8 آذر 1389
به گفته نيچه حقيقت وجود ندارد، تفسير حقيقت وجود دارد. در هر دورهاي فيلسوف، اديب، شاعر و به طور كلي متفكر برجستهاي ظهور ميكند كه گويي نشاندهنده روح جمعي حاكم بر زمانه خويش است. همواره در عرصه تفكر و دانش يك يا چند تن آغازگر و پيشروند و سايرين دنبالهرو و مفسر و شارح. سنت شرحنويسي و حاشيهنويسي فلسفي در شرق سابقهاي طولاني دارد و در مغربزمين نيز از زمان افلاطون و ارسطو متداول بوده است؛
پس از آنكه حيات فلسفي يك فيلسوف به پايان رسيد، نوبت شاگردان و پيروان اوست تا انديشهاش را بپرورانند و به جريان درآورند. در ميان تفسيرهاي متفاوت و گاه ضد و نقيض، يك يا چند تفسير متداولتر، مشهورتر يا مقبولتر است. وقتي قرار باشد پژوهشگري به سراغ يك فيلسوف برود و درباره فلسفهاش يا يكي از آثار او تحقيق كند، ناچار بايد از مسير خاصي حركت كرده و براي مخاطب روشن كند كه خوانش او از آن فيلسوف براساس كدام تفسير رايج انجام شده يا به كداميك نزديكتر است. در مورد متفكري مثل دكارت دو تئوري يا تفسير رقيب در ميان مدرنيستها رايج است: 1ـ تفسير اول كه به تفسير اگوستيني از دكارت مشهور است، هدف او را به تمامه مبارزه با شكاكيت و نجات تفكر از دست سوفيزم جديد ميداند. بر اين اساس دكارت آثارش را با دغدغه رد شكاكيت و رسيدن به مباني يقيني ذهني نوشته است. او ابتدا با كمك شك روشي، تمام مباني بديهي و اوليه شناخت را متزلزل ميكند و پس از پاك كردن ذهن از همه پيشفرضها آن را قدم به قدم به دنياي نوراني يقين هدايتت ميكند. از آنجايي كه منطق ارسطويي به عنوان ابزار روشي كهن نميتواند در برابر تشكيكات جديد قدعلم كند و دانش و معرفت بشري را نجات دهد، دكارت به عنوان پدر منطق و متدلوژي و نيز عقلگرايي جديد اين مهم را به عهده گرفته است تا ناتواني عقلگرايي ارسطويي ـ مدرسي را بر ملا كند. عقلگرايي دكارت در اين تفسير بر سوژه يا «من انديشنده» استوار است و به همين دليل او را مبدع اومانيزم يا انسانگرايي نيز ميدانند. به نظر دكارت اگر انسان خودش را درست بشناسد و از حقايق درون خود و تواناييهايياش آگاه شود به سادگي ميتواند ساير حقايق را شناسايي كند. 2ـ تفسير ديگري كه تفسير گاليلهاي دكارت ناميده شده است، مساله شك و رسيدن به يقين در انديشه او را امري ثانوي ميداند و مساله اصلي دكارت را حل بحرانهايي تلقي ميكند كه گاليله و ساير دانشمندان آن روزگار به وجود آورده بودند. كساني چون گاليله، كوپرنيك، كپلر و تيكو براهه جهانبيني جديدي از عالم ارائه كردند و تغييرات بنياديني در نگاه بشر به عالم به وجود آوردند. اين انقلابها و چرخشهاي بنيادين اهل فلسفه و الهيات را دچار بحران كرد چرا كه با وجود جهانبيني علمي جديد جايي براي الهيات و خداشناسي باقي نميماند. در جهان مكانيكي گاليلهاي جايي براي علت غايي (خداوند) نبود چرا كه از نظرگاه ماترياليستي جهان صرفا امري مادي بود كه از ماده و حركت تشكيل شده و حركت آن امري مكانيكي است. اين ماده خودگردان است و براي حركت و تغيير نيازي به علت غايي ندارد و نهايتا به يك تلنگر زننده (علت فاعلي) محتاج است. دكارت هم فيلسوف بود و هم دانشمند. او هم درگير علوم رياضي، فيزيك و نجوم بود و هم دغدغههاي الهياتي و متافيزيكي داشت و در اين ميان نميتوانست جانب يكي را به خاطر