کتاب :: درباره ی مجموعه ی داستانی"چیزها"ی پیمان چهرازی
درباره ی مجموعه ی داستانی"چیزها"ی پیمان چهرازی
13 آبان 1389
"آیا می شود درمیان جمع بود و صداها را نشنید؟ شاید علم مدیتِیشن در این زمینه راهی پیدا كرده باشد. می شنید." این جمله ها از قصه ی "رنگ و رو"، كم و بیش آشكاركننده ی راوی یا قهرمان- كه گاه با راوی یكی ست و گاهی نه – درقصه های مجموعه ی "چیزها"ی پیمان چهرازی ست. شخصیت های قصه های چهرازی آدم هایی بیرون از مناسبات مرسوم روزمره و درعین حال به شدت درگیر با آنها هستند؛ آدم هایی كه به رغم بیرون بودن از این مناسبات، منزوی هم نیستند و اتفاقاً گاهی هم تلاش می كنند در این مناسبات جایی پیدا كنند اما اغلب موفق نمی شوند و بخشی از تنه شان بیرون از مناسبات می مانَد. آنها اغلب نمی توانند تمام شرایط لازم برای بودن در مناسبات مرسوم را به دست آورند و به همین دلیل ازطرف جمع داخل آدم به حساب نمی آیند و تحقیر می شوند. اما ازطرفی قادر به برگزیدن انزوا هم نیستند و همین مسأله است كه آنها را خواه ناخواه در شبكه ی به هم پیچیده ای از روابط اجتماعی و اقتصادی قرار می دهد. قهرمان فیلم "آنی هال" وودی آلن دریكی از صحنه های این فیلم می گوید: دوستی داشتم كه می گفت برادرم دیوانه شده و خیال می كند مرغ است. بهِش گفتم چرا نمی بریش پیش دكتر. گفت آخه به تخم مرغ هاش احتیاج دارم(نقل به مضمون). شخصیت های قصه های چهرازی نیز گرفتار همین وضعیت ناگزیر هستند. نمی توانند قواعدِ بودن در مناسبات و روابط روزمره ی اجتماعی را رعایت كنند و از این روابط حداكثر سود را ببرند و درعین حال چیزی آنها را به همین مناسبات وصل می كند و در معرض قواعدِ حاكم بر جامعه ای كه نمی توانند با آن منطبق شوند قرارشان می دهد. درعین حال این شخصیت ها كمترین سود را از این مناسبات می برند. در مناسبات تولید جایگاهی حاشیه ای دارند. بیرون از این مناسبات نیستند اما سود سرشاری هم عایدشان نمی شود. گاهی تلاش هایی هم می كنند و واكنش هایی نشان می دهند و می كوشند سهم بیشتری از اجتماع و حقوق انسانی به دست آورند اما درنهایت زورشان نمی چربد و به حاشیه رانده می شوند. مثل شخصیت اصلی قصه ی "رنگ و رو" كه به مردی كه با صدای بلندش در اتوبوس گوش اورا می آزارد اعتراض می كند و درنهایت سیلی می خورَد و چون پشتوانه ی عمومی ندارد ازجمع حذف می شود و قصه اینگونه به پایان می رسد : " دست جوان یكباره بلند شد و صدای سیلی درگوش جماعت تماشاگر پیچید. صورت مرد سرخ شد. سكوت بود... كمی بعد اتوبوس جلوِ ایستگاه ایستاد. مرد لابه لای فشار و سروصدای چند نفری كه دُورش چپیده بودند مثل خلسه ی قطره ای درمیان موجی كه فروكش می كند از درِ اتوبوس بیرون رفت. یك لحظه دستش را به یكی از میله های سرد ایستگاه گرفت و چشم هایش را بست. یك لحظه بود. بعد به راه افتاد. چشم های كنجكاو تماشاگر دیدند كه با سرِ روبه پایین و صورت سرخ و قدم هایی احتمالاً سریع از عرض خیابان گذشت و به پیاده رُو رسید و خود را در كوچه ای گم كرد. چند نفری سوار شدند و اتوبوس به راه افتاد. صدای همهمه و خنده دوباره بلند شد. آدم زنده زندگی می خواهد". در قصه ی "كفش" راوی كفش هایی خریده كه به پایش تنگ هستند. می كوشد با چانه زدن و حتا پول اضافه به فروشنده دادن و حُكم زور او را پذیرفتن، پایش را با كفش ها جفت و جور كند. او دربرابر حُكم فروشنده نهایت تسامح را به خرج می دهد تا پایش از كفش بیرون نمانَد. با این همه ماجرا همیشه اینطور راحت فیصله پیدا نمی كند. مسأله این است كه حتا گاهی اگر راوی بخواهد خودش را از مناسبات كنار بكشد، مناسبات دست از سر او برنمی دارند. او حتا اگر خودش نخواهد، در معرض هجوم است مثل قصه ی "تلویزیون" كه درآن كانال های شاد تلویزیونی از اتاقی دیگر به او حمله می كنند. درواقع همین سه استراتژیِ هجوم و مقابله، هجوم و به ناچار تن دادن، و همچنین تلاش برای وارد شبكه ی ارتباطی و با آن منطبق شدن است كه فُرم قصه های چهرازی را تعیین می كند. قصه هاكوتاهند اما نه قابل انطباق با آنچه در این سال ها تحت عنوان هایی چون فِلَش فیكشن و قصه ی مینی مال و مانند اینها در ایران مُد شده اند و به ویژه بین وبلاگ نویس ها هم طرفدار فراوان دارند. شاید بعضی از این قصه ها را ازنظر اندازه ی سطرها بتوان با آن قالب های مُد شده مقایسه كرد اما قصه ها به رغم كوتاهی از آن قالب ها فاصله می گیرند و راه خود را می روند. همچون شخصیت های قصه ها كه به رغم اصطكاك با محیط، در حاشیه ی آن می مانند گرچه نمی توانند از روزمرگی و روابط روزمره بگریزند و گاه به شدت خواهان آن اند و گاه با آن درگیر می شوند، و این تناقض ها و ارائه ی آنها در فُرمی اینچنین، "چیزها" را به مجموعه ای قابل تأمل و هوشمندانه و یكی از مجموعه های خواندنیِ این روزها بدل كرده است.