کتاب :: نگاهي به رمان پاگرد، نوشتهي محمدحسن شهسواري
نگاهي به رمان پاگرد، نوشتهي محمدحسن شهسواري
6 بهمن 1389
اين روزها نام محمدحسن شهسواري، در محافل ادبي، با رمان شب ممكن (چشمه، 88) مطرح است. نويسندهاي كه دغدغهي اصلياش پرداختن به آرزوهاي سياسي و اجتماعي نسل جوان و امروزي است. او همگام با تحولات جامعه و بيان هنري آنها، در صدد انعكاس آرمانها و مكتوب كردن تجربيات همنسلهاي خود است. نسلي كه مصمم است تفكر كند، به آگاهي برسد، مبارزه كند و زندگي و حتي مردنش نيز آگاهانه باشد. شهسواري با انتشار رمان پاگرد در سال 83، كه بعدها به چاپ دوم هم رسيد، حضور جدي خود را در عرصهي داستاننويسي معاصر اعلام كرد؛ اگر چه مدتي پيش از آن، مجموعه داستان كلمهها و تركيبهاي كهنه (آسا، 79) را نوشته بود. در اين رمان جسارت او در به تصوير كشيدن رفتارها و مبارزات نسلي آرمانگرا و واكاوي ريشههاي آن ستودني است. وقايع هجده تير و فاجعهي كوي دانشگاه موضوع اصلي رمان پاگرد است. بيژن مشفق كه براي برداشتن پول از حساب بانكي خود به خيابان رفته، چيزي نمانده كه در شلوغيهاي اطراف دانشگاه تهران گير بيفتد. آذر، دختري آشنا و در عين حال غريبه، او را در خانهي قديميشان در كوچهاي بنبست پناه ميدهد. در ادامه نيز افراد فراري ديگري در آنجا گرد هم ميآيند؛ آدمهايي با خلق و خوهاي مختلف، از كارگر افغاني گرفته تا دانشجويان معترض و روشنفكر... بيژن، انساني درونگراست كه در گذشته به علت اعتراضهاي پياپي خود از دانشگاه اخراج شده و بهكلي از سياست و جناجبنديهاي آن خسته و دلزده است. او كه به نظر ميرسد نسبت به ديگران شناخت جامعتري از اجتماع خود دارد، از هر گونه شور و هيجاني خاليست. او همواره سعي ميكند از موضعي بالاتر و عقلانيتر به مسائل نگاه كند و در پسزمينهي همهي آنها، در پي يافتن علل بروز اين وقايع است. با اين همه، او كماكان به ذات انسان بودن خود پايبند است. هر چند فصل در ميان، به جمع كتكخوردهها در خانهي آذر برميگرديم و كمكم تعارضهاي شخصيتي آنان در برخورد با همديگر نمايان ميشود. ولي اين تضادها و تفاوتها مانع از اين نميشود كه دور هم جمع بشوند و عصرانه بخورند. نويسنده در بخشهاي ديگر رمان به دورههاي مختلف زندگي بيژن ميپردازد: خاطرات كودكي او و درگير شدن در ماجراهاي دوستش سياوش و نيز عشق او به ثريا دختر همسايه، دوران نوجواني و حضورش در جبهه و كشتهشدن سياوش، كار در بهداري روستايي دورافتاده نزديك معدن زغالسنگ و... اگر چه در صفحههاي نخستين، پي بردن به ارتباط ميان اين بخشها تقريبا غيرممكن است، با بروز نشانههايي در ميانههاي كار و پديدار شدن حلقههاي ارتباطي داستان، ديگر نميشود آن را نيمهكاره رها كرد؛ بايد خواند و پيش رفت... گويا براي شهسواري قصهپردازي در داستان از هر چيزي مهمتر است. او، پس از انتشار مجموعه داستان تقديم به چند داستان كوتاه (افق، 87)، در رمان شب ممكن هم با قدرت و آگاهي كامل، اين كار را ادامه ميدهد اما در فضايي متفاوتتر. نويسنده هر قدر كه در پاگرد قصهپردازي خود را بر محور واقعگرايي استوار كرده، در شب ممكن به فرار از مرزهاي واقعيت دست ميزند و داستان تودرتوي شخصيتهايش را در قالب خردهروايتهايي نامتعارف رقم ميزند. به نظر ميرسد، شهسواري راه خود را در ميان داستاننويسان معاصر پيدا كرده و كمكم دارد به جمع نويسندگان محبوب نسل جوان ميپيوندد.)