کتاب :: نگاهي به كتاب «خشونت، پنج نگاه زيرچشمي» اثر اسلاوي ژيژك
نگاهي به كتاب «خشونت، پنج نگاه زيرچشمي» اثر اسلاوي ژيژك
21دی 1389
قدمتاً رساله «خشونت» اسلاوي ژيژك با اين هشدار يا درنگ پراهميت صورتبندي ميشود: «ظاهراً بايد گفته مشهور آدورنو را تصحيح كرد: پس از آشويتس آنچه ناممكن است نثر است نه شعر.» (ص13) اين رساله حقيقتاً و تحقيقاً به وضعيت نثر در جهان پس از آشويتس ميپردازد و با لغزيدن به نگره لكاني، وضعيت آسيبمند نثر در زمانه حاضر و نيز به تعبير آلتوسري از دست رفتن گسست ميان نثر ماركسيستي و نثر نوليبرالي. جد و جهد مولف «خشونت» برگذشتن از اين آسيبمندي و به عبارتي بحران نثر ماركسيستي و صورتبندي نويني از خشونت موجود در چنين نثري است. برخلاف عقيده عام كه ژيژك را برسازنده پرشر و شور خشونت انقلابي ميداند بايد در اين نكته يا نقطه دقيق شد كه محصول منطق لكانيستي و ماركسيستي ژيژك بر زمينه سيطره جهان نوليبرالي، پروردن ايده يا ايدههاي نثر با جذب پتانسيلهاي خشونت اخلاقي (از سن پل تا لنين ... و بازگشت) است.
بايد اعتراف كرد پس از فروخفتن جنبشهاي سياسي- نظري چپگرا در دهههاي 1970 و 1980 و به محاق رفتن نثر ماركسيستي، ژيژك با تجهيز محتواي لكاني به فرم آلتوسرياش، درصدد تحقق اين امر است كه بايد چنين نثري را از نو نوشت و (باز) نوشت، قرائتهاي او از گيلبرت چسترتن، جرج اورول، والتر بنيامين و... نشانگر چنين همتي است و نتيجتاً او به نثري براي خشونت ميانديشد كه امكان عمل قاطع را تجربه كند. بگذاريد در اين مجال نقبي تاريخي را تجربه كنيم؛ نقبي كه دقيقاً ميان كانت و ماركس به مثابه مغاك سهمناك و گريزناپذيري حفر ميشود تا نشان دهد چگونه ماركس توانست ايده نثر را از بستر سنت ايدهآليسم آلماني وام بگيرد، واژگونهاش كند، به آن بعد پيكار نظري- سياسي بيفزايد و به زيست- جهان طبقه كارگر پيوند بزند يا به عبارتي آن را پرولتاريزه كند. ژيژك اين مغاك يا اين نقب دورانساز و سنتساز را زيرچشمي از شش جهت تحت نظر دارد و آن را ميكاود و اين نثركاوي به هيچ وجه از سنخ پژوهشنامهها و تتبعات دانشگاهي نيست بل پرسشواره يا پروبلماتيك بنيادين ژيژك در اينجا شكل ميبندد كه: نثر من كجاست؟ يا نثر من در فاصله از كدام وضعيت آسيبمند شكل ميگيرد؟ يا نثر من در گسست با كدام ايدهآليسم يا ايدهآليسمها صورتبندي ميشود؟ اينجاست كه يك هيستري در سه گستره پديدار ميشود. نثر به مثابه امر مجرد هستيشناختي (با كدام كلام سخن بگويم؟)، نثر چونان خطاب كردن يا بهنامخواني (با كه يا چه سخن ميگويم؟ سنت؟ طبقه؟ تاريخ؟)، نثر به منزله پيكار عليه زورتوزيهاي پنهان و پيداي زمانه حال (سخن بر ضد كاپيتاليسم؟ ايدهآليسم؟ ليبراليسم؟) و باز دقيقاً همين جاست كه نثري براي خشونت (خشونت بديل) آغاز ميشود و اين هيستري سهگانه در شش نگاه زيرچشمي (يا شش موومان موسيقايي) پخش ميشود و شيوع مييابد. نثر لكانيستي- ماركسيستي مولف «خشونت» با گذار از منطقه يا منطقههاي ليبرالهاي كمونيست از يك سو و نوليبرالهايي چون جان راولز از سوي ديگر پا به منطقهاي ميگذارد كه به تعبير كييركهگوري «نه اين و نه آن» است بلكه قاعدهاي مبتني بر تصميمگيري و پراكسيس است و چنين است كه سه خط نگاه با هم- به رغم تفاوتهايشان- يعني چسترتن، اورول و بنيامين با هم و به هم ميآميزند تا خشونت مطروحه در رساله «خشونت» اجر خود را باز پس گيرد. ژيژك با كنايه و ريشخندي مثالزدني ايده نثر خود را فيالمثل در اورول بازمييابد و از قول او مينويسد: «همه ما از تمايزات طبقاتي برميگوييم ولي شمار بسيار اندكي از افراد به شكل جدي خواستار برچيده شدن آنها هستند.
