اين مجموعه شامل 9 داستان كوتاه است كه
نشر چشمه آن را به چاپ رسانده است. در اين مجموعه داستان نويسنده به آفرينش موقعيتهايي ملموس و آشنا ميپردازد كه هرچند به نظر تكراري و كليشهاي ميآيد ولي با پرداختي هنرمندانه از آنها اثر موفقي خلق كرده است.
مضامين اين مجموعه انساني- اجتماعي است و ديدگاه غالب داستانها سوم شخص محدود به ذهن است، هرچند از ديدگاه اول شخص و داناي كل هم در اين اثر استفاده شده است. نثر داستانها روشن و سليس است. داستانها به طور كلي سعي در به چالش كشيدن روابط انسان مدرن دارند و دغدغه آنها هستيشناسي انسان امروز و مشكلات و پيچيدگيهاي روح اوست. شخصيتها قهرمان نيستند. آنها نمونه نوعي انسان امروزي هستند؛ تنها، ترسخورده، مايوس و به تعبير لوكاچ ضدقهرمان.
حال به چند داستان از اين مجموعه اشاره ميكنيم.
داستان «مرگ در اثر بياحتياطي» دومين داستان اين مجموعه است كه شروعي بسيار قوي دارد.«وقتي آن روز آقاي ميم الف زاد ... از خواب بيدار شد هرگز فكرش را نميكرد كه درست سه ساعت بعد... دمرو كف خيابان افتاده باشد و...» اين آغاز پركشش، باعث ايجاد تعليق و جذابيت در داستان ميشود. موضوع اين داستان مدرن بسيار شبيه موضوعات صفحه حوادث روزنامههاست ولي نويسنده با پرداختي ماهرانه رويكردي جديد و موفق پيش روي خواننده گذاشته است. راوي، داناي كل مفسر است و ما شاهد تفسيرهاي او در خلال متن هستيم. هر چند ناگفته نماند كه اين داناي كل با داناي كلِ داستانهاي كلاسيك متفاوت است. «مرگ؟ آن هم در چنين روزي؟ آخ! كاش از كسي ميشنيد كه دارد خواب ميبيند.»
«چتروارونه» يكي ديگر از داستانهاي اين مجموعه است كه راوي آن، سوم شخص محدود به ذهن يك زن است. داستان بسيار ساده و در عين حال داراي انديشهاي عميق است. زن مربعي روي شيشه بخارگرفته پنجره خانهاش ميكشد و همان مربع روزنه نگاه او به بيرون ميشود. در مربع زن و مردي را ميبيند كه زير يك چتر، روي پلي كه از رودخانه ميگذرد، به تماشاي مرغهاي دريايي ايستادهاند. ناگهان مادري را ميبيند كه كالسكه بچهاش را تندتند ميراند.
مرد به طرف آنها ميرود و چتر را بالاي سرشان ميگيرد. بعد چيزي از جيبش درميآورد و به بچه ميدهد و بعد ميبوسدش. همين مساله باعث ناراحتي زن همراه مرد و بعد دعواي آنها ميشود. زن پشت پنجره صدايي نميشنود و مانند خواننده از چرايي دعوا چيزي نميداند، چون زاويه ديدش تنها به اندازه يك مربع كوچك روي شيشه بخارگرفته است، ولي همين محدوديت نگاه داستان را تبديل به اثري هنري كرده است. از ديگر داستانهاي بسيار موفق اين مجموعه از داستان «مردهكشي» ميتوان نام برد. داستان از زبان سربازي روايت ميشود كه در پادگان به سر ميبرد و شاهد كشته شدن دوست خود به نام سهراب است. سهراب كه معمولاً اهل بازي درآوردن و شوخي است، وارد بازي خطرناكي با سرگروهبان ميشود و آنقدر در نقشش فرو ميرود كه همين امر باعث كشته شدنش به دست سرگروهبان ميشود. صحنهپردازي بسيار خوب و دقيق انجام گرفته است. داستان تراژيك و تاثيرگذار است و همانند همه داستانهاي مدرن از ميانه آغاز ميشود و نويسنده با فلاشبكهايي كه در لابهلاي متن آورده است اطلاعات را به تدريج پيش روي خواننده ميگذارد. پايان داستان باز است و راوي كه مدام با خاطره كشته شدن دوستش دست به گريبان است، حالا بايد پاسخگوي بازجوييهاي ستوان هم باشد. «آنقدر اينها را گفتهام و نوشتهام و پايينشان امضا زدهام كه بعضي وقتها نميفهمم كه دارم مينويسم يا حرف ميزنم.» در آخر جا دارد به گفتهاي از ميشل بوتور اشاره كنم كه گفته است: «داستان روايتي تخيلي است كه از واقعيت تقليد ميكند ولي تفاوت خود را با آنچه هر روز گفته ميشود، بيان ميكند.» چيزي كه ما در اين مجموعه موفق شاهد آن هستيم.