نقد عقل عربي
محمد عابد جابري (2010-1936) در فجيج مغرب به دنيا آمد. تحصيلات اوليه او در رشته فلسفه علم و معرفتشناسي بود.
او در سال 1967از دانشگاه عمر پنجم (رباط) ديپلم مطالعات عالي در فلسفه گرفت و در سال 1970موفق به اخذ درجه دكتراي فلسفه- عنوان پاياننامه دكتراي او «دولت در فلسفه» بود- از همان دانشگاه شد و بعد از اتمام تحصيل نيز به عنوان استاد فلسفه و انديشه عربي- اسلامي دانشكده ادبيات رباط و بعدها به عنوان استاد انديشه عربي- اسلامي در دانشگاه سوربن فرانسه مشغول به تدريس شد.
جابري در كنار ابوزيد و اركون از متفكران و روشنفكران برجسته جهان عرب محسوب ميشود. مباحثي چون معرفت در اسلام، معناي عقلانيت عربي، تكامل تاريخي جامعه اسلامي، نقش طبقه روشنفكر، اجراي شريعت و آيندهنگري و جهتگيري آينده كشورهاي عربي از مسائلي هستند كه در ذهن اين فيلسوف از اهميت بالايي برخوردار بود.
نكته اصلي و شايد بتوان گفت مركز ثقل انديشه جابري «سنت و مدرنيته» است. دغدغه اصلي او ايجاد پلي بين سنت عقلاني عربي- اسلامي و سنت عقلاني معاصر غرب است. جابري با تيزهوشي و آگاهي كامل از معناي مدرنيته- برخلاف تفكر غالب در بين روشنفكران ايراني- ميداند كه راه رسيدن به مدرنيته نه در نفي سنت و گذار بدون آن به مدرنيته، كه «نقد سنت» و پالايش آن و سپس گذار به مدرنيته همراه با آن است.
جابري در كتاب «سقراطهايي از گونهاي ديگر: روشنفكران در تمدن عربي» تلاش كرده است فضاي پراتيك و عريان سياست را نشان دهد. او اگرچه در اغلب آثار بحثهاي عميق فلسفي را پيش ميكشد در اين كتاب به نقد و بررسي بخشي از تاريخ انديشه سياسي اسلامي دست ميزند كه نتايج حاصل از آن بديعاند.
جابري آثار متعددي نوشته است كه مهمترين آنها عبارتند از: «نقد عقل عربي»، «ما و ميراث فلسفيمان»، «عصبيت و دولت»، «مقدمهاي بر شناختشناسي»، و «سقراطهايي از گونهاي ديگر: روشنفكران در تمدن عربي».
جابري جوايز زيادي را به دست آورد كه از جمله ميتوان به موارد ذيل اشاره كرد:جايزه ويژه فرهنگ عربي بغداد از سوي يونسكو در سال1988، جايزه فرهنگي مغرب در سال 1999 و جايزه MBT ويژه مطالعات فكري عرب.
- - -
- براي مقدمه بفرماييد محمد عابد جابري متاثر از چه انديشمندان و گرايشهاي فكري است؟
جابري انديشمندي است كه ميتوان او را انديشمند فرزند زمانه خويش دانست. انديشمندي كه در بازگشت به ميراث، تنها به بازگشت تمجيدگونه و بزرگوارانه آن بسنده نكرد، بلكه ميراث را به تيغ نقد سپرد و از سوي ديگر مانند اغلب انديشمندان نوگراي عرب، گرايشي به مسلك چپ داشت حتي اگر اين چپگرايي را به معناي ميل به انديشمندان چپ نو يا چپهاي تجديدنظرطلبي چون آلتوسر بدانيم. جابري در تحليل نظري و انتقادي خود نظريهها و آراي گوناگوني را از باشلار تا فوكو و پياژه به كار گرفته است و پروايي ندارد كه اعلام كند از انديشمندان ديگر تاثير پذيرفته است. بنا بهگفته او مكتبها و گرايشهاي معرفتشناسانه فرانسوي بيشترين تاثير را بر او داشتهاند كه اين امر دلايل خاص و عيني دارد. خاص آن مغربي بودن او و آشنايي بيشتر با مكتبهاي فرانسوي است و دليل عيني آن حوزه پژوهش اوست.
به باور جابري گرايشهاي معرفتشناسانه فرانسوي بيش از ديگر گرايشها به تحليل تاريخيساختي و نقد عقلي فلسفي اهميت ميدهند و كمتر به تحليل منطقي گزارهها ميپردازند.
