کتاب :: نگاهي به كتاب «سياست و بنيانهاي فلسفي انديشه سياسي»، تاليف حميد عضدانلو
نگاهي به كتاب «سياست و بنيانهاي فلسفي انديشه سياسي»، تاليف حميد عضدانلو
29آبان 1389
سياست، يعني اعمال قدرت؟
گفتار در «بنيانهاي فلسفي سياست» از فلسفه آغاز ميشود و در فلسفه نيز بسط مييابد.
بررسي فلسفي سياست برآمده از مطالعات و تدبرات هستيشناسانه انسان، جامعه و جهان است. نفس مطالعات فلسفي در واقع بررسي بنيانها و اساس ماهوي هر يك از ذواتي است كه مطمح نظر دارد. پرسشها با «چرا» آغاز ميشود، پاسخها مبتني بر ايدههاي پيشيني نسبت به جهان و انسان و جامعه ميشود و متكي بر آن به ايضاح «چگونگي»ها ميرسد. و غايت خود را تبيين آنچه بايد باشد، ميگذارد و چندان التفاتي به توصيف آنچه هست، نميكند و اين وظيفه را براي علم سياست و جامعهشناسي سياسي واميگذارد. ماحصل فلسفه سياسي تجويز است و در دانش سياسي توصيف.
از آنجا كه در فلسفه، انديشهها ابطالگر انديشهها نيستند و از اين رهگذر اگر فلسفه را تكويني باشد، اما مسلماً پيشرفتي، به آن معنايي كه در علوم تجربي مراد ميكنيم، نيست، به يك معنا شايد مسامحتاً بتوان گفت فلسفه همان تاريخ انديشههاي فلسفي و فلسفيدنهاست؛ انديشههايي كه همه در عرض هم قرار ميگيرند. هر چند شايد هر انديشهاي بر انديشههاي پيشين خود بنا شود، اما در جغرافياي فلسفه هر فيلسوفي را نميتوان «لزوماً» تالي منطقي فلاسفه گذشته خود دانست.
هر انديشهاي كه قصد بررسي ماهيت و اصل هر چيزي را داشته باشد، در هر حوزهاي، لاجرم بايد واجد اين ويژگيهايي باشد كه فلسفه دارد. فلسفه سياسي نيز از اين سنخ است. بررسي فلسفي سياست، مطالعه و فهم ماهيت و سرشت قدرت، اقتدار، آمريت، اطاعت، مشروعيت، غايت جامعه و دولت بر اساس فرضياتي درباره انسان و سرشت او، كارويژه اصلي فلسفه سياسي است.
حميد عضدانلو عضو هيات علمي دانشكده جامعهشناسي دانشگاه تهران اخيراً كتابي با عنوان «سياست و بنيانهاي فلسفي انديشه سياسي» را توسط نشر ني منتشر كرده است كه به بررسي نسبت محتوا و عنوان كتاب و معرفي آن ميپردازم.
آنچه نويسنده در پيشگفتار اين كتاب به عنوان مقصود نگارش اين كتاب از آن ياد ميكند «كوششي است براي نزديك شدن به مفهوم سياست و ديگر مفاهيمي كه سياست با آن تعريف ميشوند».
نزديك شدن به مفهوم سياست و مفاهيمي از قبيل حكومت، دولت، قانون، ايدئولوژي، آزادي و... از منظري فلسفي. مسلماً تعريفي واحد و جهانشمول از سياست آنچنان كه مقبول همه نحلهها و نظامهاي فكري باشد، وجود ندارد. همانگونه كه براي ديگر مفاهيم حوزههاي مختلف علوم انساني اينگونه است، اما عنداللزوم ترسيم و تحديد اين مفاهيم جهت بسط و تعريف ديگر مفاهيم وابسته به آن، ضروري است بنابراين در مقام تبيين و شرح تنها ميتوان به توصيف آن پرداخت يا به نحو سلبي سياست را از طريق تعيين آنچه نيست، روشن كرد.
از سويي با اتخاذ منظري فلسفي و پايبندي به روشهاي فلسفي، نوع تعريف ما از سياست شكل ديگري ميگيرد و در واقع در لايهاي ديگر به بررسي موضوع ميپردازد. نويسنده در مقام بناي يك نظام فلسفي سياسي جديد نيز نيست و تنها وجوه و مقومات مشترك سياست را جهت «نزديك شدن به مفهوم سياست» بيان ميكند. نويسنده به اين مهم در فصول ابتدايي كتاب جهت تامين تمهيدات لازمه ادامه كتاب ميپردازد.
