درختان را دوست می دارم كه به احترام تو قيام كرده اند و آب را كه مهر مادر توست،
خون تو شرف را سرخگون كرده است: شفق ، آينه دار نجابتت, و فلق محرابي كه تو در آن نماز صبح شهادت گزارده اي.
در فكر آن گودالم كه خون تو را مكيده است هيچ گودالي را چنان رفيع نديده بودم در حضيض هم مي توان عزيز بود از گودال بپرس!
***
شمشيري كه بر گلوي تو آمد هر چيز و همه چیز را به دو پاره كرد: هر چه در سوي تو ،حسيني شد و ديگر سو , يزيدي.
اینك ماییم و سنگ ها ماییم و آب ها درختان ، كوهساران، جویباران ، بیشه زاران كه برخی یزیدی وگرنه حسینی اند خونی كه از گلوی تو تراوید همه چیز و هرچیز را در كائنات به دوپاره كرد! در رنگ!
اینك هر چیز ، یا سرخ است یا حسینی نیست!
***
آه اي مرگ تو معيار! مرگت چنان زندگي را به سخره گرفت و آن را بي قدر كرد كه مردني چنان، غبطه بزرگ زندگاني شد!
خونت با خونبهای حقیقت در یك طراز ایستاد و عزمت ، ضامن دوام جهان شد - كه جهان با دروغ می پاشد - و خون تو امضای "راستی" است.
***
تو را بايد در راستي ديد و درگياه ، هنگامي كه مي رويد در آب ، وقتي مي نوشاند در سنگ ، چون ايستادگي است در شمشير ، آن زمان كه مي شكافد و در شير ، كه مي خروشد
در شفق كه گلگون است در فلق كه خنده خون است در خواستن برخاستن
تو را بايد در شقايق ديد در گل بوييد تو رابايد از خورشيد خواست در سحر جست از شب شكوفاند با بذر پاشاند با باد پاشيد در خوشه ها چيد
تو را بايد تنها در خدا ديد هر كس ،هر گاه ، دست خويش از گريبان حقيقت بيرون آورد خون تو از سرانگشتانش تراواست
ابديت آينه اي ست : پيش روي قامت رساي تو در عزم آفتاب لايق نيست وگرنه مي گفتم جرقه نگاه توست
***
تو تنهاتر از شجاعت در گوشه ی روشن وجدان تاریخ ایستاده ای به پاسداری از حقیقت و صداقت شيرين ترين لبخند بر لبان اراده ي توست
چندان تناوري و بلند كه به هنگام تماشا كلاه از سر كودك عقل مي افتد
بر تالابي از خون خويش در گذرگه تاريخ ايستاده اي با جامي از فرهنگ و بشريت رهگذار را مي آشاماني - هر كس را كه تشنه شهادت است-
***
نام تو خواب را بر هم مي زند آب را توفان ميكند كلامت قانون است خرد در مصاف عزم تو جنون تنها واژه ی تو خون است ، خون اي خداگون!
مرگ در پنجه ی تو زبون تر از مگسی ست كه كودكان به شیطنت در مشت می گیرند
و یزید ، بهانه ای دستمال كثیفی كه خلط ستم را در آن تف كردی و در زباله ی تاریخ افكندی
یزید كلمه نبود دروغ بود زالویی درشت كه اكسیژن هوا را می مكید
مخنثی كه تهمت مردی بود بوزینه ای با گناهی درشت: "سرقت نام انسان"
و سلام بر تو كه مظلوم ترینی نه از آن جهت كه عطشانت شهید كردند بل از این رو كه دشمنت این است
***
مرگ سرخت تنها نه نام يزيد را شكست و كلمه ستم را بي سيرت كرد كه فوج كلام را نيز در هم مي شكند
هيچ كلام بشري نيست كه در مصاف تو نشكند اي شيرشكن!
خون تو بر كلمه فزون است خون تو در بستري از آن سوي كلام فراسوي تاريخ بيرون از راستاي زمان مي گذرد خون تو در متن خدا جاري است
***
يا ذبيح الله تو اسماعيل برگزيده ی خدايي و روياي به حقيقت پيوسته ي ابراهيم كربلا ميقات توست محرم ميعاد عشق و تو نخستين كسي كه ايام حج را به چهل روز كشاندي - و اتممناها بعشر - 1
آه ، در حسرت فهم اين نكته خواهم سوخت كه حج نيمه تمام را در استلام حجر وانهادي و در كربلا با بوسه بر خنجر تمام كردي
مرگ تو مبدا تاريخ عشق آغاز رنگ سرخ معيار زندگي است
***
خط تو با خون تو آغاز مي شود از آن زمان كه تو ايستادي دين راه افتاد
و چون فرو افتادي حق برخاست
و تو شكستي و " راستي " درست شد و از روانه ي خون تو بنياد ستم سست شد
در پاييز ¬¬¬2¬ مرگ تو بهاري جاودانه زاييد گياه روييد درخت باليد
و هيچ شاخه اي نيست كه شكوفه سرخ ندارد و اگر ندارد شاخه نيست هيزمي است ناروا بر درخت مانده
***
تو راز مرگ را گشودی كدام گره ، با ناخن عزم تو وا نشد؟ شرف به دنبال تو لابه كنان می دود
تو فراتر از حميتي نمازي ، نيتي يگانه اي ، وحدتي
آه اي سبز! اي سبز سرخ!
اي شريفتر از پاكي نجيب تر از هر خاكي اي شيرين سخت اي سخت شيرين!
تو دهان تاریخ را آب انداخته ای ای بازوی حدید شاهین میزان مفهوم كتاب ، معنای قرآن!
عجبا ! 3 حيراني مرا با تو پاياني نيست چگونه با انگشتانه اي از كلمات اقيانوسي را مي توان پيمانه كرد؟
***
بگذار بگريم خون تو، در اشك ما تداوم يافت و اشك ما ،صيقل گرفت شمشير شد و در چشمخانه ي ستم نشست
تو قرآن سرخی "خون آیه" های دلاوری ت را بر پوست كشیده ی صحرا نوشتی و نوشتارها مزرعه ای شد با خوشه های سرخ و جهان یك مزرعه شد با خوشه ، خوشه ، خون و هر ساقه: دستی و داسی و شمشیری و ریشه ی ستم را وجین كرد و اینك و هماره مزرعه سرخ است
*** یاثارالله آن باغ مینوی كه تو در صحرای تفته كاشتی با میوه های سرخ با نهرهای جاری خوناب بابوته های سرخ شهادت و آن سروهای سبز دلاور، باغی ست كه باید با چشم عشق دید
اكبر را صنوبر بوفضایل را و نخل های سرخ كامل را
***
حر ، شخص نیست فضیلتی ست، از توشه بار كاروان مهر جدامانده آن سوی رود پیوستن و كلام و نگاه تو پلی ست كه ادمی را به خویش بازمی گرداند
و توشه را به كاروان
و اما دامنت: جمجمه های عاریه را در حسرت پناه یافتن مشتعل می كند از غبطه ی سر گلگون حر كه بر دامن توست
ای قتیل! بعد از تو "خوبی" سرخ است و گریه ی سوگ خنجر و غمت توشه ی سفر به ناكجاآباد
و رد خونت راهی كه راست به خانه ی خدا می رود...
تو از قبيله خوني و ما از تبار جنون خون تو در شن فرو شد و از سنگ جوشيد
اي باغ بينش ستم ، دشمني زيباتر از تو ندارد و مظلوم ، ياوري آشناتر از تو
تو كلاس فشرده تاريخي كربلاي تو مصاف نيست منظومه بزرگ هستي است طواف است