6 بهمن 1389
مجموعه داستان «تمام چیزهایی كه جایشان خالی است» شامل دوازده داستان ساده و خواندنی است كه نشر افق راهی بازار كرده است. داستانهای سادهای كه به عمق وجودی انسانها میپردازد؛ به لحظههای ناب زندگی. شخصیتهای داستانی پتر اشتام، با اینكه در جمع هستند ولی تنهایند و در پس روابط ساده و روزمره، تلاش زیادی برای بیرون آمدن از تنهایی انجام نمیدهند.
آنچه بیش از هر نكته دیگری در داستانهای این مجموعه به چشم میخورد، عناصر تاثیرگذار و زندهای است كه غیرمستقیم روی شخصیتپردازی آدمهای داستان تاثیر میگذارد. چند تا از داستانهای این مجموعه را با هم مرور كرده و به قوت و ضعفهای آن اشاره میكنیم. داستان «شور» كه یكی از بهترین و كاملترین داستانهاست، در مورد دو زوج است كه برای تعطیلات به ده اجدادی ماریا میروند. جایی كه در آن ماریا به جستوجوی ریشه خود میپردازد و هرچه میگردد، كمتر نشانی پیدا میكند. این سفر در اصل جستوجوی ماریا برای یافتن و بهتر دریافتن خود اوست و در این واكاویها متوجه میشود، ارتباط او و راوی در حال پایان گرفتن است. با این شیوه، نویسنده توانسته از عناصری كه در این داستان به كار گرفته شده به خوبی استفاده كند. اشاره به عروس دریایی كه در ساحل و دور از دریا گیر افتاده و ماریا روی او شن میریزد بهگونهای نشاندهنده پایان رابطه آنها است و آنجا كه راوی در كنار عروس دریایی مرده مینشیند، این مورد به اوج خود میرسد. «جلویش روی ماسهها یك عروس دریایی افتاده بود، یك كپه شفاف كوچك. ماریا لگدی به آن زد. گفت: جانورهای احمق، تو آب قشنگ هستند، ولی وقتی میافتند تو ساحل دیگر نمیشود هیچ كاری براشون كرد.» و بازی نویسنده با عنصر ماسه وقتی كه راوی آن را از پشت آنیتا میتكاند و زمانی كه دو نفری قدمزنان در آن فرو میروند و بادبادك اشتفان كه روی ماسه كشیده میشود هم از این قاعده مستثنا نیست. نكته مهم دیگر مربوط است به فضای حاكم بر داستان، هوا گرم است و به مرور این گرما بیشتر و بیشتر میشود. حال اگر این گرما را در مقابل ارتباط سرد ماریا و راوی قرار دهیم كه با جلو رفتن داستان سرد و سردتر میشود، میبینیم نویسنده با بیان این تقابل بازی خوبی را انجام داده است.
داستان «سرزمین پاك» از مرد تنهایی میگوید كه از سوئیس به نیویورك آمده و در خانه آیكو و كریس ساكن شده. او قبل از هر كاری پنجره كثیف اتاق را تمیز میكند. پنجرهای كه باعث باز شدن دریچههایی بر او میشود. از آنجا زنی آرام را میبیند كه در نور قرمز آباژور به نظرش شبیه رقاصهای میآید. گاهی كه برای سیگار كشیدن كنار پنجره میرود، او را میبیند. محله و همینطور دوستانش مهاجرانی از كشورهای مختلف هستند. كاستاریكایی، سوئیسی، آلابامایی، ژاپنی،... زن پرتوریكویی را وقتی كه وارد آپارتمان روبهرو میشود، میبیند و همین زن باعث آشنایی او با مارگاریتا میشود. مرد در ابتدا فكر میكند مارگاریتا همان زن رقاصه است ولی بعد میفهمد او در پنجره دو خانه آن طرفتر مینشیند. بازی اشتام با عنصر پنجره و تمیزی و كثیفی پنجرهها كاملا زیبا است و مفهوم خاصی را كه میخواهد از آن میگیرد. این داستان هم مثل بیشتر داستانهایش لبریز از جزئیاتی مهم است كه داستان را پیش میبرد. ایراد بزرگ داستانهای اشتام این است كه تعداد زیادی از آنها، پایان ندارد. شاید بعضی نظرشان این باشد كه او عمدا پایان نمیگذارد تا با حسی كه ایجاد كرده خواننده را به نتیجه موردنظر برساند. وقتی داستان تمام میشود به خیلی از سوالهایی كه در ابتدا مطرح شده پاسخی داده نمیشود. خواننده سردرگم میماند. در مورد داستان «خوشگلترین دختر» میتوان گفت كه اصلا داستان نیست و اگر بخواهم دقیقتر بگویم، حتی در حد طرح هم نیست.
ساختار كامل داستان را ندارد و كوتاهتر از اندازه متعارف داستان كوتاه است. در مورد اینكه بعضی شیوه نوشتن او را با كارور مقایسه كردهاند، باید بگویم كه كارور نویسندهای تكنیكی است كه داستان را میسازد، برعكس اشتام واقعیت را همانطوری كه هست، میگوید و با بازی با عناصر داستانی نوری به داستان میتاباند. درست مثل كاری كه با داستان «شور» انجام داده است. شیوه اشتام اینطور است كه از دل واقعیت موجود، داستانی را میگوید و اصرار دارد كه ما را به روابط رئال نزدیك كند و از بین اشیا و دیالوگها خواننده چیزی را كشف كند. بدینترتیب چیزی از داستان بیرون میآید.
روزنامه فرهيختگان- لیلا باباییفلاح