در حاليكه گرايشهاي انگلوساكسون كه رهيافتهاي پوزيتيويستي دارند و اصولاً مخالف ميراث و تاريخاند، نميتوانند در حوزه پژوهش او كارساز باشند و او بارها اعلام كرده است در حوزه روششناسي از روشهاي گوناگون بهره جسته زيرا معتقد است روش ابزار است و هر جا ضرورتي پيش آيد بايد از آن بهره جست، اما هيچگاه به روش معيني التزام كلي و پايبندي مطلق نداشته است. البته نبايد فراموش كرد كه دغدغههاي فكري جابري در برهههاي مختلف زندگياش متفاوت بوده است. او در جواني مليگرايي پرشور بود اما پس از استقلال مغرب و دلمشغول بودن جابري به پژوهشهايي در مورد ميراث، دغدغه فكري او بيشتر نقد ميراث يا به قول او واكاوي سنت بود. در اين برهه از زندگي نيز، جابري «درآمدي بر قرآن» با جابري چهارگانه «نقد عقل عربي»، قدري متفاوت است.
- جايگاه جابري در جريانهاي فكري امروز عرب كجاست؟
واقعيت اين است كه شكست 1967 اعراب از اسرائيل تنها شكست نظامي يك يا چند دولت عرب نبود بلكه چرخش و جاي گشتي معرفتي و اپيستمولوژيك بود كه به كنار رفتن گفتمان مسلط آن زمان، از جايگاه گفتمان برتر انجاميد. در اين برهه از زمان نسلي از روشنفكران پديد آمدند كه انديشههاي آنان ميراثمحور بود.
برخي از آنان بازگشت به آموزههاي نخستين اسلامي را توصيه ميكردند و گروهي با ديدي انتقادي به ميراث مينگريستند اما هدف آنان كنار نهادن ميراث يا به قول جابري سپردن آن به موزهها نبود بلكه آنها با استفاده از روشهاي نو در پي بازخواني و بازسازي ميراث بودند. جابري را ميتوان از اين دسته از انديشمنداني به شمار آورد كه در پرتو زحمات آنان، پروژههايي چون «نقد عقل اسلامي»، «نقد عقل ديني»، «نقد عقل عربي»، «ثابت و متحول در ميراث اسلامي» و پروژههاي ناتمامي چون «نقد عقل محض عربي» و «نقد وجود عربي اسلامي» و حتي «نقد عقل مذكر» پديد آمد.
و بحق ميتوان دوره آنان را دوره پروژههاي كلان در نقادي سنت و ميراث دانست، زيرا از ميان همه آنان پروژه جابري از همه جنجالبرانگيزتر و از وحدت و يكپارچگي بيشتر برخوردار است. رد پاي نقد ميراث را در نخستين كتابهاي جابري ميتوان يافت. او در آثار نخست خويش برخي از معضلات را مطرح كرده و در كتابهاي بعدي به دنبال چارچوب مناسب براي تبيين آنها بوده است.
- يكي از نكات كليدي كه محور اصلي مباحث جابري بر مدار آن ميچرخد، «اصالتبخشي فرهنگي» است. مراد جابري اين است كه از طريق اصالتبخشي ميتوان مفاهيم مدرن را با ميراث يا همان فرهنگ بومي تطبيق داد. سوال مهمي كه در اينجا طرح ميشود پرسش از چيستي «اصالت» است. آيا اين اصالتي كه جابري از آن دم ميزند چارچوب و ويژگيهاي مشخصي دارد؟ فراموش نكنيم كه يكي از خطرات اصلي اصالتبخشي، ميدان دادن به ظهور و جولان تفكرات ارتجاعي است.
درست ميفرماييد، اين مساله نزد جابري از اهميت بسياري برخوردار است. به باور او انديشه عربي مدرن از كمبود اصالتبخشي فرهنگي رنج ميبرد. جابري در همين كتاب پس از اشاره به دغدغههاي روشنفكر عرب، براي او پرسشهايي چون روشنفكر عرب هنگام انديشيدن به قضيهاي از قضاياي جامعه خويش از چه الگويي تاثير گرفته است؟ يا زمانيكه به وضعيت و نقش خود در جامعه ميانديشد دلبسته چه الگويي است؟ مطرح ميشود. همين پرسشها سرآغازي ميشوند كه او را واميدارند تا معناي روشنفكر را پس از ردگيري (كاري كه فوكو با واژههاي يوناني ميكند) به گونهاي بازسازي كند تا در فرهنگ عربي تعبيرگر همان معنايي باشد كه امروزه در مرجع اصلي خود، يعني فرهنگ اروپايي، به آن داده شده است.
بنا به نظر او اگرچه مفاهيم علوم انساني در غرب با الگوهاي مرجع پديدآورنده فرهنگ و عقل غربي پيوند ناگسستني دارند اما بيانگر واقعيت عام انساني نيز هستند، پس ميتوان آنها را در فرهنگ ديگري بوميسازي كرد.
