هنگامه اي درشخصيت پردازي
رمان«آئورا» يكي از بحث انگيز ترين آثارفوئنتس است كه تا كنون صدها نقد و نظر ومقاله علمي در باره اش نوشته شده،اثري كه هم به لحاظ فضاي داستاني قابل توجه است و هم جسارت نويسنده اي جستجوگر در يافتن راهي تازه را در عالم روايت باخود دارد._
فليپه مونترو،تاريخ دان جوان و جوياي كار در كمال نا اميدي به يك آگهي استخدام بر مي خورد كه با تحصيلات و نوع علائق او همخواني كامل دارد،اوبلافاصله خود را به آدرس ذكر شده در آگهي مي رساند و ماجراي حيرت انگيز رمان از همان لحظه آغاز مي شود.
كارلوس فوئنتس در رمان«آئورا»دو گونه متفاوت در عالم نويسندگي را به هم پيوند داده است،اودر آغاز رمان خواننده اش را به فضايي دعوت مي كند كه يادآورفضاهاي «باروك»يعني تجسم بخشيدن به اشياءو حتي تجسم بخشيدن به عناصري از وهم و خيال و حتي مرگ است اما رفته رفته رگه هايي مدرن از دل وقايع سر بر مي آورند كه خواننده وشخصيت فليپه مونترو را بيشتر درگير ماجرا مي كنند.
نكته جالب توجه در رمان«آئورا»حضور مداوم خواننده در بطن اثر است،يعني اين كه نويسنده با ايجاد ترفند هايي ذهن خواننده اش را درست مانند ذهن جوان جوياي كاربه اعماق خانه قديمي و مرموز مي كشاند،جايي كه از در و ديوارش حس انتظار مي بارد و همين انتظار است كه رغبت خواندن ايجاد مي كند.
كارلوس فوئنتس در«آئورا»هنگامه اي ازشخصيت پردازي بر پا كرده است،او با خلق شخصيتي ظاهرا محوري به نام «خانم كونسوئلو»به عنوان كسي كه علاقه دارد خاطرات پراكنده همسر مرحومش را به كمك فليپه مونترو جمع و جور كند، همواره از برادر زاده اش يعني «آئورا»مي گويد وآمدن قريب الوقوع او را نويد مي دهد و جوان مهمان را در تب و تابي غريب فرو مي برد كه شبيه به عشق است.
خواننده رمان «آئورا» از آن جهت بيشتر در فضاي داستاني غرق مي شود كه نويسنده در همان آغازبا استفاده از كلمه صميمي«تو» ورود اورا به ماجرا تبريك مي گويد و از آن پس ديگر بين فليپه مونترو و ديگر شخصيت ها با خواننده فاصله زيادي احساس نمي شود.
عنوان رمان «آئورا»از يك نظريه علمي برداشت شده است،نظريه اي كه مربوط به انعكاس يك انرژي در بدن است و روانشناسان با استفاده از آن شيوه زندگي ونوع احساسات فرد را جستجو مي كنند.
كارشناسان نظريه «آئورا» اعتقاد دارند كه اين پديده انعكاس ثبت كامل گذشته و حال و آينده ماست واگر خواننده اثر فوئنتس با سر فصل هاي اين نظريه آشنا باشد به خوبي در خواهد يافت كه نويسنده اورا به چه معجون گوارايي دعوت كرده است.
بر اساس اين نظريه شخصيت«آئورا» در رمان وجود خارجي ندارد بلكه انعكاس بخشي ازوجود خانم كونسوئلواست كه آرام آرام رخ مي نماياند و روحيه اي جوان و پر طراوت را در كالبدي پير و از كار افتاده به نمايش مي گذارد،نمايشي حيرت آور كه ساخت و ساز آن فقط از نويسنده اي چون فوئنتس بر مي آيد.
اي كاش فوئنتس شخصيت«آئورا»را به عنوان برادر زاده يا فاميل خانم كونسوئلو معرفي نمي كرد زيرا او با اين شگرد فقط تعليقي زود گذر ايجاد كرده كه با كليت رمان همخواني ندارد.
خواننده انتظار دارد كه نويسنده در اين اثر از امكانات موجود و آشنا استفاده كند و به عنوان مثال ازبرگ برنده و موثري چون نداشتن فرزند از سوي كونسوئلو بهره بيشتري ببرد و لا اقل شخصيت «آئورا» رابه عنوان فرزند او معرفي كندكه هم بار عاطفي بالاتري دارد و هم پيوند شخصيتي بيشتري ايجاد مي كند.
سوال اين جاست كه وقتي قرار است «آئورا»به عنوان همزاد كونسوئلو به عنوان يك فاميل معرفي شود پس محروم بودن او از داشتن فرزند چه كمكي به روند اثر مي كند و اصولا تاكيد نويسنده بر اين موضوع ريشه در چه ضرورت هايي دارد؟ كونسوئلودر جاي جاي اثر به فليپه مونترو كه بر اثر تعريف و تمجيد هاي او ديگر عاشق شده است قول مي دهد كه در صورت باز يافتن سلامتي «آئورا»را به او معرفي مي كند در حالي كه درهيچ جاي رمان اثري از دلبستگي شديد او به اين شخصيت به عنوان يك برادر زاده مشهود نيست و حتي در دفترچه هاي خاطرات همسرش هم چنين چيزي وجود ندارد. نكته ديگري كه ضرورت آن چندان لازم به نظر نمي آيد شغل همسرمرحوم خانم كونسوئلوست كه به عنوان سرهنگ معرفي شده است اما روند داستان نشان مي دهد كه او مي توانست هر شغل ديگري داشته باشد و سرهنگ بودن او كاملا يك انتخاب شخصي از سوي نويسنده بوده است.
رمان «آئورا»جداي از يك سري اشكالات طبيعي ،اثري است كه تاثيرش هيچ گاه از ذهن خواننده محو نمي شود و به زعم بسياري از منتقدان حوزه ادبيات داستاني بهترين كار فوئنتس به حساب مي آيد.
نحوه روايت اين رمان كه تلاشي براي به كار گيري خطاب به دوم شخص از زاويه ديد داناي كل است در نوع خود مثال زدني و قابل مطالعه است،روايتي كه گاه به روايت راوي جمع پهلو مي زند:«در ژرفاي پرتگاه تاريك،در روياي خاموش و در سكوت مي بيني اش كه به سويت مي خزد،در سكوت دست هاي بي گوشتش را مي جنباند،به سويت مي آيد تا آن كه چهره به چهره ات مي سايد و تو لثه هاي خونين،لثه هاي بي دندان بانوي پير را مي بيني و جيغ مي كشي و او ديگر بار دست جنبان دور مي شود ودندان هاي زردش را كه در پيشبند خون آلود ريخته است بر پرتگاه مي افشاند.جيغ توبازتاب جيغ آئوراست،اوپيش روي تو در رويايت ايستاده است و جيغ مي كشد،چرا كه دست كسي دامن تافته زردش را از ميان دريده است و آن گاه سر به سوي تو مي كند،نيمه هاي دريده دامنش در دست، سر به سوي تو مي كند وخاموش مي خندد،با دندان هاي خانم پير كه روي دندان هاي خود نشانده است و در اين دم، پاهايش،پاهاي عريانش تكه تكه مي شود و به سوي پرتگاه مي پرد....»
رمان «آئورا» سال1386 با ترجمه عبدالله كوثري و در2200نسخه با قيمت1300تومان توسط نشر ني عرضه شده است.
ایبنا
|