21آذر 1389
وقتی «عروس بید» آخرین مجموعه یوسف علیخانی منتشر شد، هیچ شك و شبههای نداشتم كه قرار است باز هم داستانهایی درباره میلك و الموت، با تمام جن و پریهایش بخوانم؛ آن هم با همان نثر خاص یوسف علیخانی كه انگار یك مشت ماش ریختهای توی دهانت و سعی میكنی نطق كنی!
تازه لهجه هم داری؛ لهجه میلكی، قزوینی... چه میدانم! عروس بید را كه خواندم توقع اولیهام بیكم و كاست برآورده شد، به اضافه اینكه شاهد حركت جدیدی هم بودم. راستش علیخانی در عروس بید باز هم سراغ همان فضاهای قبلی رفته و با همان درونمایهها سروكله میزند. اجنه و از ما بهتران هنوز در داستانهای او حاضرند، اگرچهنقششان كمرنگتر شده اما علیخانی جایشان را با چیزهای دیگری پركرده است.
نویسنده در عروس بید به سراغ آیینها و باورهای مردمی رفته است كه بیشتر با مرگ سروكار دارند اما حرف بر سر مراسم سوگواری نیست. علیخانی گویی مرگ را دستمایه پرداختن به روایاتی میداند كه بین عامه مردم زادگاهش رواج داشته است. در تمام داستانها صحبت از مرگ است، اگرچه در برخی بسیار كمرنگ و در بعضی دیگر خیلی جدی و قاطع! همه جا یا صحبت از آدمهایی است كه میمیرند، مثل داستانهای «جان قربان»، «رتیل»، «پناه بر خدا» و... یا صحبت از كسانی است كه روزگاری مردهاند و حالا داستانشان روایت میشود یا اینكه نقش تعیینكنندهای در داستان دارند؛ مثل «آقای غار»، «هراسانه» و... . اگر هیچ یك از این دو موضع در داستانی نباشد، بازهم باید از كسی كه روزی زندگی كرده و مرده سخنی، حرفی یا نشانهای بیاید! 2 داستان «پیر بیبی» و «پنجه» هر دو اینگونه مرگ را همراهی میكنند. حالا كه جن و پریها كمتر حضور دارند این مردهها هستند كه دست از سر شخصیتهای داستان برنمیدارند.
در «هراسانه» بابانظر سالها پس از مرگش هم در كابوسهای مشدی قباد حضور دارد و زمیناش را میخواهد. در «جان قربان» مرگ هر سه برادر درست مثل هم باید رقم بخورد. «بیل سر آقا» حكایت مقتول مرموزی است كه دست از سرقاتل برنمیدارد. در «مرده گیر» تمام صحبت بر سر این است كه كدام یك از درگذشتگان، مروارید خانم را زمینگیر كردهاند و احیانا به خود میخوانندش و از این دست.
همانطور كه پیشتر هم گفتم اگر مرگ حضور جدی هم ندارد، میتوانید مطمئن باشید همین گوشه كنارها دارد پرسه میزند. یادی از «ائران» پیش میآید كه «وقت مرگ، فقط پنجعلی را بالای سرش داشت» (ص90). یا گریز به مرگ اوس ولی در داستان «پیر بیبی» كه نهتنها درباره مرگ نیست، بلكه صحبت از تولد و زندگی در آن است. به هر حال، یوسف علیخانی هیچگاه مثل امروز، عروس بیدیاش «مرگاندیش» نبوده است. جالب اینجاست كه این تنها تفاوت داستانهای حاضر با داستانهای قبلیاش هم نیست. میلك متروك و خالی از سكنه اگرچه قبلا هم در برخی داستانهای علیخانی وجود داشت، اما به نظر میرسد در این مجموعه خیلی جدیتر شده است.
نمیدانم میلك این روزها چه حال و روزی دارد، اما در داستانهای عروس بید- لااقل در چند داستان- آنقدر كم جمعیت شده كه میتوان ساكنانش را شمرد. «پیر بیبی»، «رتیل»، «هراسانه»، «مردهگیر» و ... همه به نحوی مستقیم یا غیرمستقیم به همین مطلب اشاره دارند. در اكثر داستانهای كتاب، با میلكیهای هجرت كرده هم مواجهیم كه یا ساكن قزوین هستند یا چند روزی برای فندق چینی سری به میلك میزنند و دستپاچه برگشت هستند. اما به راستی كه میلك، «عروس بید» خیلی ساكتتر و خلوتتر از میلك «اژدهاكشان» و «قدم بهخیر...» است؛ گویی مرگی كه چندی پیش بدان اشاره شد، سایه سهمگیناش را بر سر ده و خانههایش هم انداخته است. در این میان ماشین سیمرغ هم سهم اساسیای دارد. سیمرغ میرزاعلی گویی پل ارتباطی شهر است و گورستانی به نام میلك تنها راه ارتباطی اهل ده با شهر! خبرآور و پیامرسان؛ گاه آمبولانس و گاه ماشین ترانزیت كالا و انسان! این سیمرغ در 6داستان از 10 داستان كتاب حضور دارد و این تصادفی نیست. آنقدر حضورش پررنگ هست كه بتوان خوانشی نمادین از آن داشت.
