27 فروردين 1387
اين ترانهها فروشي نيستند
گوش كن وزش ظلمت را ميشنوي؟ فروغ
مهم اين است نشان دهيم ما مثل شماييم. مثل شما شعر ميگوييم، براي گرفتن حقوقمان اعتراض ميكنيم و اسكي ميرويم. بعد اسلايد نشان ميدهند. از زيباييهاي طبيعي كشورمان، شاهراهها، مراكز هنري، پيستهاي اسكي، پاساژهاي خريد و تظاهرات زنان معترض.
وقتي خوب توجه حضار چشم آبي و موبور جلب شد و باور كردند ما آدم هستيم و باديهنشين هم نيستيم برگ برنده را رو ميكنند. شعرهاي فروغ را ميخوانند و از او به عنوان سمبل روشنفكري و فمينيسم در ايران ياد ميكنند، سمبل آزادي بيان. جلسه سخنراني اسم و عنوان جذابي دارد: شكستن سكوت. پوستري اين عنوان انقلابي را معني ميكند: زني با لبهاي فرو بسته، دستش بر چانه تا هر 5 انگشتش شهادت دهند بر قداست كلام. روي هر انگشت مصراعهايي از شعرهاي فروغ نقش بسته است.
بعضي ايرانيهاي مهاجر، اين نوع برنامهها را با زحمت زياد تدارك ميبينند تا تصور ذهني آمريكاييها را از زنان مسلمان كه در سكوت و تسليم زندگي ميكنند بشويند.
آمريكاييها البته رحم و مروت دارند. وقتي ميبينند به پايشان افتادهايد تا شما را باور كنند، دستتان را ميگيرند و بلندتان ميكنند. شما را در سايتهايشان به عنوان روشنفكر ايراني ميشناسانند. چند تا هندوانه گنده هم ميگذارند زير بغلتان. از تحصيلات درخشانتان ميگويند. از اين كه چهطور چريكوار از دست دولت مستبدتان فرار كردهايد و كوه و دشت و دمن را درنورديدهايد تا خودتان را به مهد آزادي يعني آمريكا برسانيد و تبعيدگاه خودخواسته را مهربانتر از مام وطن بيابيد. يك عكس سوپر شيك هم از شما تعبيه ميكنند. اين نامادري مهربان همه جور شما را ياري ميدهد تا در هدفتان كه همانا بخشيدن چهرهاي انساني به مادر نامهربانتان از طريق معرفي ادبيات و موسيقي فولكلور و معاصرتان است موفق شويد.
در تهران به دنيا آمد. در 17 سالگي ازدواج كرد. صاحب يك پسر شد و 3 سال بعد از همسرش طلاق گرفت. موضوعات بيپرواي شعر او و نيز ماجراهاي عاطفي زندگي شخصي او باعث نفرت و انزجار جامعه مذهبي سنتي از او شد. 4 كتاب شعر منتشر كرد و فيلمي درباره زندگي جذاميان ساخت كه جايزه برد. از جذامخانه، پسري را به فرزندي پذيرفت و در 32 سالگي در سانحه اتومبيل جانش را از دست داد.
بظاهر فروغ بيشتر از هر شاعره ايراني ميتواند براي خارجيها جالب باشد زيرا با بزرگ كردن او بهتر ميتوانند ايراني را كوچك كنند و در اين راه البته از حمايت و تشويق ايرانياني برخوردار ميشوند كه تابعيت آمريكايي را پذيرفتهاند و در گردهماييهايشان اطلاعات فرسوده را به عنوان اخبار دست اول به خورد مستعمان ميدهند.
«در ايران مردان نانآور خانوادهاند و قدرت فمينيستها را فقر و عدم استقلال مالي تهديد ميكند.»
