کتاب :: به مناسبت انتشار «گفتوگوهايي با خودم»؛ تازهترين كتاب درباره ماندلا
به مناسبت انتشار «گفتوگوهايي با خودم»؛ تازهترين كتاب درباره ماندلا
27 مهر 1389
دقيقترين تصويري كه از يك اسطوره ترسيم شده
تهران امروز
نلسون ماندلا در 44 سالگي به زندان رفت و ناپديد شد. تا يك چهارم قرن بعد، او مردي ناشناخته بود، يك رهبر گمشده و زماني كه در سال 1990 پيروزمندانه بازگشت، تمام يك ملت به شدت ميخواستند صداي او را بشنوند. از آن زمان تاكنون كتابهايي كه درباره ماندلا نوشته شده يا خود آنها را نوشته بدل به بخشي از صنعت چاپ كتاب شدهاند، عملا شدهاند نوعي گونه ادبي خاص خودشان: دهها بيوگرافي، با اجازه او يا بياجازه، كتابهاي كودكان، كتابهايي كه چكيده سبك و مدل رهبري او هستند، كتابهاي تجاري و كتابهاي هنري. اما آيا همچنان در قفسه سرريز كتابخانه ماندلا جايي براي يك كتاب ديگر هست؟ ديگر چه چيزي مانده كه هنوز گفته نشده؟ آنطور كه معلوم شده خيلي چيزها هنوز ناگفته مانده...
«گفتوگوهايي با خودم» بيشتر يك آلبوم ادبي است تا كتاب، شامل اطلاعاتي از زندگي شخصي ماندلا، تكههايي از دفتر خاطرات روزانه، تقويمها، نامهها و بهويژه حاوي متن 50 ساعت مصاحبه ريچارد استنگل با ماندلا (كسي كه كتاب «اتو»بيوگرافي ماندلا را با نام «مسير طولاني آزادي» نوشته و در حال حاضر دبير مجله تايم است.) اين كتاب هم چنين شامل تكههايست از يك كتاب اتوبيوگرافي كه ماندلا روي آن كار ميكرد و هرازگاهي به سراغش ميرفت و دست آخر نيز آن را رها كرد و حالا در اين كتاب جاي گرفته است.
به نظر ميرسد تمام آنچه كه در بالا گفتيم، كتاب را به اثري شلخته و غيرمنسجم بدل كرده باشد، اما عجيب اينجاست كه اين گونه نيست. كتاب به شدت تكاندهنده و به شكلي بيواسطه تاثيرگذار است، مسائل مربوط به سلامتي ماندلا، روياها و تمامي واكنشهاي سياسياش كنار هم قرار گرفتهاند تا كاملترين تصويري كه تا به امروز از ماندلا ترسيم شده را بسازند.
ورن هريس، مدير مركز خاطرات و گفتههاي نلسون ماندلا، كه مديريت انتخاب و جمعآوري بخشهاي مختلف اين كتاب را بر عهده داشته است، پيشاپيش به ما يادآوري ميكند كه ماندلا بدل به بخشي از اسطوره خلق آفريقاي جنوبي نو شده است. در نتيجه هيچ گاه گفتههايش در سخنرانيها مال خودش نبوده است: حتي «مسير طولاني آزادي»، كتاب اتوبيوگرافيش، تحت نظارت كنگره ملي آفريقا (ANC) منتشر شد، نهادي كه به خوبي آگاه بود كتاب تا چه حد ميتواند براي جنبش مفيد باشد. در «گفتوگوهايي با خودم» تكههاي بسيار جذابي وجود دارد از گفتههاي احمد كاترادا (عضو ANC) كه مشغول خواندن دستنوشتههاي «مسير طولاني آزادي» براي ماندلا است. كاترادا چندين افزوده ناشر به كتاب را نقل ميكند و به ماندلا التماس ميكند كه چند جمله شخصي راجع به برخي از حوادث تاريخي بگويد. آنجور كه در كتاب آمده ماندلاي سرسخت به ندرت از احساسات شخصياش ميگويد. او تمايلي به پاسخ دادن به اين سوال ندارد كه «حستان چگونه بود؟»
همين خودداريهاي عاطفي ماندلا است كه خواندن اين كتاب را الزامي ميكند. سرك كشيدن به كوتاهترين نوشتههاي شخصي او، بالاخره شمايي از مرد پشت نقاب را برايمان ترسيم ميكند. خوشبختانه، معلوم ميشود كه ماندلا همواره نوشتههايي جمع ميكرده، اما از آنجا كه بسياري از نوشتههايش توسط پليس ضبط شده، حفرههايي در سير تاريخي نوشتهها ديده ميشود.
سالهاي زندان، همان گونه كه ميتوان انتظار داشت، به شدت تكاندهندهاند. «تا زماني كه زنداني نشده بودم، متوجه قدرت حافظه نبودم.»
بخشهايي از كتاب به نامههاي او به خانواده و دوستان باز ميگردد، نامههايي كه برخي هرگز به دست گيرندههايشان نرسيدند، چرا كه سانسور سبب شد هرگز پست نشوند. ماندلا از برخي از اين نامهها كپي تهيه كرد كه مقامات وقت آن را دزديدند، اما در سال 2004 پليسي بازنشسته آنها را به ماندلا بازگرداند. يادداشتهايي كه در اين كتاب جمعآوري شدهاند، نشان از زبان و نگارش فوقالعاده و زيباي ماندلا دارند و نشان از تمبرها و اعداد و ارقام مربوط به زندان كه در گوشه راست نامهها ديده ميشوند.