از دیگر عناصری كه در داستانهای كتاب تكرار میشود و باز به نوعی با همان مبحث زوال و تباهی در ارتباط است، باید به بیماری اشاره كرد. بیمار و بیماری در چند داستان نقش تعیینكنندهای ایفا میكند. این بیمارها جدای از آن كه جسمی باشند یا روانی، فقط یك پیام دارند؛ زوال! داستانهایی نظیر «هراسانه»، «مردهگیر»، «پنجه» و حتی «پناه بر خدا» شاهد این مدعا هستند؛ گویی مشتی جذامی اسیر و عبیر روستایی در محاصره كوههایند! فقط مرگ و تباهی اینجا پرسه میزند.
از اینها كه بگذریم، به چند مطلب كلیدی دیگر هم باید اشاره كرد؛ یكی از ایرادهایی كه همیشه به كارهای علیخانی گرفته میشود به نثر او برمیگردد. نثر علیخانی در 2ساحت محل بحث است؛ نویسنده به ضرورت بومینویسیاش از لهجه و گویش خاصی استفاده میكند كه گاه برای انتقال معنا، مخاطب را به دردسر میاندازد. در مجموعه اول، «قدم به خیر مادر بزرگ من بود» این مشكل خیلی جدی بود و پاورقیهایی كه در صفحات كتاب جا گرفته بود، نشاندهنده آگاهی نویسنده بر این ضعف بود. این مشكل در مجموعه دوم، «اژدهاكشان» تا حد زیادی برطرف شد و خوشبختانه در «عروس بید» تقریبا دیگر به چشم نمیخورد؛ هیچ گفتوگویی را نمیتوان یافت كه مخاطب در فهمش دچار اشتباه شود یا به كلی متوجهاش نشود.
به نظر میرسد بالاخره نویسنده مشكل چگونگی به كارگیری گویش در داستانش را حل كرده. آنچه باقیمیماند در ساحتی غیر از دیالوگ است كه به لهجه هم هیچ ربطی ندارد. این بحث البته تا حدی سلیقهای است، اما واقعیت این است كه نثر علیخانی و به تبع آن داستانهایش خوشخوان نیستند. نه اینكه او نویسنده سختنویسی باشد یا اینكه غلط بنویسد بلكه دستاندازهای زیادی در نثر او وجود دارد كه خواننده را جابهجا گیر میاندازد.
جملههای بلند و تودرتو به اضافه به هم ریختن اركان جمله علت اصلی این مشكل است. البته عروس بید در مقایسه با مجموعه اول نویسنده از این نظر هم پیشرفت قابلملاحظهای را به نمایش میگذارد كه نمیتوان از آن چشمپوشی كرد اما به نظر میرسد هنوز هم تا رسیدن به نثری شسته رفته راه دارد. مگر اینكه كاملا موضوع را سبك تلقی كنیم و آن را از خصوصیات نویسندگی علیخانی به حساب بیاوریم كه البته چنین نیز هست، ولی باز جای چون و چرا دارد. در حوزه روایت هم علیخانی قدمهایی رو به جلو برداشته است. علیخانی در عروس بید یك داستانسراست. داستانهای او از یك تصویر یا جرقه شروع نمیشوند. حالا او قصه دارد و بیشتر از پیش درگیر قصه گفتن است. به نظر میرسد نویسنده به این نتیجه رسیده كه میتواند قصه بگوید و در خلال قصهاش از هزار عنصر بومی هم استفاده كند؛ آنچه سابقا كمتر دیده میشد.
قبلا نویسنده سعی میكرد عناصر بومی را وسط بنشاند و هالهای از قصه دورتادورشان بكشد كه جای انتقادهای فراوانی هم باقی میگذاشت. اما او همچنان اغلب از پس و پیشكردن زمانها لذت میبرد (هراسانه)، گاه از روایتهای موازی (رتیل) و تغییر كانون روایت (باز هم هراسانه) استفاده میكند و... . این تكنیكها در اغلب داستانها خیلی خوب به كار گرفته شدهاند اما گاه نیز پیش میآید كه مشكلساز میشوند. بهطور مثال، در داستان «عروس بید» با دو بخش و دو فضای متفاوت سر و كار داریم كه اولی رنگ و بوی حكایتهای افسانهای دارد و داستان اصلی در دومی روایت میشود. گمشدن شخصیت محوری و از دست رفتن محور داستان لطمه جدیای به این داستان زده است.
در داستان «پناه بر خدا» هم دوگانگی فضا باعث شده كه پیرنگ به شدت آسیب ببیند و باز از محور داستان اثری بر جای نماند و به جایش هزار چرا و اگر و اما پیش روی خواننده سبز شود. با این حال اگر از این دو داستان بگذریم؛ میتوان مجموعه عروس بید را بهترین تجربه علیخانی در امر داستاننویسی به شمار آورد.
محسن حكیممعانی/همشهري آنلاين
|