اول از همه، كتاب برای خواندن است و به همین جهت همه جذابیتهای كتاب، باید كه معطوف به همین «خواندن» باشد.
كتابخوانها از حیث نگهداری كتاب دو دستهاند. یك دسته با كتاب مثل كالای لوكس برخورد میكنند و جدای از محتوای كتاب، جنسیت و ظاهر كتاب را بسیار عزیز میشمرند. كتابهایشان را خوب نگه میدارند، مرتب و از روی موضوع و قطع و حجم كنار هم میچینند؛ در انتهای هر ردیف از «غشگیر» استفاده میكنند كه كتابها مثل سربازهای تشریفاتی همه در یك خط و شقورق بایستند؛ مدام گردگیری میكنند كه خاك و خلی روی كتابها ننشیند؛ صفحه اول و وسط و آخر هر كتاب را امضا میكنند یا مهر میزنند كه حساب كار معلوم باشد؛ هر كتابی را پس از استفاده، دوباره سر جایش میگذارند كه نظم قفسهها به هم نخورد؛ برای علامت گذاشتن یا یادداشتنویسی، به هیچ عنوان از حاشیه سفید كتابها استفاده نمیكنند و برای اینكار كاغذهای سفید كوچكی را همیشه كنار دست میگذارند و دست آخر اینكه در كتابفروشیها، اگر از یك كتاب چند چاپ وجود داشته باشد، ترجیح میدهند آن چاپی را بخرند كه جلد گالینگور داشته باشد و روی كاغذ اعلا چاپ شده باشد و اگر دست بر قضا مجبور باشند به چاپ بد یك كتاب رضایت بدهند، حتماً به سراغ رفیق صحاف خود میروند كه كتاب را تا سطح سلیقه آنها ارتقا دهد. بدترین لحظات عمر من، شاید، همین مواقعی باشد كه مجبور میشوم از این دسته دوستانم، كتابی به امانت بگیرم – كه معمولاً نمیدهند.
یل این لحظات بد، این است كه متأسفانه جزو افراطگرایان دسته دومی هستم كه كتاب را همچون دوستان و احباب صمیمی میدانند كه فرمود «بینالاحباب، تسقطالآداب». دسته دوم در مواجهه با كتاب، هیچ ترتیبی و آدابی نمیجویند و از چیدمان افتضاح كتابها و بدترین نوع نگهداری و تا كردن صفحات و یادداشتنوشتن در حاشیهی سفید و خط كشیدن زیر سطور و از هم گسیختن شیرازه و بینظمی در ترتیب كتابها و استفاده از كتابهای پهن و كوتاه به جای غشگیر و تلمبار كردن كتابها روی هم و از این قبیل فروگذار نیستند. من البته خیلی سعی كردم كه خودم را اصلاح كنم و لااقل در ردهای بین دسته اول و دوم قرار بگیرم و به حكم «خیرالامور اوسطها» راهی میانه پیش بگیرم، اما به فرموده سعدی «اصل بد نیكو نگردد، چونكه بنیادش بد است/ تربیت نااهل را چون گردكان برگنبد است».
دبستان كه میرفتم، یادم هست كه همیشه كتابهایم به نیمهی سال نرسیده از حیّز انتفاع ساقط میشد. گوشههای كتاب و دفتر به شكل حیرتانگیزی تا میخورد و كتاب قطری دو سه برابر عطف واقعیاش را پیدا میكرد. در همان حال وقتی همكلاسیهای نظیف و تمیزم را میدیدم كه كتابشان مثل روز اول صاف و تمیز و تانخورده است، سراسر وجودم را حسرت فرا میگرفت. یادم هست كه همیشه خواهر بزرگترم، گوشهی كتابهای درسی را برایم اتو میزد و به هزینهی خودش كتابهای چرك را جلد میكرد و سلفون میكشید، اما هفتهای نگذشته، كتابم قیافهای بدتر از كتاب "كبری" پیدا میكرد. كبری هم جزو دسته دوم كتابخوانها میشد، اگر آن تصمیم مهم زندگیاش را نمیگرفت، یا لااقل مثل من برای هزارانبار زیر تصمیمش میزد...