ما نيز، اگر بتوانيم اين مفاهيم معاصر، انساني و جهانشمول را با آنچه در ميراث ما شبيه و همانند است پيوند دهيم و در فرهنگمان براي آنها پيشينه مرجعي بيابيم، در واقع در فرهنگ خويش براي نوگرايي پيشينه و مرجعي ساختهايم.
- جابري در مقدمه كتاب كه واكاوي دقيقي از مرزهاي تفكر مدرن و پيشمدرن به دست ميدهد، مخاطب را به «عقل» و «عقلانيت» ارجاع ميدهد، خصوصاً آنجا كه درباره تاريخنگاري انديشه بحث ميكند. اما در نقطهاي سطح بحث متوقف ميشود و جابري چارچوب و مرزهاي تاريخنگاري علمي را مشخص نميكند، بنابراين سطح بحث او بين تاريخنگاري فلسفي و تاريخنگاري انديشه سياسي نوسان دارد.
دقيقاً، و توجه داشته باشيد كه خود جابري نيز بر اين امر واقف است. واقعيت اين است كه پژوهشگر غربي دغدغه دانش تاريخي خواننده آثارش را ندارد و فرض را بر اين ميگذارد كه خواننده از تاريخ موضوع مورد نظر آگاه است و پژوهشگر تنها به اشاراتي در اين مورد بسنده ميكند. اما خواننده آثار جابري بنا به گفته خود او، از ميراث و دانشهاي وابسته به آن آگاهي چنداني ندارد و نيازمند اطلاعات تاريخي درباره موضوع مورد نقد است. از اين رو، جابري ناچار است به طور همزمان دو نقش ايفا كند؛ ابتدا سير تاريخي انديشه را به تصوير بكشد و سپس آن را نقد كند. خود او ميگويد اگر چنين نميكردم بيم آن داشتم كه خواننده مرا به ارائه سخناني بيپايه متهم كند و شايد هم حق با او باشد چون او نيازمند شواهد تاريخي، اسناد و منابع كافي است. ما هنوز نيازمند آنيم كه خواننده همپاي ما بينديشد و براي ايجاد چنين روندي بايد دانستههاي كافي در اختيار او قرار داد.
- عابد جابري متاثر از ميشل فوكو است. در كتاب «سقراطهايي از گونهاي ديگر» نيز تلاش كرده است از قالب صورتبندي گفتماني فوكو در تبيين عقل و تاريخ سياسي در اسلام استفاده كند. همان طور كه ميدانيد فوكو از يكسو انديشمندي است كه منتقد مدرنيته و جامعه بورژوايي است و از سوي ديگر متفكري پستمدرن به شمار ميآيد (هرچند خودش اين ادعا را در چند گفتوگو رد كرده است). چارچوب گفتماني فوكو، متناسب با منطق مدرنيته (در جهت نقد آن) شكل گرفته است. سوال اساسي كه در كار جابري شكل ميگيرد اين است كه چگونه ميتوان از اين چارچوب گفتماني فوكو، در جهت تحليل و تبيين عقل و تاريخ سياسي در اسلام، كه مربوط به دوران پيشمدرن ميشود، سود جست؟ آيا چنين وامگيري نظري از يك تئوري بدون توجه به بستر و زمينه شكلگيري آن، تناقضآميز نيست؟
با عرض پوزش اجازه دهيد بگويم، اصطلاح شبهمدرن قدري شبههانگيز است چون اين تقسيمات بيشتر در فضاي انديشگي غرب كاربرد دارد. دو روش ديرينهشناسي و تبارشناسي فوكو، كه به اعتقاد من تبارشناسي مكمل ديرينهشناسي است، نهتنها در نقد دانش مدرن، بلكه در نقد هرگونه دانش و از جمله دانش اسلامي كه در دوره ميانه پايهريزي شده است، كارساز هستند. واقعيت اين است كه جابري هم در مطالعه دانش معرفت و به كارگيري آن از فوكو متاثر است و هم از تبارشناسي او كه رويكرد تاريخي به روابط و مناسبات قدرت و دانش است، تاثير پذيرفته است. همان طور كه ميدانيد پژوهشهاي جابري رابطه تنگاتنگي با تاريخ دارد و تفاوت اساسي بين تاريخ و تبارشناسي آن است كه تاريخ از مبداء رويدادي در گذشته دور آغاز ميكند اما آغازگاه تبارشناسي، زمان حال است و براي فهم پديده قدرت آن را در گذشته دنبال ميكند و دودمان آن را پي ميگيرد. واضحتر بگويم فوكو در تبارشناسي به بررسي دانش- قدرت پرداخته است و جابري با استفاده از اين روش به تبيين دانش- سياست، در دوره معيني از تاريخ عرب پرداخته است و اين كار او به نظر من، تناقضآميز نيست.
عليرضا جاويد / روزنامه شرق
|