفتار طوفان يا دزدان شود؛ اما او چنان مصمم است كه با شتاب به خانه ميرود، فوري ساكي برميدارد و با خدمتكارش قطاري ميگيرد و به راه ميافتد. اما چرا كارآگاه فيكس او را تعقيب ميكند؟ آيا نجات آدا، همسر مهاراجه از مرگ كار عاقلانهاي است؟ و بالاخره آيا آقاي فاگ همه ثروتش را به خاطر اين شرطبندي عجيب از دست نخواهد داد؟