کتاب :: نقدي بر مجموعه داستان «ابر صورتي» عليرضا محموديايرانمهر
نقدي بر مجموعه داستان «ابر صورتي» عليرضا محموديايرانمهر
23آبان 1389
از مجموعه داستان «ابر صورتي» نوشته «عليرضا محموديايرانمهر» نوشتن مانند نگاشتن نقدي است بر نقدي رندانه. نويسنده اين داستانهاي كوتاه بيش از هر مهمي به نقد روابط اجتماعي- انساني در بستر شهر پرداخته و از واكاويدن اين ساختارها نهراسيده است؛ وقتي سراغ مرگ، تنهايي، عشق، حسادت و ساير مفاهيم هستيشناسانه ميرود. او از همان داستان اول مرگ را به سخره ميگيرد و تا انتها بر همين مسير پيش ميرود. وقتي ميخواهد انسان مجبور منضبط را به تصوير بكشد از طنز و تراژدي كمك ميگيرد. زباني كه اين داستانها را روايت ميكند هم كاملاً مطابقت با مضامين دارد؛ زباني كه نه لايههاي فاخرانه دارد نه احساساتيشده، بلكه سعي ميكند خود را به سمت بيطرفي بكشاند. يك زبان بيسمت و سوي كمككننده به متن. شايد در بيشتر داستانها راوي اولشخص باشد اما اين راوي اولشخص شبيه راويهايي كه در بستر داستان كوتاه ميشناسيم، نيست. برخي سخن ميگويند و به موقع از موقعيتي به موقعيت ديگر پاساژ ميزنند. درصدد رفتن به كوچه پسكوچههاي ذهني راوي اولشخص نيستند. چنين راويهايي در ادبيات ايران شايد زياد نباشند. چراكه راوي اولشخص موقعيت مناسبي را در اختيار نويسنده قرار ميدهد تا از واگويههاي ذهنياش الي غيرالنهايه بگويد. اين راويها قادر به فاصله گرفتن از بستر روايت نيستند و مهم اين است كه در اين مجموعه داستان، «محموديايرانمهر» به خوبي قاعده رعايت فاصله از روايت به واسطه اين راويها را حفظ كرده است. او بر يك تصوير چنان زوم نميكند كه آن را فلو كند بلكه اگر به موقعيت تراژيك يك شخصيت نزديك ميشود تا حد امكان فاصلهاش را هم حفظ ميكند و رمز پيروزي اين متنها در همين نكته نهفته است. اما مشكل در نحوه پيشبرد روايتهاست. در اينكه «محموديايرانمهر» شكارچي سوژههاست و آنها را خوب شرح (به قدر كافي) و بسط ميدهد، شكي نيست، منتها وقتي شما بتوانيد داستان را پيشبيني كنيد يعني يك جاي كار ميلنگد. دليلش هم اين است كه ساختارهاي روايي كه او برگزيده پيش از او آزموده شده است.
بر همين اساس داستانها خواندنياند اما بداعت ساختاري لازم را ندارند. اكثر شخصيتهاي اين داستانها (9 داستان كوتاه) اهل فكر و انديشهاند، به شكلي كه گاه آگاهانه از جهان فكري مشخصي برخوردارند مانند داستان «يك جلد چنين گفت زرتشت تا شمشير سامورايي» و «بستني شكلاتي» و گاه مانند داستان «سنجاقك» و «خواب فينگلوس» آدمهاي داستاني از نوعي رنجوري در سايه تنهايي و احتمالاً انديشيدن ديگرگونه در عذابند. فصل مشترك تمام اين آدمها همان عذاب تنهايي است. عذاب خلاف جهت رود شنا كردن.
اين رويكرد با ساختارهاي ارائهشده و فرمهاي روايي برساخته از دل متن، قابل پيشبينياند. تنهايي محتوم انسان قاعدتاً بايد به شكلي روايت شود كه ما دوباره از خواندنش رنج ببريم و غرق لذت هم شويم. در داستان «بستني شكلاتي» تا حدي اين تراژدي شكل گرفته است. هر چند عشق پيرانه سري شخصيت اصلي داستان اشاره به كهنالگوها دارد اما راوي توانسته خونسرد به روايت اضمحلال يك انديشه عاشقانه در بستر تاريخي اشاره كند و از همين منظر هم اين زوال را به بوته نقد كشد. در داستان «سنجاقك» هم ژانر فراواقعيت انتخابشده توسط نويسنده كه لايههايي از واقعيت هم چاشني آن شده به مدد داستان آمده و نجاتش ميدهد ولي در همه داستانها اين قاعدهها رعايت نشده است. از «محموديايرانمهر» كه نگاه نقادانه و رندانه و هوشمندانهاش را در داستانها (شايد يكي در ميان گزينه مناسبي باشد) ميخوانيم رفتن به سراغ «خواب فينگلوس» اندكي دور از انتظار است يا داستان «اوديسه» هر چند با ايدهاي جاهطلبانه نوشته شده است اما نويسنده مشخص است فريفته ايده داستانياش شده و خواسته از پيچيده شدن دور يك مفهوم به لذت خواننده و خودش برسد. شايد هم در اين عرصه موفق شده باشد و عدهاي از مخاطبان از خيزش جسورانه زبان در اين متن لذت ببرند اما اين قاعده همگاني نيست.
شايد «محموديايرانمهر» خواسته براي هر ذوق و طبعي داستاني در اين مجموعه بگذارد تا كسي دست خالي از سر كتاب بلند نشود. شايد لحظههايي عمداً از نگاه راديكال خود فاصله گرفته و اين استراتژي از بطن همان قاعده فاصله گرفتن برخاسته است. به هر حال مشخص است كه او به انديشه مدرن و پسامدرن طرحشده در كتابهاي نظري تسلط دارد.در عين حال شهرزاد قصهگوي خوبي در خود حمل ميكند. چفت و بست كردن اين دو مولفه را هم ميشناسد. اما وقتي داستاني مانند «ابر صورتي» را ميخوانيم آن هم در ابتداي كتاب سطح توقعمان بالا ميرود؛ داستاني كه خشونت و مرگ را به چالش ميكشد و ما را به ياد سرنوشت آدمهايي مياندازد كه مظلومانه قرباني ميشوند. آنها تصوري از زندگي نداشته ناگهان بايد با مرگ كنار بيايند.
اين همان تم مشترك اكثر داستانها است. موتيفهاي ديگري هم در اين مجموعه داستان قابل دريافتاند كه نويسنده به شكلي ضمني پنهان كرده و فرصت سپيدخواني به ما ميدهد. ابر صورتي بيشك فراتر از 9 داستان كوتاه است. يك آدم در سفري اديسهوار پيش رفته و پاياني نامعلوم انتظارش را ميكشد.