صفحه اول موضوعات ناشران نويسندگان راهنماي خريد چاپ کتاب
  •  انتقادات و پيشنهادات
  • اي باغ پر سخاوت انديشه هاي ناب .... پنهان به برگ برگ تو اعجاز آفتاب .... جان من و تو هرگز ، از هم جدا مباد .... اي خوب جاودانه ، اي دوست ، اي كتاب .... فريدون مشيري
    7 ارديبهشت 1403
    اخبار کتاب
    تبليغات
    اشتراک خبرنامه
    اشتراک قطع اشتراک
    نگاهی کوتاه به کتابهای منتشره
    عضويت در فروشگاه
      نام کاربري:
      کلمه عبور:
      کد امنيتي:کد امنيتي
      کد عبور:
    براي خريد بايد عضو باشيد. ثبت نام کنيد
    رمز را فراموش کرده ايد؟
    انتشارات ميثم تمار
    انتشارات پرتو خورشيد
    انتشارات آوای سورنا
    انتشارات نسل آفتاب
    بازديد کنندگان
    امروز: 4695
    ديروز: 9008
    جمع کل: 29454861
    سفارش تلفني كتاب    09121725800    (021)66977964 - 7   [دیگر شهرها] 

    کتاب :: درباره رمان آنجا كه برف ها آب نمي شوند
    درباره رمان آنجا كه برف ها آب نمي شوند

    3 اسفند 1388

    سه روز برفي حلبچه

    آنجا كه برف ها آب نمي شوند
    اولين رمان از سه گانه فراموشي كامران محمدي داستاني مركب از بن مايه هاي عشق، تنهايي و مرگ است، آن طور كه توضيحات پشت جلد كتاب هم تصريح مي كند. اما به نظرم بايد وجه چهارمي هم به آن اضافه كرد؛ وجهي كه غالب و البته ناگزير است؛ نفرت. نفرتي كه به قدر عشق در اين اثر بها و جايگاه دارد و اينجاست كه نام اثر هم معناي عميق تر و بهتري پيدا مي كند. در حقيقت در رمان «آنجا كه برف ها آب نمي شوند» تنهايي، عشق، نفرت و مرگ به عنوان وجوهي مشترك در زندگي آدم ها به وسيله عناصر متضادي چون «خاطره» و «فراموشي» در مفهوم «زمان» به بازي گرفته شده اند.

    رمان در سه فصل و در واقع در سه روز و در 20 بخش به نگارش درآمده است. تقريباً در همه صفحه ها برف مي بارد، آرام آرام و نم نم. اين برف گاهي سفيد و تميز و بازتابي از زيبايي است و گاهي مظهر پليدي و كثيفي.

    «روژيار كنار پنجره ايستاد و به انتهاي كوچه خيره شد. برف، آرام و ريز دوباره شروع شده بود. كوچه، زيبايي صبح را نداشت. برف را گوشه ديوار نشانده بودند و از رفت وآمد اتومبيل ها، وسط كوچه، تنها برفاب قهوه يي كثيفي به جا مانده بود. سفيدي سنگين روي درخت ها، ديگر يكدستي صبح را نداشت و از شاخه هاي نزديك تر، برف آب شده به زمين مي ريخت. زني با احتياط از كوچه مي گذشت.» (ص55) در واقع برف در اين اثر يك نماد است؛ نمادي از آنچه مضمون و درونمايه اثر را دربر مي گيرد. برفي كه مي بارد و همچون مردگان «جويس» همه چيز را زير لايه يي سفيد از خود مدفون مي سازد. هرچند اين سفيدي مي تواند مظهري از سفيدي تاول هايي باشد كه پس از بمباران شيميايي بر چهره قربانيان ظاهر مي شود يا مظهر مدفون شدن واقعيت ها زير لايه يي از زمان. رمان با فلاش بك هايي از حال به گذشته و با مرور خاطراتي در ذهن شخصيت هاي داستان، ضمن نگاهي فلسفي به پديده هايي نظير عشق، مرگ و تنهايي، به بررسي روانشناسانه و تحليلگرايانه شخصيت ها در مواجهه با آنچه پيش آمده نيز مي پردازد.