اينجاست كه با اين واقعيت مهم روبهرو ميشويم كه هر عقيده انقلابي، بخشي از قدرت خود را از اين اعتقاد پنهان ميگيرد كه هيچ چيز را نميتوان دگرگون ساخت... مادام كه مساله صرفاً بهبود بخشيدن به سرنوشت كارگران باشد، هيچ انسان شريفي مخالفت نميكند. ولي متاسفانه صرفاً با آرزوي برچيده شدن تمايزات طبقاتي چيز بيشتري عايدتان نميشود. به عبارت دقيقتر، آرزوي برچيده شدن اين تمايزات لازم است ولي آرزوي شما جز اينكه ميفهميد پاي چيزي در ميان است، اثر ديگري ندارد. واقعيتي كه گريزي از روبهرو شدن با آن نداريم اين است كه برچيدن بساط تمايزات طبقاتي به معني از بين بردن بخشي از وجود خودتان است. اين منم، عضو نوعي طبقه متوسط. سخن گفتن از اينكه ميخواهيم از شر تمايزات طبقاتي خلاص شويم، آسان است ولي تقريباً همه انديشهها و كارهاي ما نتيجه تمايزات طبقاتي است... بايد خودم را چنان به طور كامل تغيير دهم كه در پايان به زحمت بتوان تشخيص داد من همان فرد قبلي هستم.» (صص 140- 139) اين پارهمتن صريح و آشوبنده از اورول به نحوي گريزناپذير ما را با معناي نثر ژيژكي همراه و همساز ميكند و برخلاف عقيده عام كه ژيژك را تنها بر بستر ايدهآليسم آلماني و شارح بازيگوش چپگراي آن ميشناساند، نثر وي مضافاً بر منش منثور دو جستارنويس راديكال انگليسي يعني چسترتن و اورول تكيه ميزند و حس همدلي را با آثار اين دو تن برميانگيزد، گرچه نميتوان به هيچ وجه انكار كرد كه در رساله «خشونت» همواره دست بالا را در ايده نثر والتر بنيامين با جستار درخشانش «نقد خشونت» داشته و دارد.
باز هم بايد اعتراف كرد كه در زمانه حال ما همچنان با كمرمقي و كمسويي نثر ماركسيستي مواجهيم اما مكتوبات ژيژك را ميتوان تلاشي مجدانه در جهت باززايي و نوزايي ايده يا ايدههاي چنين نثري دانست. گرچه راه دشوار و صعب چنين ايدهاي با در نظر گرفتن شرايط و مقتضيات تاريخي (زمان واقعاً موجود) خالي از مخاطرات و كژرويها نيست اما بايد از امكانناپذيري ايده نثر كانتي درگذريم و پا به دالان نثر مبتني بر گسست آلتوسري بگذاريم تا بتوانيم پيكر نيمهجان نثر خود را بازيابي و بازورزي كنيم. البته بايد درها و دروازههاي چنين نثري را گشود تا بتواند پتانسيل راديكالش را كسب كند و از نو با عزمي جازمانه و مصمم به ايجاب و اثبات بزرگ خويش نائل شود. [تكمله: رساله «خشونت: پنج نگاه زيرچشمي» كه به همت نشر ني به بازار كتاب روانه شده است، تنها داراي پنج فصل است و يك فصل آن- آگاهانه يا ناآگاهانه- حذف و برچيده شده است. متن انگليسي كتاب چنين است: «خشونت: شش نگاه زيرچشمي». كه اساساً كتاب ترجمهشده به فارسي به ساختار موسيقايي آن (با حذف يك فصل) ضربه زده و آن را از ريخت انداخته است.]