انگار نه انگار كه آمار از اشتغال روزافزون زنان ايراني ميگويد و از حضور چند برابر دانشجويان زن به نسبت دانشجويان مرد در دانشگاهها. اصرار دارند از درماندگي و استيصال زنان سخن بگويند به عنوان بردگاني كه ناچار از تحمل حجاب و خانهداري و بچهداري و ظلم و ستم شوهر هستند و اگر از راه راست منحرف شوند كارشان به تازيانه خوردن و سنگسار شدن ميكشد يا خيلي كه شانس بياورند فقط با يك طلاقنامه در دست از حقوق انساني خود محروم و براي هميشه در به در شوند. براي اثبات حرفهايشان زندگي فروغ را مثال ميآورند در دهه 30 و 40 و تازه در آن مورد هم اطلاعاتشان به روز نيست.
به ياد دارم در مصاحبهاي با يك شاعر خارجي كه به داشتن يكي از بزرگترين كتابخانههاي شخصي دنيا در خانهاش ميباليد اين سوال را مطرح كردم كه: چه ميدانيد از شعر ايران معاصر؟ و اين بود جواب درخشانش: من يك آنتولوژي قطور از شعر معاصر عرب دارم!
نه تنها او بلكه بسياري از بزرگان شعر امروز جهان نميدانند كه ايرانيان عرب نيستند. وقتي به او تذكر دادم كه منظور من شاعران ايراني هستند خود را نباخت. گفت: دوستان ايرانيام در اينجا از فروغ فرخزاد برايم گفتهاند. بسيار تحت ستم بوده و در 16 سالگي به زور پدر و مادرش زن مردي شده كه دو برابر او سن داشته. به خاطر يك رابطه عاطفي غيرقانوني از زندگي خانوادگي طرد شده و بعد از طلاق توسط شوهر متحجرش از ديدار تنها فرزند پسرش محروم شده است و همين كارش را به جنون كشانده و او تنها به ياري شعر، موفق به ساختن و پرداختن زندگياش شده. او را تحسين ميكنم كه براي بهدست آوردن حقوق انسانياش بهعنوان يك زن و مادر جنگيده است. فقط افسوس كه مرگ زودرس مجالش نداده.
بايد چندين دهه از مرگ فروغ ميگذشت تا حقايق روشن شوند آن هم به همت خود اين تنها فرزند پسر با چاپ نامههايي كه بين مادر و پدرش رد و بدل شده بود. گمانم اين تنها كتابي باشد درباره فروغ كه توسط ايرانيان مهاجر و آمريكاييهاي علاقهمند به شعر ايران معاصر ناديده گرفته شده زيرا آشكارا عطوفت و رافت و رحم و مروت مرد ايراني را به معرض نمايش ميگذارد. فروغ در اين نامهها كه بسياري از آنها پس از جدايي نوشته شده، با همان صراحت و خلوص يگانه و بيهمتاي خود كه سرچشمه شعر زلال و دريايياش بود، با مهارت يك روانكاو حرفهاي علل شكست زندگي زناشويي خود را كه به رغم مخالفت آشكار پدر و مادرش با اصرار شديد خود او سر گرفته بود، شيداييها و آشفتگيهاي روح بيقرار خود عنوان ميكند و با اطمينان از خوشقلبي و بزرگواري همسرش مصرانه از او ميخواهد سر پرستي پسرشان را به عهده بگيرد تا او به معبودش، شعر بپردازد. حتي براي خرج سفر به خارج از او پول قرض ميخواهد كه در اختيارش قرار ميگيرد. من تنها به ذكر يك جمله از اين نامههاي متعدد اكتفا ميكنم: پرويز! فراموش نكن كه من تو را تنها كمك خودم در زندگي ميدانم.»
ص 275 از كتاب نامههاي فروغ به همسرش
همه ابهت و شكوه اين جمله در اين است كه پس از طلاق نوشته شده. مقايسه كنيد با زن و شوهرهاي فيلمهاي خارجي كه وقتي كارشان به طلاق ميكشد وكيل ميگيرند و كارآگاه خصوصي استخدام ميكنند تا انواع و اقسام تهمتها را به هم بزنند و بهتر بتوانند ميز و مبل و صندلي و حساب بانكي آن ديگري را شريك شوند.