ديگري رها كند. بنابراين براي حل اين بحران دست به كار شد تا اين دو جهانبيني را با هم سازگار كند؛ يعني هم از علم مدرن دفاع كند و هم اهل الهيات را راضي نگه دارد. تفسير رايج در مراكز علمي و دانشگاهي ما از دكارت با تفسير اول سازگارتر است؛ اساسا ميتوان گفت در ايران تنها يك دكارت را ميشناسند؛ دكارت فيلسوف؛ خوانش آن هم از نوع عقلگرا و در مقابل فيلسوفان تجربهگرا. خوانش آقاي دكتر مصطفي شهرآييني از كتاب تاملات به تفسير گاليلهاي از دكارت نزديكتر است و شايد بتوان گفت كه از آن هم فراتر رفته و دكارتي را به ما معرفي ميكند كه نهتنها دغدغهها و گرايشات و فعاليتهاي علمياش كمتر از تفحصات و موشكافيهاي فلسفي او نيست؛ بلكه در اصل هدف او از تفكر فلسفي يافتن راه و روشهايي است كه ذهن بتواند با اعتماد بر آنها به پژوهشهاي علمي بپردازد. به هر حال اينجا وجهه علمي دكارت برجستهتر شده است چرا كه هدف او از پرداختن به مابعدالطبيعه، يافتن پايههاي يقيني و اصول بديهي براي گام نهادن در مسير علم تجربي است. «اصولا كتاب تاملات براي آن نيست كه همه عمر را صرف پژوهش در آن كنيم؛ بلكه تنها بايد به ياري آن راه ورود به علوم ديگر را بياموزيم و اين چيزي است كه غالبا در مطالعه آثار دكارت مغفول مانده است؛ غفلتي كه ويژه ما نيست بلكه در خود غرب نيز- البته به صورت كمرنگتري- وجود دارد.» (ص308) استعاره معروف «درخت دانش» در فلسفه دكارت به اين معناست كه فلسفه همچون درختي است كه ريشههايش مابعدالطبيعه، تنهاش طبيعيات و ديگر علوم هم شاخههاي آن را تشكيل ميدهند. به نظر ميرسد اين استعاره بد فهميده شده است؛ «چرا كه از نظر دكارت نه ريشه يا تنه درخت بلكه تنها شاخههاي آن است كه به ما ثمر ميدهد. دكارت هدف اصلي فلسفه خود را اين ميدانست كه ثمراتي علمي براي نوع بشر به بار آورد.»(ص308) «او به جاي فلسفه نظري بيحاصل رايج در عصر خود، طرح فلسفهاي علمي را در انداخت كه براي آدميان مفيد باشد. به نظر ميرسد كه دكارت در نظام فكري خود در پي آن بود كه به فلسفه سمت و سوي علمي و به علم، بينشي فلسفي ببخشد.» (ص309) «سعي و تلاش مولف بنا به گفته خودش بر اين بوده كه دكارتي را به ما معرفي كند كه در پي فهم جامعي از تمام واقعيت است. دكارت حقيقت عالم را نهان در ساختارهاي رياضياتي عالم ميدانست كه با تحقيقات علمي و روشمند ميتوان آنها را كشف كرد.» (ص 30) از نظر دكارت همه علوم مبتني بر ماهيات بسيطي است كه واجد وضوح و بداهت اصول رياضياند. اين ماهيات بسيط يا حقايق اوليه از راه تأملات عقلي محض بر ما معلوم ميشوند. از نظر دكارت كل عالم از ماده واحدي تشكيل شده كه از قوانين واحدي نيز تبعيت ميكند. تنها خواص اين ماده شكل، اندازه و حركت است. ذات و ساختار عالم رياضياتي است؛ يعني بر كل هستي قواعد رياضي حاكم است و عالم بر اساس قواعد رياضيات بنا شده. حقايق سرمدي رياضي خود مخلوق خداوند هستند و او ضامن وجود و بقا و صحت آنهاست. خداوند در نفس انسان دانش مربوط به اين حقايق رياضي را قرار داده. از نظر دكارت ميتوان همه علوم را به صورت رشته واحدي درآورد كه نظم و اندازه (دو مفهوم رياضي) موضوع اصلي آن باشد. و.... متن كامل اين نوشته را مي توانيد در مجله «كتاب» از گروه مجلات همشهري بخوانيد.
اسراء جوزي مجله الف: آبان و آدر 89
|