در ابتدا سياست را در معناي وسيع كلمه «عملي» ميداند كه «مردم از طريق آن براي جامعهاي كه در آن زندگي ميكنند قانونگذاري ميكنند، قوانينشان را حفظ ميكنند و در صورت لزوم آن را اصلاح ميكنند.» و در نهايت در مقام نتيجهگيري سياست را حداقل داراي دو ويژگي ميداند: «اول اينكه در سياست تصميمگيري گروهي وجود دارد و دوم اينكه سياست، عاملي است براي اعمال قدرت.» طي اين فصل نويسنده عقلانيت، حركت جمعي و آگاهي را از ملازمات سياست ميداند و سياست را مقابل سنت مينشاند و آن را عامل در هم شكستن نظمي كه به وسيله آداب و رسوم و سنت به وجود آمده، ميداند. نهايتاً دو اصل اساسي سياست را كه «تصميمگيري گروهي» و «عامل اعمال قدرت» است، بيان ميكند. اما آيا هر تصميمگيري گروهي كه منجر به اعمال قدرت شود، سياست است؟ و هر آنچه در تاريخ سياسي جهان و تاريخ انديشه سياسي، مفهوم سياست بدهد لزوماً واجد اين دو ويژگي است؟ آيا عقلانيت، حركت جمعي و آگاهي ويژگيهاي ثابت سياست در تاريخ انديشه آن است؟ خواننده پاسخي نمييابد و نويسنده به ايضاح و تحديد آن نميپردازد. در واقع حدود و ثغوري كه سعي در ترسيم آن براي سياست دارد، چندان قابليت تبيين آنچه از سياست در تاريخ انديشه فلسفي سياست طرح شده را ندارد.
فيالواقع آيا هر كنشي كه از مجراي تصميمگيري گروهي اعمال قدرت كند، سياست است؟ و همچنين آيا هر سياستي اعمال قدرت به وسيله تصميمگيري گروهي است؟
منطق دروني بخش ابتدايي كتاب كه به سياست و مفاهيم آن ميپردازد با بخش دوم كتاب كه بنيانهاي فلسفي انديشه سياسي را از طريق شرح فلاسفه سياسي بيان ميكند، بسيار متفاوت است. شايد بتوان نقدهاي بسياري را به فصول بخش ابتدايي كتاب به لحاظ مضمون و مدعا وارد كرد كه البته در اين مجال نميگنجد و اصلاً مراد اين نوشته نيست.
ادبيات نوشتاري كتاب نيز بسيار شبيه ادبيات گفتاري است. گويي اين كتاب حاصل پيادهسازي درسهاي ارائهشده در كلاس براي دانشجويان است. عدم رعايت تقدم و تاخر در ارائه مطالب هر فصل و فقدان انسجام دروني و دقت لازم در محتواي دروني هر فصل (خصوصاً در نيمه ابتدايي كتاب كه به مفهوم سياست و مفاهيم ذيل آن ميپردازد) نيز شايد مويد همين امر باشد. دولت، حكومت، ايدئولوژي، قدرت، آمريت، اسطوره و زبان سياست از مولفههاي مورد بحث در نيمه ابتدايي كتاب است.
هر چند به سختي بتوان گفت اين كتاب منبع مناسبي براي شروع مطالعه جهت اشراف به مفاهيم ابتدايي و بنيانها باشد (عليالخصوص نيمه ابتدايي كتاب) اما از آن حيث كه شيوه جديدي براي تبيين اتخاذ ميكند، شايد مطالعه آن براي مخاطباني كه با علم سياست و فلسفه سياسي آشنايي دارند، خالي از لطف نباشد. نيمه دوم كتاب كه به شرح آراي فلاسفه سياسي متقدم ميپردازد، شرح موجز و مفيدي از آن فلاسفه ارائه ميدهد. نويسنده از سقراط و ديگر فلاسفه يونان باستان آغاز ميكند و با هابز و لاك خاتمه ميدهد.
اين كتاب بر آن است تا شايد علم سياست را به گونهاي با فلسفه سياسي پيوند دهد، به گونهاي كه نوع پرداخت به سياست در بخش نخست كتاب بخش اعظم آن را تشكيل ميدهد. در واقع بررسي علمي سياست است كه تلاش ميكند براي هر يك از مفاهيم به تعريفي محصل برسد. در اين بخش چندان با نگاه فلسفي كه قصد تدقيق در موضوع را دارد، مواجه نيستيم. استفاده از مثالها، طرح تلقي عوام از سياست و ارائه تعاريف نويسندگان مختلف از مفاهيم مربوطه، شايد مانع آن ميشود تا طرح دقيق و محصلي از آنچه قصد ايضاح آن را دارد، به دست آيد.
مدخلي بر/ درآمدي بر/ مقدمهاي بر/ آشنايي با/ خلاصهاي از/ معرفي/ مبادي/ بنيانهاي/ اساسِ/ بررسي/ و... پيشوندهايي است كه عنوان بسياري از كتابهاي بازار نشر عمومي با آن آغاز ميشود.
مقدمهها/ مباديها/ درآمدها/ و معرفيهايي به صورت ترجمههايي از آثار به زبان انگليسي، كتابهايي كوچك، به زبان ساده، موجز و قابل استفاده بر عموم، توصيفاتي است كه در مقدمه يا پشت جلد، در معرفي محتواي اين گونه كتب نوشته شده است. اين ترجمهها عموماً در حوزههاي نظري و معرفتي علوم انساني اعم از فلسفه، جامعهشناسي، روانشناسي، علوم سياسي و مباحثي كه ريشه در اين علوم دارند، هستند.
هر چند نميتوان همه كتابهاي از اين دست را با يك چشم و به يك نحو مورد ارزيابي و نقد قرار داد، اما به هر صورت ميتوان از منظر تشابهات و هماننديها در شاكله محتوايي، عمق و ادعا و مراد نويسنده از تصنيف اين گونه كتابها، آنها را بررسي و ارزيابي و احياناً نقد كرد.