«كتاب» كالای لوكس نیست، اگرچه در اعلاترین شكل و عالیترین سلیقه منتشر شده باشد. لوكس بودن كتاب البته باید تا حدی باشد كه بین متن و خواننده فاصله نیندازد. بعضی شاهنامهها، بعضی غزلیات حافظ و حتی بعضی قرآنها، اصلاً و اصلاً برای این تولید شدهاند كه كسی جرأت خواندن آنها را نداشته باشد. من همیشه ترسیدهام كه مبادا هنگام بیرون آوردن كتاب از كاور و تورق آن، كاری كنم كه كتاب از مرغوبیتش كم شود و ... اصلاً آدم در برابر این كتابها احساس میكند كه در برابر سپهبد یا سرلشكری سختگیر و تشریفاتی ایستاده، كه هر حركت و هر حرف و هر نگاه را زیر نظر دارد. آدم با این كتابها صمیمی نمیشود. آنها را همهجا نمیتواند بخواند. نه در اتوبوس، نه در قطار و هواپیما و نه در رختخواب، نمیشود این كتابهای اعلا را خواند. اینها بیشتر جنبه دكور یا آكساسوار كتابخانه را دارند.
تا همین چند سال قبل، البته برای سلیقهها بیشتر احترام قائل میشدند و كتابها را در دو شكل عرضه میكردند. یكی با جلد گالینگور و روی «كاغذ اسپید همچون برف» و یكی با جلد شومیز و روی كاغذ كاهی. دوستان دستهی اول البته به سراغ جلد اعلا میرفتند و من و كبری و دستهی دوم هم سراغ جلدهای شومیز. این كتابهای كاهی با جلد شومیز، مثل رفیقی صمیمی و یكدل بیهیچ تكلفی، شما را یك راست به عمق جان خویش دعوت میكردند.
قدیمترها هم كتابهایی منتشر میشد در قطع جیبی و به نام جیبی كه جلد و متن و حروف و كاغذ، مجموعهای هماهنگ و عالی بود برای خوانده شدن. به هیچوجه نمیشد از زیر بار دعوت كتابهای جیبی برای خواندهشدن فرار كرد.
ابتذال اما قطع نمیشناسد. كتاب مبتذل منحصر به قطع جیبی نیست كه مثلاً جوانها راحتتر به آن دسترسی داشته باشند. در وزیری و رقعی و رحلی و حتی خشتی هم میشود كتاب احمقانه چاپ كرد و هیچ استبعادی هم ندارد كه كتب گمراهكننده را در پوششی از كاور و جلد اعلا دست مشتری نداد، یعنی اینكه بعضی خوانندگان سختگیر و مدافع اخلاق فكر نكنند كه من دارم از «توییست داغم كن» یا «ماجراهای محیرالعقول مایك هامر» یا «گذرگاه حوادث» تعریف میكنم. من دارم عرض میكنم كه قطع جیبی فراموششده ــ البته به دلایل فنی و سلیقهای و اقتصادی ــ بهترین قطع برای خواندهشدن بود. «ناطور دشت»، «گتسبی بزرگ»، «شاهزاده خوشبخت»، «بل آمی» و فهرستی از شاهكارهای ادبی قرن بیستم، همه متون بینظیری بودند كه بیهیچ تكلفی و تظاهری به تفاخر، به صرف خواندهشدن، خود را بر ما عرضه كردند.
تفاخر و تكلف برای «كتابسازی» بد نیست، اما برای كتابخوانی سم مهلك است. آرشیویستها و كتاببازها به سراغ كتابهای نفیس و گرانقیمت میروند، اما كتابخوانها دنبال كتابی میگردند كه بیمقدمه، سر در سطور آن فرو برند. كتابهایی با قیمت معقول، با جلدی كه قبل از هر طرح آبسترهای بشود نام كتاب را خواند، با حروف و فونتی كه چشمآزار نباشد و از همه مهمتر با نثری كه مغلوط و مغلق و نامفهوم نباشد. قطعاً با من همعقیدهاید كه چنین مجموعهای در بازار نشر مملكت حكم كیمیا دارد، اما فراموش نكنیم كه تا همین چند سال پیش این كیمیا را بهراحتی از هر كتابفروشی یا دكهی كتابی میتوانستیم بخریم.
اگزوپری میگوید كه من بوی كتابهای كهنه را با هیچ عطری در جهان عوض نمیكنم. این جمله به مذاق خیلی از كتابخوانهای حرفهای خوش میآید و من هر وقت این جمله را میخوانم، بیاختیار یاد كتابهای جیبی با كاغذ كاهی و جلدهای پشت طوسی میافتم كه بهراحتی توی دست جا میشدند و میشد آنها را توی اتوبوس و قطار و رختخواب خواند و بیهیچ دغدغهای گوشه صفحه را تا زد تا معلوم شود كه تا كجا خوانده شده، یا كدام صفحه را باید برای جمع رفقا بازخوانی كرد. كتابهای جیبی مصداق رفقای صمیمی و بیتكلفی هستند كه برای مواجهه با آنها هیچ زحمت و آدابی لازم نیست. بینالاحباب، تسقطالآداب.
كاش سلیقه ناشران مهربان به سمت كتابهای ارزان و كاهی و جیبی و خواندنی متمایل میشد، كاش.