کتاب :: درباره «سايهاش ديگر زمين را سياه نخواهد كرد» اثر حسین نوش آذر
درباره «سايهاش ديگر زمين را سياه نخواهد كرد» اثر حسین نوش آذر
8 مهر 1389
در «سايهاش ديگر زمين را سياه نخواهد كرد» نويسنده دغدغه انتقال مفهوم دارد. پيرنگ داستان خيانت است و خيانت شخصيتهاي داستان در منافعي ريشه دارد كه طمعورزانه است.عدالتخواهي و آزاديخواهي كليدواژه داستان است. در جاي جاي داستان با اشاره و تلويح براين دو واژه صحه گذاشته ميشود. داستان انگشت تاكيد بر حوادثي ميگذارد كه در زندگي انسان اتفاق ميافتد. خواه خوشايند، خواه ناخوشايند. حوادثي كه با گذشت زمان به بوته فراموشي سپرده ميشوند.
موضوع «سايهاش ديگر زمين را سياه نخواهد كرد» كه چندي پيش توسط نشر مرواريد در تهران منتشر شد، عدالت و آزادي است. راوي اين داستان كه يوسف بنيعالمي نام دارد، در اثر حادثهاي نامعلوم بخشي از حافظهاش را از دست داده است. او در مسافرخانهاي در پاريس چشم باز ميكند و رويدادهايي را بهياد ميآورد كه معلوم نيست ساخته و پرداخته ذهن اوست يا واقعاً اتفاق افتاده است.
داستان «سايهاش ديگر، زمين را سياه نخواهد كرد» خاطرهمحور است. تقطيعهاي زماني يا همان «فلاشبك»ها بيشتر به سمت زندگي گذشته راوي است. يادآوري خاطرات خوب و بد زادگاه در سرزميني بيگانه.
از منظر جامعهشناسي شخصيتهاي داستان (راوي يا همان داناي كل، يونس، مادر راوي، ثريا حاتمي واحقري) آدمهاي خوبي نيستند. ارتباط آنها صادقانه نيست و به خاطر پيوندهاي مرسوم فاميلي وخانوادگي، همديگر را تحمل ميكنند.
داستان انگشت تاكيد بر حوادثي ميگذارد كه در زندگي انسان اتفاق ميافتد. خواه خوشايند، خواه ناخوشايند. حوادثي كه با گذشت زمان به بوته فراموشي سپرده ميشوند. راوي اين داستان هم كه يوسف بنيعالمي نام دارد و وكيل و تاجر است ظاهراً حافظهاش را از دست داده. اينكه من ِ ديگر او - يوسف بنيعالمي- هنگام بازگويي بعضي خاطرات به راوي داستان تذكراتي ميدهد، و خطاهاي او را تصحيح ميكند، شايد دليل ديگرش فراموشي باشد نه الزاماً دخل و تصرف در رويدادها.
عدالتخواهي و آزادي خواهي كليدواژه داستان «سايهاش...» است. در جاي جاي داستان با اشاره و تلويح براين دو واژه صحه گذاشته ميشود. نويسنده از منظري متفاوت تلاش عنصر انساني رابراي رسيدن به عدالت و آزاديخواهي تفسير ميكند. به چند نمونه ازمتن داستان اشاره ميكنم: «تب وتاب عدالتخواهي وآزاديخواهي مردم كاهش پيداكرده بود. وبندگان خدا حالا بعداز آن همه دوندگي خودشان را براي اوقات بهتر زندگي آماده ميكردند....» ص ۱۱۶
« بهرغم ظلمي كه درجهان است من تنها نيستم.كسان ديگري هم هستند كه در جاي خودشان قرار ندارند و با اين حال زندگي ميكنند...» ص ۱۱۶
بله من از عدالت صحبت ميكنم. مسئله ساده است. همانطوركه بنيعالمي يعني من در جاي خودم نيستم، باقي مردم هم گمان نميكنم درموضع صحيحي كه به آنها تعلق دارد قرارداشته باشند....» ص ۱۱۵
«سايهاش ديگر زمين را سياه نخواهد كرد» داستان توجيه رفتار انسانها نسبت به ظلمي است كه بر آنها رفته است. راوي داستان، قتل برادرش يونس را بهخاطر برخورداري از ارث و ميراث خانوادگي توجيه ميكند. ثريا حاتمي به خاطر طمع و مالاندوزي از سه شوهر قبلياش طلاق گرفته است. حتي خانه راوي در يوسفآباد هم پشت قبالهاش ميشود. شخصيتهاي داستان در مجموع منفعت طلبند. مفاهيمي مانند عشق، ايثار، فداكاري، گذشت و..... در باور و نظام عقيدتي افراد جايگاهي ندارد.
