کتاب :: نگاهي به كتاب «اسطوره» تاليف رابرت آلنسگال
نگاهي به كتاب «اسطوره» تاليف رابرت آلنسگال
30 آذر 1389
ترسيم گفتاري مكتوب در حياط خلوت كتابي كه يكي از كاملترين نوشتارهاي موجود در زمينه تحليل ماهيت نظري اسطورههاست براي انديشهاي اسطورهگريز و انتقادي، فعليتي بس دشوار است اما با اين حال مطالعه اين كتاب به سبب تجربه امتزاج افقهاي تاريخمدار و يافتن معادلات قياسي، خالي از لطف نيست.
كتاب مزبور بنا به ادعاي نويسنده صرفاً تاملي بر رويكرد اسطورهها و درآمدي بر نظريات مختلف و ذوابعاد تدويني در باب آنهاست. هرچند روند تحليلي اين كتاب بيشتر بر مبناي مولفههاي مرسوم نظريات دوران مدرن استوار است اما خاستگاه همين پژوهشهاي نظري در باب اسطورهها كه در دوران معاصر، عليالخصوص از اواسط سده نوزدهم به بعد مفهوم علمي خود را تجربه كرد، ريشه در عصر پيشسقراطيان دارد. بنابراين حتي بازخواني مباني اسطورهها از دريچه دنياي مدرن نيز نميتواند خاستگاه چندهزارساله آنها را در پردازشي صرفاً علمي تجربه كند و با اينكه برخي از نظريات در تصرف ملزم همنسلهاي كهن اسطورههاست اما پردازش نظريههاي علمي، تفاوت عمدهاي با بازخوانيهاي اوليه و باستاني دارد چراكه نظريهپردازيهاي اوليه، عليالخصوص در دوران پيشسقراطي، بيشتر به صورت گمانهزنيهاي حاشيهاي و تا حدودي سوبژكتيو و البته انتزاعي بوده تا تجربه فعليتي مبتني بر جمعآوري دادهها.
رابرت آلنسگال اسطورهشناس، دينپژوه و استاد دانشگاه لنكستر انگلستان در كتاب مزبور با جستاري بر پيشفهمهاي تلفيقي و نظري، خاستگاه اسطورهها را در هشت رويكرد مختلف از نظريات مرسوم قرون نوزدهم و بيستم ترسيم كرده است. وي در هر يك از اين فصول، رويكردهاي مختلف اسطورهها را در مبناي تئوريك شاخههاي علم، فلسفه، دين، آيين و مناسك، ادبيات، روانشناسي، ساختارگرايي و جامعهشناسي بررسي كرده و با اشاره به نظريات بنيادي و البته پراكتيسهاي محوري تئوريسينهاي مربوط به هر حوزه خاص، چيستي طرح خود را در بازشناسي اسطورهها مطرح ميكند. او در اين كتاب با تاكيد گسترده بر اهميت نظريات رشتههاي مختلف علمي و تفكيك مقام اسطورهها در مكاتب و علوم مختلف، هر يك از آنها را به عنوان خاستگاهي تعميمي براي خاندان اسطورهها معرفي ميكند. وي تمامي اسطورهها را در مسير بازشناسي و بازخواني تاملاتش در خانداني متحد و در مقابل پرسشهايي قرار ميدهد تا خاستگاه و چيستي و چگونگي به بار نشستن مفاهيم، عملكرد متناوب فاعليت آنها و فعليت سوژهمدار اسطورهها را در مقابل فاعل شناسا و مخاطب قرائت كند. به زعم نگارنده او براي تعريف اسطوره بدون پرداختن و وارسي مفهوم يقيني و خطرناك اسطورهها، آنها را با فرم قراردادي و تدويني داستانهاي اسطورهاي معرفي ميكند تا به واسطه استدلالي انضمامي، ساختار اسطورهها را تبيين كند كه البته به گمانم وي تنها با اتكا به بينشي تكسويه ماهيت كاربردي اسطورهها را مهم و جدي تلقي ميكند و مدام در پي آن است تا چيستي مولفههاي الحاقي آنها را مشخص كند.
