کتاب :: يادداشتي بر مجموعه «تقديم به چند داستان كوتاه» اثر محمد حسن شهسواری
يادداشتي بر مجموعه «تقديم به چند داستان كوتاه» اثر محمد حسن شهسواری
4 مهر 1389
وقتي شش سال پيش، نخستين رمان «محمدحسن شهسواري» را خواندم،آنقدر از داستان و نثر نوشتارياش خوشم آمده بود كه تا چند سال بعد، بيصبرانه براي خواندن اثر بعدياش لحظهشماري ميكردم و البته توقع داشتم در مواجهه با كتاب تازهاش،شاهد گامي به جلو باشم ولي اين اتفاق نيفتاد.مجموعهداستان«تقديم به چند داستان كوتاه»را كه ميخواندم،حس كردم نويسنده هنوز همان جايي ايستاده كه حركت خود را با نوشتن رمان «پاگرد» از آن نقطه آغاز كرده بود.خوبي قضيه اين بود كه اگر پيش نيامده بود،پس هم نرفته بود.شهسواري كيفيت نويسندگياش را در همان سطح كه بود،حفظ كرده بود،مطلوب.
با اينوجود،«تقديم به چند داستان كوتاه»بهنظرم كمي عجيب و غريب آمد.عجيب از آننظر كه از ميان چهار داستان كوتاه موجود در كتاب،دو تا از آنها كاملا از فضايي فانتزيتخيلي برخوردارند و دو تاي ديگر آنقدر واقعي و دلنشين از كار درآمدهاند كه به زحمت ميتوان باور كرد آنچه ميخوانيم ساخته و پرداخته ذهن خيالپرداز يك نويسنده است و البته اين تركيب وجودي داستانهاي تخيليـرئاليستي هيچ بد نيست كه اتفاقا سبب ميشوند هر طيف و سليقهاي از ميان داستانهاي محدود كتاب، با يكي كنار بيايد و از خوانش آن لذت ببرد.دو تا از داستانهاي كتاب فوقالعادهاند،اما يكي از همين دو تا،حتي بهتر از آن ديگري است.داستان اول (آمرزش)شروع غافلگيركنندهاي دارد.
در حالي كه دو شخصيت كاملهمرد و دختربچهاي با شالگردن سرخ،آغازگر داستان هستند و حتي مرد با نام عبدالله به خواننده معرفي ميشود،اما به همين سرعت نيز رها ميشوند و به جاي آنها با شخصيت اصلي داستان(مرتضي)همراه ميشويم تا به دنياي يك نويسنده و روزنامهنگار ناكام و البته با قلمي تند و برنده قدم بگذاريم.گرچه كاملهمرد و دختربچه نيز پس از اين چون دو فرشته كه فقط به چشم او ميآيند،گاه و بيگاه در داستان ظاهر ميشوند تا عاقبت مرتضي را به آمرزش الهي برسانند.شهسواري كه خود،نوشتن را از روزنامهنگاري شروع كرده، اينجا زاويه ديد مناسبي را براي نمايش فقر و فلاكت يك روزنامهنويس و دنياي متشنج و ناهمانگي كه در آن گرفتار است و همينطور فساد مخفي و موجود در برخي مديران مطبوعاتي برگزيده و بهدرستي توانسته اين دنياي شوريده را به تصوير بكشد.
با اين حال انگار اصلا در آمرزش دنياي آدمهاي مطبوعاتي و شيوه برخورد و كارشان، بهانهاي است براي نقبزدن به زندگي گذشته مرتضي كه قاري قرآن بوده و مايه دلگرمي و افتخار پدر و امروز هم كه به اين بيبند و باري و خانهبدوشي افتاده،پروردگار اين بنده برگزيدهاش را از خاطر نبرده و محافظان و راهنماياني را براي هدايت و حمايت و در نهايت آمرزش او به خدمت ميگيرد.
نثر داستان درست به شكل گزارشهاي مطبوعاتي نوشته شده تا تاثير و تجربه حضور شهسواري در حيطه روزنامهنگاري به چشم آيد.اينجا هم نويسنده به همان نگاه،زبان و دنياي مورد علاقهاش بازگشته كه پيشتر در«پاگرد» آن را آفريده بود.
آمرزش در واقع داستاني ارزشي - انتقادي در باب كشف و بررسي مسير انسان و نقد روشنفكري و تاكيد و ستايش باورهاي مذهبي است.داستان پاياني كتاب(تقديم به چند داستان كوتاه) بهترين قصه مجموعه است كه اداي ديني به گزيدهاي از بهترين داستانهاي كوتاه و بخصوص عاشقانه ايراني است كه به قدر لزوم به آنها پرداخته نشده و اين داستانهاي بينظير و ماندگار،متاسفانه مهجور و قدرناديده ماندهاند. اما نوع كاربردشان بسيار عالي است.اينكه زوج عاشقپيشهاي در جريان زندگي روزمره،هر تاثير عاطفي را بر يكديگر به يك داستان عاشقانه ربط ميدهند و از آن متاثر يا شگفتزده ميشوند.گرچه دو داستان ديگر كتاب با عناوين«زبرتر از خواب،نرمتر از بيداري» و «چاكريم جنابسروان» از فضاهايي وهمآلود و انتزاعي برخوردارند و تا حدي مخاطب را در ارتباطگيري با داستانها و موقعيتهايشان آزار ميدهند،ولي بسكه توصيف و تشريحات،ملموس و باورپذير و زنده خلق شدهاند و خواننده بيآنكه انتظار معقولي از داستانها داشته باشد،آنها را تا انتها دنبال ميكند. با آنكه لحظات شگفتانگيز داستان «زبرتر از...» را بسيار ميپسندم و ميستايم،اما اين داستان «چاكريم...» است كه مرا به خود جذب ميكند تا به محمدحسن شهسواري اداي احترام كنم و با صداي بلند فرياد بكشم:«چاكريييييييم جناب شهسواري!» اين داستان با آن طنز هجوآميز و بيآزارش،در حقيقت هجو پاورقيهاي پليسي در نشريات خانوادگي زرد است كه معمولا با دنبالههاي طولاني و روند غيرقابلباور و اعجابانگيز پروندههاي جنايي،توجه خوانندگان بسياري را به خود جلب ميكنند.
ميتوان اين مجموعه كوچك را با متن بيمانندش، به دنياي داستانهاي ضعيف و نويسندگانشان تقديم كرد و آن را به عنوان يك نمونه خوب آموزشي، به «بد نوشتن» تقديم كرد تا ياد بگيريم چگونه بايد خوب بنويسيم و كدام داستانهاي كوتاه را با چه ويژگيهايي دوست داشته باشيم.
در داستان «زبرتر از خواب،نرمتر از بيداري» در فضايي انتزاعي شاهد يك جنايت يا عشق نافرجام در اولين سالگرد يك زوج جوان هستيم با چند پايان متفاوت و باز تا خواننده يكي از آنها را به سليقه خود برگزيند.