«سايهاش ديگر زمين را سياه نخواهد كرد»، داستان تناقض است. از يك طرف راوي اعتراف ميكند يا اينگونه وانمود ميكند كه آنچه كه در مسافرخانهاي در محله پيگال پاريس برايش اتفاق ميافتد، خواب و رؤياست اما با توصيفي كه از خيابانهاي شهر پاريس ميكند، معلوم است كه با اين شهر بهخوبي آشناست. معلوم نيست راوي ساكن پاريس است و چند سالي هم در آنجا اقامت دارد، يا اينكه آنطور كه ادعا ميكند در اثر تصادف گذرش به اين شهر افتاده است.
داستان زندگي راوي و يونس، همان داستان هابيل و قابيل است در گذر زمان كه درهر نسلي بر اساس مقتضياتش ادامه دارد. راوي داستان، دقيقاً به خاطر تبعيض در ارث وميراث باقيمانده ازطرف خانواده وهمچنين كوتاهي دراظهار محبت نسبت به خودش مرتكب قتل يونس ميشود. اشاره راوي به داستان زندگي يوسف و يونس پيامبر(ع) كه يكي گرفتار زندان ميشود و ديگر ي اسير دهان نهنگ، به خواننده اينگونه القا ميشود كه رنج يوسف و يونس ازيك مقوله نيست، بلكه دو تجربه متفاوت است.
يوسف بنيعالمي وجدان بيدار راوي و بخش سايه شخصيت اوست. هم راهنماست، هم ناظر. هرجا يوسف بنيعالمي، در بازگويي خاطرات توسط راوي اشكالات وايرادتي ميبيند، به او اخطار ميدهد. يوسف بنيعالمي شخصيت مثبت، و راوي داستان شخصيت كاذب،،طماع و منفي داستان است. يوسف بنيعالمي كه بر خلاف شخصيتهاي داستان وجه خوبي دارد، زيرا شخصيتي فرازميني وماورايي است.
راوي بارها در لابه لاي داستان به بوي بد عرق و مردگي در بدن و اندامش اعتراف ميكند. اين موضوع به نظرم استعارهاي است از عقيم بودن و مقطوع نسل بودن راوي: عرق تنم مرابه وحشت مياندازد، چون خيال ميكنم اگر تنم به عرق بيفتد از من بوي مردار به مشام ميرسد... ص ۱۰۸ ازهمان موقع كه ساعت مرحوم پدر را به دستم بستم زمان درنظر من مرد.اما متأسفانه هرگز معني خودش را ازدست نداد. ص ۱۰۵
در «سايهاش ديگر زمين را سياه نخواهد كرد» نويسنده دغدغه انتقال مفهوم دارد. پيرنگ داستان خيانت است و براي نشان دادن خيانت پازلهايي در داستان چيده شده است. خيانت شخصيتهاي داستان در منافعي ريشه دارد كه طمعورزانه است. تعجب ميكنم دوستان منتقد به عدم وجود تعليق درداستان نويسنده معترض هستند. اگر ازمنظر نويسنده به داستان نگاه كنيم، او قصد دارد در داستانش به چرايي بروز ظلم و جنايت در زندگي انسانها جواب دهد كه به نظرم در مجموع خوب وقوي از پس اين مهم برآمده است.