او به واسطه اسطوره خاصي به نام آدونيس فعليت بالقوه و فاعليت بالفعل هر نظريه را ميسنجد و در آخر ماهيت و عملكرد اسطوره همان نظريه را در تعامل و قياسي ايجابي با آدونيس نشان ميدهد كه به گمانم روند چنين طرحي بدون تجربه فني بينش انتقادي از نقاط ضعف متمركزي رنج خواهد برد چراكه طبيعتاً برخي از نظريهها توان سازگاري و همساني با اسطوره آدونيس آقاي سگال را ندارند و بالطبع نميتوان با مدل و شابلون تعميمي وي از گزند خصمانه برانگيختگيهاي معنايي حوزه مزبور در امان ماند و در حالي كه انديشه رايج كنوني با طيف وسيعي از تفسيرهاي متنازع مواجه است، چگونه ميتواند صرفاً به واسطه الگوي آدونيس بحران بازخواني حوزه مذكور را پشت سر بگذارد. هرچند به ادعاي سگال انتخاب آدونيس به عنوان خطكش اجرايي بازخوانيها به اين علت است كه ما اطلاعات و دادههاي بيشتري در باب هويت آن در اختيار داريم و ميتوانيم انتظار شخصيتي انعطافپذير از اين اسطوره داشته باشيم. اما از آنجايي كه نويسنده بيشتر از رويكردي غيرانتقادي و به دور از تجربه مفهوم فني انتقاد، طرح مكتوب خود را صرفاً از زبان اسطورهاي خاص به نام آدونيس بيان كرده است، بنابراين به ناچار در تحليل برخي نظريهها و رويكردهاي اسطورهمدار مجاب به پذيرش پديده جابهجايي شده و در بخشي از كاركرد طرح پيشنهادياش، اسطوره اديپوس را جايگزين آدونيس ميكند. البته لازم به ذكر است كه او در پايان هر فصل و در روند تحليل نظريات مختلف، مدل يقيني و به زعم نگارنده متزلزل خود را در باب آدونيس و آينده اسطورهشناسي بازگو ميكند. متزلزل از اين باب كه آميزش ايجابي در مبناي افقهاي مفهومي اسطورههاي گوناگون، بيشتر موجب بحران بازخواني ميشود تا تحليل ريشههاي وجودي خاندان اسطورهها.
سگال قوياً بر اين باور است كه تحليل يك اسطوره خاص، بازخواني آن از خاستگاه و تاملات برخي ديگر از نظريات است. بنابراين بايد در تفكيك شاخههاي علوم، صرفاً به دنبال ماهيت نظرياتي در باب خاندان اسطورهها باشيم. به زعم وي نظريهها و اسطورهها در تعاملي دوسويه نيازمند يكديگرند تا بتوانند ماهيت ايجابي خود را شرح دهند. اما به گمانم بسياري از اسطورهگرايان، بالاخص سگال با معرفي طرح توجيهيشان شايد يكي از خطرناكترين مواضع را در قبال خرد نقاد نوبنياد و بينش انتقادي اختيار كردهاند و خواسته يا ناخواسته با تزريق محركي بر تفكرات دگماتيسم و يقيني، خطر انحطاط ازخودبيگانگي آرماني را در شهر بيش از پيش پررنگ ساختهاند. تبيين روندي اينچنين اسطورهمدار و مسلح ساختن تمام نظريات به ديدگاهي يقيني، آنها را از هرگونه انعطافپذيري دور خواهد كرد چراكه چنين طرحي از فرط تيمار اسطورهها و تدوين و تبيين مدلي ايجابي جهت اثبات قياسي، نظريه اسطورهانگار را رضايتمند و افسونزده راهي آرمانشهر برخاسته از نظريهاي ميدارد كه تحت حاكميت مطلق همان اسطورههاست و دست آخر با چشمپوشي از تجربه و مشاهده طيف وسيعي از تفسيرهاي متنازع و گسسته، انديشه خود را در سيكل بستهاي محاط ميدارد تا اسطورهاش به هر قيمتي مبلغ و تاييدكننده نظريهاش باشد كه البته عكس اين قضيه نيز صادق است.