چرا ميرويم هاليوود و باليوود؟ زندگي واقعي دو شاعر را در آن سوي مرزها مثال ميزنيم. در سرزمين فمينسيتهاي دو آتشه يعني آمريكا كه مدتي است يكديگر را ملامت ميكنند چرا به داد زن ايراني و افغاني و عراقي نميرسند و فقط فكر خودشان هستند. رابطه فروغ و شوهرش پرويز شاپور را مقايسه كنيد با رابطه سيلويا پلات آمريكايي و تدهيوز انگليسي. فروغ و سيلويا دو شاعره همنسل بودند . تاريخ تولد سيلويا 1932 است و تاريخ تولدفروغ 1935 ميلادي. فروغ بعد از جدايي از همسر به فعاليتهاي هنري خود ادامه ميدهد و همچنان راه شكوفايي و بالندگي را ميپويد در حالي كه سيلويا ناچار ميشود سر خود را در اجاق گاز فرو برد و خود را از شر همسري كه او را با دو فرزند زير 2 سال رها كرده و با زن ديگري رفته است خلاص كند.
سيلويا در نامههايي كه به مادرش مينويسد فهرستي از نگرانيهاي وحشتناك و طاقت فرساي خود ارائه ميدهد بهعنوان زني كه نميداند چگونه بايد به تنهايي بار سنگين آينده را در جامعهاي مردسالار و زنآزار به دوش بكشد. (براي خواندن اين نامهها رجوع كنيد به كتاب آن استيونسن به نام. Bitter Fame ) در آمريكاي جنوبي هم دلميرا آگوستيني را داريم با اين شرح حال اسفبار: از 10 سالگي به سرودن شعر روي آورد. دوران پربار شعري او با ازدواجش فرجامي غمانگيز يافت. وي كه قادر به تحمل قيود خانوادگي به بهاي از دست دادن شعرش نبود، تقاضاي طلاق كرد و شوهرش بعد از جدايي او را به هتلي كشاند و با چند گلوله به زندگي او پايان داد.
با اين اوصاف در حالي كه از ايرانيهاي مقيم خارج انتظار ميرود كلي به فرنگي جماعت پز بدهند و فخر بفروشند كه يكي از بزرگترين شاعرههاي كشورشان به رغم همه تلاطمهاي روح شاعرانه از حمايت شوي انساناش برخوردار بوده، مردي كه چون كوهي استوار در برابر گلبانگ واژههاي او ايستاد و هيچ زني را بعد از او به حريم زندگي خود و تنها فرزندشان راه نداد، اقدام به ترجمه اشعار ديوار و اسير او ميكنند كه خود فروغ هم در آخرين مصاحبهها و نامهها منكر ارزشهاي شعري اين دو مجموعه شده و آغاز كار خود را از دفتر تولدي ديگر ميداند.
فروغ هراس داشت از زماني كه قلب خود را گم كرده است. فروغ ميترسيد از تجسم بيگانگي اين همه صورت. ايرانيهاي مهاجر ميتوانند ترانههاي سرزمين خود را به بيگانگان ببخشند، اما نه از جيب شاعري كه تا وقتي زنده بود وطن فروش نبود و حالا هم بي گمان از شنيدن اشعارش از دهان آنها استخوانهايش در گور ميلرزند.
خلاقترين شاعره جهان
راستي چرا ايرانيهاي مهاجر به رغم وجود صدها شاعر زن هموطن در آن سوي مرزها كه حاضر به شركت در شبهاي شعر و خواندن اشعار سوپر فمينيستي در لباسهاي سوپر شيك هستند فروغ را به عنوان رهبر و پيشواي خود برگزيده و عكسها و شعرهاي او را به عنوان سند حقانيت خود، رو كردهاند؟ جواب اين سوال را شايد بشود در شرح حالي يافت كه انتشارات پنگوئن از فروغ فرخزاد در آنتولوژي شعر زنان جهان ارائه ميكند. اين يكي از مهمترين آنتولوژيهايي است كه ما نام يك شاعر ايراني را در جمع خلاقترين شاعران زن جهان مييابيم.
فريده حسنزاده (مصطفوي)
روزنامه جام جم
|