گرگوري از مدرسه متنفر است. هر لحظهاي كه در مدرسه ميگذرد، برايش شكنجهاي واقعي است. تنها روزهاي خوب زندگياش وقتهايي است كه به كارگاه پدربزرگش ميرود.
پدربزرگ لئو در دنيا تنها كسي است كه او را درك ميكند. شايد به همين دليل است كه از گرگوري ميخواهد سختترين قدم زندگياش را بردارد...
اولين رمان، آناگاوالدا، روزنامهنگار و نويسندهي فرانسوي، تاكنون به بيش از سي زبان ترجمه شده است. او كه سالها معلم بوده، دربارهي انگيزهي نوشتن اين كتاب ميگويد:
«اين داستان را براي قدرداني از دانشآموزاني نوشتم كه در مدرسه نمرههاي خوبي نميگرفتند اما استعدادي شگفتانگيز داشتند.»