کتاب :: درباره «شرق بنفشه» مجموعه داستانهایی از شهریار مندنی پور
درباره «شرق بنفشه» مجموعه داستانهایی از شهریار مندنی پور
29مهر 1389
در تاثير و اهميتِ توجه به زبان در هر متن ادبي ترديدي وجود ندارد و اينكه زبان همواره يكي از مهمترين راههاي ارتباط متن با مخاطب است. هرچند كه بسياري از منتقدان و نويسندگان مدرن معتقدند خودِ همين زبان است كه مانع برقراري ارتباط كامل ميان انسانها و بالطبع، ميان متن و مخاطب ميشود. با اينحال بودهاند و هستند نويسندگاني كه با تمركز بيشتري روي زبان و نه فقط فرم و محتوا به خلق اثر پرداخته و ميپردازند و شايد به تعبير ديگر به اعاده ديدگاهي كه خود به زبان دارند و شهريارمندنيپور يكي از اين نويسندگان است. كسي كه قصه و زبان قصه گفتن را خيلي خوب ميشناسد و معتقد است زبان، جوهره داستان است.
«شرق بنفشه» يكي از آثار قابل توجه مندنيپور است، مجموعهاي با 9 داستان و با مضمونِ «عشق» و بايد گفت كه مندنيپور با شيوهاي بسيار دلنشين و با زباني غريب و سكرآور، عشق را در اين مجموعه به شيوهاي ديگر، بازيابي و احيا كرده است. از جمله داستانهاي اين مجموعه ميتوان به داستان «آيلار» كه به «خاتون قصههاي گفته و ناگفته: سيمين دانشور» پيشكش شده است، اشاره كرد و نيز داستانهايي نظير «ناربانو» و «سالومه» و «شرق بنفشه» كه اولين داستان مجموعه است و نام خود را نيز به اثر داده است. صرفنظر از نگاه ديگرگون داستان به مقوله وصال و فراق، متن مشحون از بينامتني جذاب است كه نويسنده با تكيه بر زبان و زيباييشناختي به آن پرداخته است.
«حالا كه دانستهاي رازي پنهان شده در سايه جملههايي كه ميخواني، حالا كه نقطهنقطه اين كلام را آشكار ميكني، شهد شراب مينو به كامت باشد...» اين اولين عبارتي است كه داستان با آن آغاز ميشود. در همين جمله آغازين، مندنيپور از شهد شرابِ مينويي ميگويد كه با دانستن رازِ پنهان در سايه واژهها به كامِ مخاطب ميشود. پيش كه ميروي درمييابي كه جان كلام، همان كلامي است كه با «كلمه» شكل ميگيرد و در پيش نظر، زنده ميشود. كلمههايي كه با نقطهاي بر زيرِ آنها، زبانِ دو دلداده را برميسازند. گويي مندنيپور خواسته و ناخواسته تقدس كلام را يادآور ميشود در شكلي از آن، كه خودساخته است و با فرمي كه مخاطب را مجذوب ميكند. و چيزي كه به شكل گرفتن فضاي داستان از چنين منظري كمك ميكند، مهگونگي و شبحواري راوي است كه در عين حال كه روايت ميكند، چون دودي ميان سطورِ قصه پيدا و ناپيدا ميشود.
« كجا هست توي اين دنياي بزرگ كه من بتوانم بدون ترس، سيري نگاهت بكنم و بروم. بروم، همينطور با خيال صورتت بروم و نفهمم به بيابان رسيدهام. و توي بيابان زير سايه كوچك يك ابر كوچك بنشينم...». «شرق بنفشه» اولينبار سال 1377 توسط نشر مركز منتشر شد و چاپ هشتم آن، زمستان سال گذشته به بازار كتاب وارد شده است.