اگرچه پشت جلد كتاب «من قهرمان نيستم» در معرفي ويسندهاش «پيير اتنگرونيه» ميخوانيم كه: «آثار او در قالبهاي رمان و داستان كوتاه نميگنجد و بيشتر به نثرهاي شاعرانهاي شباهت دارد كه در زبان فرانسه به آن روايت ميگويند»، با اين حال از خودم ميپرسم اگر اينها داستان نيستند پس چه هستند؟ در اغلب قطعات مجموعه مذكور، كليه عناصري كه قرار است داستاني را سر و شكل بدهند وجود دارد، گو اينكه خسيسانه. از همينروست كه شايد بتوان برخي از آنها را مينيماليستي خواند. با اين حال در مجموعه «من قهرمان نيستم» قطعاتي نيز به چشم ميخورد كه كاملاً حكايتگونهاند. در اين قطعات برخي ويژگيهاي حكايت نظير عدم تمركز بر شخصيت، پياممحموري، ناديده انگاشتن زمان، خرق عادت و... كاملاً مشهودند؛ با اين حال عجالتاً اجازه بدهيد تراوشهاي ذهن و قلم اين نويسنده را داستان بخوانيم. اتنگرونيه خواننده را به ياد بورخس مياندازد. همان ظرافتهاي ديد، همان ايجاز و همان سادگي و جزيينگري و البته نه به آن عظمت. داستانهايش سادهاند، اما نه آنقدر كه بتواني بيتفاوت از كنارشان رد شوي! اين سادگي دو معنا دارد: اولاً اتنگرونيه از اينكه دنيا را خيلي پيچيده نشان دهد ابا دارد، دنيا برايش سادهتر از اين حرفهاست: «بعضي روزها وقتي در قهوهام شكر ميريزم، به اين فكر ميافتم كه به جاي اين همه فشار آوردن به معزمان براي حل معماهايي چنين ظريف و يافتن مفهوم زندگي، بهتر است مراقب بند كفشهايمان باشيم كه باز شدهاند تا هنگامي كه به سرعت از وسط خيابان ميگذريم زمين نخوريم و زير چرخهاي يك كاميون له نشويم.» (ص64) نمونه بهتر اين طرز تلقي از جهان را در داستان «سوسيس منتظر است» ميبينيم: «ديگر نه نياز آزارنده حل معماي كائنات را در خود مييابم، نه گشتن در تكه پارههاي گذشته براي يافتن پاسخي براي بيخيالي كنونيام.» (ص 74) اما اين سادگي روي ديگري هم دارد. چرخشهاي پايان برخي داستانها اگرچه تكراري و پيش آزمودهاند اما در تركيب با داستانها بسيار سنجيده و مفيد به كار گرفته شدهاند. چرخشهايي كه گاه غافلگيركنندهاند چون دور از انتظارند و گاه ضربه زننده و به ظاهر غير منطقياند. اغلب در دو سه سطر پاياني مسير داستان عوض ميشود و رنگ ديگري به خود ميگيرد. استفاده از اين شيوه ضربهزننده كارايي ديگري هم دارد. از آنجا كه نويسنده مرز مشخصي ميان واقعيت و غيرواقعيت نميكشد و اين دو را همواره در هم ميآميزد، اين پايانها گاه نقش آينه دومي را بازي ميكنند كه پشت سر ماجرا را نشان ميدهد. به طور مثال در داستان «بيابان كالاهاري» وقتي چرخشي مسير راوي را از سفرهاي دور و درازش در بيابانهاي خشك كالاهاري قطع ميكند، درمييابي كه تمام اين سفرها ذهني است. يكي از دورنمايههاي ثابت در بسياري از داستانهاي اين مجموعه مرگ است. مرگ حضوري جدي و قطعي در پسزمينه كتاب دارد: آقاي ژان، دوست، مامان... به طور قطع مرگ انديشانهاند؛ گاه تلخ و گاه بازيگوشانه و در هر دو صورت تكاندهنده. خودشكي هم روي ديگر مرگ است. خيره شدن دائمي به آبهاي خروشان در انديشه غرق شدن يا طناب داري كه انتظار ميكشد تا شاعر از كار سرخ كردن ماهيهايش فارغ شود و حلق خود را به او بسپارد. اما اُتنگرونيه از اين موضوع حماسهاي خلق ميكند چرا كه همسايگان ناراضي از بوي سرخ كردن ماهي كه پس از خودكشي ماريناي شاعر گفتند: «خلاص شديم»، ديگر به ياد هيچكس نخواهند آمد، اما براي مارينا هنوز مراسم بزرگداشت برگزار ميشود (ماهيها را سرخ كنيم يا موهاي زرافه را شانه بزنيم) يا در پايان قصهاي با نام «حركت برخلاف جهت رودخانه»، هنگامي كه راوي از رودخانهاي كه پدرش در آن خودكشي كرده است ديدن ميكند، در طبيعت خشن آن نويد آينده را ميبيند. بهیغم اني همه گاهي نگاه اتن گرونيه تا حدي خشن به نظر ميرسد، گويي گاه ميل نهاني به جنايت از جايي سر بر ميآورد و نعره ميكشد وگرنه چگونه ميتوان داستانهاي كوتاهي نظير ظلم، چيزهاي اساسي، داستاني كه خوب تمام ميشود، مامان، باز هم يك تصادف و از همه بهتر «شما از خط قرمز عبور كردهايد، برگرديد به نقطه شروع» را فهميد؟ فاجعه در اين داستان آخري چنان جدي و نزديك تصوير شده است كه راوي گمان ميكند بايد آماده بازگشت بشر به عصر پارينهسنگي شود. در دنيايي كه فرشتگان كوچك زير دست و پاي يك بولداگ وحشي دريده ميشوند (ظلم) و گيوتين براي همه ما چيز جذابي است (چيزهاي اساسي) ج اين چه انتظاري ميتوان داشت؟ با اين همه در بسياري جاها اتن گرونيه از زباني شاعرانه بهره ميبرد. گويي اين تنها سلاحي است كه ميتوان با آن به جنگ پليديها رفت: «در لغتنامه واژهها عرق ميريزند و مگسهاي سياه با پاهاي پر پشم، گرد آنها ميپرند و از الف تا ي، آنقدر توليدمثل ميكنند كه همهچيز مهآلود ميشود و من همچنان با همه توان در جستوجوي راهي هستم براي شروع اين شعر خوب زمستاني.» (ص80) و از همينروست اگر ادبيات را تقديس ميكند، چون «عين مارسل پروست» بايد زجر كشيد تا دنيا را براي ديگران قابل تحملتر كرد حتي اگر شده با حلقهداري كه پس از سرودن شعر انتظارت را ميكشد.