اگر ميخواهيم با ديد روشنتر و دانستههاي بيشتر به گذشته نگاه كنيم و فكر كنيم كه بسياري از اتفاقاتي كه در گذشته افتاده اجتنابناپذير بوده، اين كتاب تصحيحكنندهاي كارآمد است. براي زندانيان جزيره روبن در آن زمان، فروپاشي نظام در آن زمان قدرتمند آپارتايد روياي دوري بوده است، با اينهمه ميارزيده كه با آن بجنگند. در اين صفحات زنده يادآوري ميشود كه به عنوان مثال زنداني 64/ 466 (نلسون ماندلا) يك دهه پيش از اين ميتوانسته آزاد شود، اگر فقط ميپذيرفته كه به يكي از «وطنهاي» سياه كه زندانبانهايش ساخته بودند ميرفته و جنگ مسلحانه عليه آپارتايد را هم كنار ميگذاشته است، اما اين كار را نميكند.
ماحصل كتاب، ديدن مردي است خالي از هرگونه دلسوزي و ترحم براي خود، مصون در برابر وسوسههاي خودبزرگبيني. در بخشي از كتاب او خيلي منصفانه به ريچارد استينگل، نويسنده «مسير طولاني آزادي»، اصرار ميكند كه زماني كه صرف آموزش نظامي كرده، او را بسيار از هدفش دور نموده است.
اين كتاب يادآوري ميكند كه ماندلا چقدر در تاريخ و كلاسيكها تبحر دارد. او بسيار كتاب خوانده، از «جنگ و صلح» نقل قول ميكند و زماني كه پاي مجادلات كلامي به ميان ميآيد از متون گوناگوني كمك ميگيرد، از ماكياولي و مائو گرفته تا مناكم بيگن. او جنگ بريتانيا و جمهوري بوئر آفريقاي جنوبي را به دقت مطالعه كرده است. اما ماندلايي كه ما در اين كتاب ميبينيم به شدت از خود انتقاد ميكند. اين كتاب دريچهايست كه نشان ميدهد ماندلا چگونه تصميمهاي تاريخي خويش را گرفته است.
نظرات او درباره كمونيسم، باورهاي مسيحي و مبارزات مسلحانه را ميتوان در اين كتاب يافت. آنگونه كه در كتاب آمده، ماندلا، نهرو را به گاندي ترجيح ميداده و مبارزه غير مسلحانه براي او تنها يك تاكتيك است و اصل نيست، اين جملهايست كه او در دادگاهش نميتوانسته به زبان بياورد. او در اين كتاب ميگويد كه انتظار داشته به مرگ محكوم شود، ميگويد در دادگاه لحظهاي انتظار داشته كه قاضي «رو به او كند و بگويد اين پايان زندگي شماست.»
در اين كتاب راجع به مسائل شخصي دردآور نيز صحبت شده است، به عنوان مثال اتهامي كه به او براي مشاجره با همسر اولش، اولين، وارد شد و هرگز اثبات نشد. گفته ميشد كه ماندلا گلوي او را گرفته و به قصد كشت فشرده است، اما روايت خود ماندلا اين است كه همسرش سيخ داغ و سرخي را از اجاق برداشته و با آن به صورت ماندلا حملهور شده و او مجبور شده دست او را بپيچاند و سيخ را بگيرد. در سال 1968، زماني كه مادر 76 سالهاش پاي پياده از روستاي ترانسكي راه ميافتد تا به براي ديدن پسرش به جزيره روبن بيايد، ماندلا مينويسد «در انتها او را ديدم كه داشت به سوي قايق ميرفت تا به خانه بازگردد، در اين لحظه ناگهان از فكرم گذشت كه اين آخرين باريست كه او را ميبينم.» حق با او بود، مادر چند ماه بعد درگذشت و او اجازه نداشت تا به مراسم خاكسپاري مادرش برود، حتي همراه پليس زندان. 10 ماه بعد، بزرگترين پسرش، تمبي، در يك تصادف اتومبيل جان سپرد، نامهاي كه ماندلا در 13 ژوييه 1969 به رئيس زندان روبن نوشته و در آن اجازه خواسته تا به مراسم خاكسپاري پسرش برود، تكان دهنده است، اجازهاي كه هرگز صادر نشد.
لحظات سرخوشانه پيشبيني نشدهاي نيز در كتاب هست. با ماندلاي منتقد فيلم مواجه ميشويم (او فيلم «آمادئوس» را اندكي تخت و خالي توصيف ميكند. اما هيچ كدام اينها توصيف كننده ميزان جا خوردن من نيست، زماني كه برگه دفتر كار ماندلا را ديدم، برگهاي كه پيغامهايش را روي آن مينويسد، در سمت راست اين برگه، در بالا تصويري ازگارفيلد خندان ديده ميشود.
پيتر گودوين نويسنده كتاب « ترس: آخرين روزهاي رابر موگابه» است.