    از اين منظر انتخاب راوي داناي كلي كه گاه و بيگاه به حلاجي آنچه روايت مي كند، مي نشيند، قابل تامل است. اين در حالي است كه هيچ كدام از شخصيت ها در اين اثر، شخصيت محوري و برجسته رمان محسوب نمي شوند. هرچند بهانه روايت رمان و هسته مركزي آن مي تواند شخصيت پيچيده ابراهيم و عكس العمل او در حال و در مواجهه با رويدادي در گذشته باشد يا نباشد چرا كه آنچه پيچيدگي عكس العمل ابراهيم را نمايان مي كند، خود ابراهيم نيست، بلكه به همين ميزان پيچيدگي عكس العمل روژيار و فريبا و ريبوار هم هست.

    «از لبخندي كه به اجبار بر لب داشت، به سختي احساس بدبختي كرد. خود را در موقعيتي مي ديد كه نمي دانست چطور رفتار كند... حالا مي فهميد كه اصلاً دوست نداشته است او را در اين موقعيت ببيند و بيش از هر چيز، دلش به حال ابراهيم در موقعيت تلخي كه گرفتارش شده بود، مي سوخت. حتي ترجيح مي داد شوهرش خيانتش را كامل مي كرد و اين طور در برابر او، تمام ابهتش را از دست نمي داد.» (ص82)

    با ورود نرگس در انتهاي فصل اول دريچه يي تازه پيش روي خواننده از شخصيت ريبوار باز مي شود. نرگس بخشي از يك خاطره كهنه، اما زنده است؛ تصويري كه بازتاب رفتار ناخودآگاه ريبوار در جريان بمباران شيميايي حلبچه آن را مي سازد. تصويري از عشق، گناه و ندامت كه زاييده فرار است. چيزي كه تا حد زيادي شخصي و تا حد شگفت آوري تحليل جويانه است. تا آنجا كه سرانجام «درد را براي او (ريبوار) به نيرويي ناشناس در لايه هاي زيرين زندگي اش» بدل مي سازد. «آدم ها پس از خواب به دو دسته تقسيم مي شوند، دسته يي كه سوار بر شانه هاي زندگي اند و گروهي كه زندگي بر شانه هاشان سوار است. ريبوار در دسته دوم جاي مي گرفت. به ويژه آن شب كه پس از درك شرايط جديد خود، مرز ميان خواب و بيداري را به كلي گم كرده بود.» (ص75)

    «آنجا كه برف ها آب نمي شوند» قصه پركششي از اين شخصيت ها است كه اگرچه در يك محدوده زماني مشخص مي گذرد؛ در سه روز برفي اما آنچه اين محدوده را كامل مي كند، بازگشت ذهن شخصيت ها به گذشته است يا به عبارت ديگر، تعادل ميان ذهن، خاطره به عنوان تجلي گذشته و حال و راوي داناي كلي كه همچون خداوندگاري توانا كه گاه از منظر روانشناختي و گاه از موضع فلسفي و زماني از جايگاه قصه گويي چيره دست، سكان همه امور را به دست دارد. تمام آنچه از فضا، شخصيت پردازي و پردازش روايت كه منظم و دقيق از طريق بخش هاي كوتاه پيش مي رود، گفته شد يك روي سكه «آنجا كه برف ها آب نمي شوند» است اما روي ديگر سكه تصويرهاي زنده و پرداخته شده آن است؛ تصاويري كه با جملات كوتاه و موجز و با ضرباهنگي تند و غيريكنواخت در ذهن ساخته مي شوند و روشن و جادويي به حركت درمي آيند. «نرگس در آستانه در انبار ايستاده بود و لبخند مي زد. ريبوار با تمام توان سعي مي كرد به سوي او برود، اما از جايش تكان نمي خورد. هر دو دست نرگس از تاريكي حفره در بيرون آمده بود و به سوي او دراز بود. انگار كمك مي خواست يا مي خواست در آغوشش بگيرد. ريبوار هم دست هايش را دراز كرد تا دست هاي نرگس را بگيرد، اما فاصله اش هر لحظه بيشتر مي شد و دست هاي نرگس در تاريكي فرو مي رفت. در تاريك انبار، مثل دهان هيولاي بزرگي، ناگهان تمام اندام نرگس را بلعيد و ريبوار از خواب پريد.» (ص52)

