کتاب :: نقدي برداستان « با شيريني وارد ميشويم» اثر فریبا حاج دایی
نقدي برداستان « با شيريني وارد ميشويم» اثر فریبا حاج دایی
8 مهر 1389
راه ورود به مجموعه با « شيريني وارد ميشويم»، نوشته فريبا حاجدايي كه به تازگي از سوي نشر «فراسخن» منتشر شده، در اولين جملههاي داستانهاي مجموعه آشكار شده است.
در همه اين جملهها با اتفاقاتي روبهرو هستيم كه قرار است در ادامه داستانها روايت شوند. نويسنده حالا قلم به دست گرفته و راوياني را خلق كرده كه هم قصه ميگويند، هم به خاطراتشان پناه ميبرند، هم گزارش ميدهند و البته در قالب داستانهايي منطبق با الگوهاي واقعگرا، به مضمونهايي از تضاد و تناقضات اجتماعي، عشق، تنهايي، بحران هويت، دلمشغوليهاي فيزيكي و ذهني زندگي و ناگزيري تحمل روزمرگي ميپردازند.
شايد اين اثر واقعگرا از واقعيتهاي موجود يا تجربههاي از سرگذراندهشده نشأت گرفته باشد، اما در پرداخت ادبي خود ديگر واقعيت محض نيست بلكه نوعي انعكاس واقعيت است. يازده داستان از سيزده داستان اين مجموعه از زبان راوي اول شخص روايت شدهاند، كه به گمان من دغدغه نويسنده براي بيان خود و تفسير او از آنچه در جهان اطرافش ميگذرد، به خوبي نمايان است. نويسنده قصهگوي خوبي است و داستانها به دليل قوت نقل خوشخوان هستند. داستانها بيش از آنكه به برجسته كردن شخصيتها بپردازند عمل و كنش داستاني در خود دارند و شخصيتها تا آنجا ساخته و پرداخته ميشوند كه كنش و حادثه به آن نياز دارد. 10 داستان اين مجموعه عادي و واقعگرايانه شروع ميشوند و از واقعيت روزمره فاصله نميگيرند. حوادثي در آنها رخ ميدهد كه نشاني از تفاوت سطح واقعيت ندارند و از نظر كيفيت روايت، زبان و فضا در يك سطح هستند. تنها در چهار داستان است كه الگوهاي واقعگرايي با خيال و عنصر رويا درهم ميآميزند و تلاشي براي دورشدن از واقعگرايي و پرداختي ذهني در مسئلهاي عيني كه نشانگر غلبه ذهن بر كنش داستاني است صورت گرفته است. داستانها، حتي آنها كه شخصيت راوي يا شخصيت محوري آن زن نيست، از غلبهاي زنانه برخوردارند كه نشاني از قلم زنانه و زنانهنويسي دارد. فاصله زماني اتفاقات داستانها خيلي وسيع نيست و زماني مثلا به اندازه گذر سال يا ظهور نسل را دربرنميگيرد. نويسنده زمان را در هر داستان معين و محدود كرده و به اين ترتيب گسست و حفرهاي كه باعث سردرگمي خواننده شود، در داستانها ايجاد نشده است.
برعكس، به علت تاكيدي كه داستانها بر كنش و عمل دارند و توصيف خاص و عمدهاي هم وجود ندارد، داستانها از تحرك خوبي برخوردارند و حوصله خواننده را سرنميبرند. داستانها خيلي فشرده و درهم كه نياز به تأمل و تفسيرخواننده پس از خوانش داشته باشند، روايت نميشوند. چون بار اطلاعاتي آنها انبوه نيست و در ظرف معيني جا گرفتهاند. رخداد اضافي و فرعي هم در آنها گنجانده نشده. اين عامل به موجز بودن داستانها و ساختاردهي منسجم و يكدست آنها كمك ميكند. سير حركت زمان در اغلب داستانها خطي است. در روايت آن داستانها هم كه دچار رفت وبرگشت زماني هستند، حضور گذشته در حال پيداست كه ميتوان اين داستانها را نوعي حكايت روايت مدرن دانست. راويها ريزنگاري و جزءپردازي زيادي ندارند، چون زمان گسترده و اتفاق گستردهاي ندارند كه اين امر داستانها را از ضرباهنگ مناسبي برخوردار ميكند و شتاب و عجلهاي هم در پايان نشان نميدهد و به روايت محوري واحد و اختصاصيافته هر داستان به يك مضمون واحد كمك ميكند. در طرح اغلب داستانهاي مجموعه، يك عامل پيشبرنده يعني تقابل دو مضمون بهچشم ميخورد.
دو وجه اين تقابل يعني عشق و بيعشقي، حال و گذشته، مرگ و بيمرگي و واقعيت و فراواقعيت يا راه به جايي نميبرند و همانطور كه هست باقي ميمانند با به شدت و صرفا در زبان داستانها والبته به دليل رجحان و برتري و قوت زبان روايت، نمود پيدا ميكنند. داستانهاي مجموعه، بنا بر اتفاقاتي كه در آنها رخ ميدهند، هويت مكاني دارند. اين هويت مكاني، فضاي بزرگ و عمومي شهري است، كه البته شاخص و برجسته، مثلا دربرگيرنده شهري معين كه نامي هم از آن برده نميشود يا مكان شناختهشده و بخصوصي در شهر نيست. بلكه حال و هواي داستانها در فضاي كوچك داخل شهرها يعني آپارتمانها ميگذرد. يكي ديگر از نكتههاي قابل تأمل داستانها، به گمان من نقطه قوت و شاخصترين آنها، به خدمت گرفتن زبان بيتكلف و روان و سرراست داستانهاست. اگرچه داستانها بر محور كنش و عمل تاكيد دارند، اما زبان گفتاري روايت مانع بروز سكون در داستانها ميشود و به پيشبرد وحركت رو به جلوي عمل داستاني كمك ميكند. به گمان من آنچه اين دو وجه را در دو كفه برابر هم ميگذارد، بهكارگيري و استفاده از اصطلاحات روزمره و ضربالمثلهاي رايج در زبان نزديك به گفتار روايتهاست. زباني كه نشان از آگاهي نويسنده نسبت به دريافت، انعكاس و كاربرد كنايهها و اصطلاحات در زبان جاري و در كل پنداشت فرهنگي مردم و روزگار خود دارد. اين وسط چون نويسنده صرفا در پي زورآزمايي و جدال با زبان برنميآيد و خود را در بند و حصار زبان قرار نميدهد، بنابراين داستانها و مضمونهاي آنها از متن به حاشيه رانده نميشوند و مخاطب هم مانند راويان داستانها در خوانش داستانها سرگردان نميشوند و به دنبال تأويلي از پس آن برنميآيند. همچنين دوست دارم اشاره كوچكي هم به بازيهاي زباني كه گاهي نويسنده براي بيان حالتي، درك احساسي يا انجام كاري به كار ميگيرد بكنم. به گمان من چون زبان و بخصوص زبان گفتاري مانند موجودي زنده به حيات خود ادامه ميدهد، من اين حركت و گرايش را نشاني از اختراع و نوآوري نويسنده در حيطه زبان و گفتار ميدانم كه شايد به اين زوديها مقبوليت پيدا نكند اما به هر حال و در جاي خود باارزش است و در پايان مطمئنم كه بعد از « با شيريني وارد ميشويم» ميتوان و بايد در انتظار آثار بعدي حاجدايي، بخصوص در زمانهاي كه در انتظار هيچ چيز نيستيم، نشست.