    وقتي داستاني را مي خوانم كه نويسنده اش مرد است، دوست دارم بدانم به عنوان خالق جهاني تازه و در عين حال اختصاصي، نگاهش به شخصيت هاي زن چگونه بوده است. اين مرض هميشه با من است و يكي از جذابيت هاي آثار كامران محمدي (كه تجلي آن در مجموعه داستان قبلي اش، قصه هاي پريوار هم ديده مي شود) اين است كه توانايي زيادي در پرداخت روانشناسانه و دقيق از زن دارد. شخصيت فريبا و روژيار و حتي حورا، بسيار زنده و طبيعي، ساخته و پرداخته شده اند. شاهد مدعايم بخش هايي از اثر است كه راوي داناي كل (با اعتماد به نفس كامل) وارد ذهن اين سه زن مي شود و از درون آنها سخن مي گويد و با چشم هاي آنها جهان را مي بيند. اگر چه اين وجه اثر بسيار درخشان است، اما نمي تواند از درخشش پرداختن به شخصيت هايي نظير ابراهيم و ريبوار بكاهد. شخصيت هايي كه در تضاد حيرت آوري با يكديگر قرار دارند و در تناقضي آشكار كه در انتهاي داستان برجسته و پررنگ مي شود. اين تضاد و تناقض روانشناختانه حتي در عكس العمل شخصيت ها به رويدادهاي داستان هم ديده مي شود. چنان كه از شخصيت روژيار در بخش هاي پاياني داستان و در مواجهه با تصادف ابراهيم و حورا عكس العملي را مي بينيم كه هرگز در راستاي شخصيتي كه در فصل هاي قبل تر از روژيار مي بينيم قرار نمي گيرد، با اين حال به طرز حيرت آوري باورپذير و قابل قبول است. بايد گفت اولين سه گانه كامران محمدي با داستاني پركشش و نگاهي متفاوت به جهان و به انسان و با ساختاري قابل تامل و نو نوشته شده است؛ اثري كه مي شود آن را در يك نشست خواند و بعد مدت ها در ذهن به نشخوار آن پرداخت.

    * آنجا كه برف ها آب نمي شوند/ كامران محمدي/ نشر چشمه
     
     
     
     
     
     
    روزنامه اعتماد/فرشته نوبخت
    درخواست کتاب راهنماي خريد سبد خريد چاپ صفحه چاپ صفحه ارسال به دوست ارسال به دوست
    جستجو
  •  درخواست کتاب
  • ویلای تابستانی


    جنگ كه تمام شد بیدارم كن


    گنج قلعه ی متروك


    كتاب مستطاب آشپزی از سیر تا پیاز (دو جلدی )


    هنر آشپزی (دو جلدی )


    دل نوشته ها 1


    If you have problem to read Farsi words, please click on View >Encoding> Unicode-utf-8

    كليه حقوق محفوظ است، استفاده از مطالب با ذكر منبع بلامانع است  

    Email: info@sababook.com 

     

    طراحي و اجرا توسط: رسانه پرداز عصر جدید


    تبلیغات متنی: فروشگاه کتاب :: دانلود رایگان :: فروشگاه کارتون :: انتشارات کتاب
    خدمات اینترنتی: دامین ( domainهاستینگ ( hostingطراحی وب سایت ( websiteتجارت الکترونیک
    هفته نامه گویه :: فروشگاه اینترنت :: جامعه مجازی :: موسسه عدل :: خرید اینترنتی سریال :: کتاب :: موتور جستجو :: فال حافظ
    اخبار خانواده: آشپزی، تغذیه، بهداشت و سلامت، روانشناسی، سرگرمی، دکوراسیون، کودک، حوادث، محیط زیست، هنر، تلویزیون و سینما، فناوری، مشاوره حقوقی، کتاب
    اخبار ورزشی: اخبار ورزش فوتبال، والیبال، بوکس، کاراته، ایروبیک، جودو، پینگ پنگ، تیراندازی، هندبال، ووشو، کبدی، اسکیت، پرورش اندام، بدمینتون، تنیس روی میز، اسکی