کتاب :: درباره كتاب «داستان دوست من» اثر هرمان هسه
درباره كتاب «داستان دوست من» اثر هرمان هسه
28 شهريور 1389
نماد مضحكه آميز انسان مدرن
هرمــــان هسه، نویسنده آلمانیزبان، امروزه شهرتی عالمگیر دارد و اغلب آثار او به زبانهای دیگر ترجمه شده اند،هسه نویسنده ای جستوجو گر است كه در تك تك كارهایش
می توان رگه هایی از فلسفه شرق را مشاهده كرد. همان گونه كه گفته شد آن چه كارهای این نویسنده را از دیگر نویسندگان آلمانی زبان متمایز می كند همان نگاه شرقی است،نگاهی كه هسه در زمان سفر نسبتا طولانی خود به كشور هندوستان آن را تقویت كرد. هرمان هسه در رمان«داستان دوست من»به وجهی دیگر از وجود یك انسان توجه كرده است،وجهی كه ریشه درگریز یك انسان ازدیوارهای خشن روزمرگی دارد.
«كنولپ» به عنوان شخصیت اصلی این رمان «كنولپ» به عنوان شخصیت اصلی این رمان انسانی آزاده است كه پهنه بیابان را به ماندن در چارچوب های تكراری ترجیح داده و بر همین اساس به بیابان گردی تنها مبدل شده و با اعضا و جوارح آن جا پیوند خورده است. انسانی آزاده است كه پهنه بیابان را به ماندن در چارچوب های تكراری ترجیح داده و بر همین اساس به بیابان گردی تنها مبدل شده و با اعضا و جوارح آن جا پیوند خورده است. شخصیت كنولپ شخصیتی شاعر مسلك است كه هم ذات بذله گویی دارد و هم دارای عمق و اصالتی است كه ذهنیت خواننده را با خود درگیر می كند.
یكی از نكات جالب شخصیت كنولپ این است كه سعی می كند لحظهها را زندگی كند،او با تمام رنج بیماری هایی كه متحمل می شود باز هم ذات سرخوشانه خود را در پهنه بیابان فراموش نمی كند و درست مانند شخصیت فیلم «درسو اوزالا» ساخته اكیرو كوروساوا و شخصیت «ژرژ»فیلم روز هشتم ساخته ژاك وون دورمل روز به روز بیشتربه اعماق وجودی خود نزدیك می شود.
تنها شخصیت مكملی كه كنولپ تا حدودی می تواند وجود او را در شهر تحمل كند شخصیتی به نام «امیل» است،شخصیتی كه از زاویه ای دیگر شباهت زیادی به دوست بیابان گردش دارد. هرمان پناه آوردن موقت كنولپ به خانه امیل و پذیرایی بی چون وچرای اواز رفیق دیرینهاش علاوه بر وجه پیشبرد داستانی دارای مفهومی نمادین هم هست و آن مفهوم ریشه درفلسفه شرق دارد،مفهومی كه ماندن معنایی در یك چهار دیواری وجودی را رد می كند.
هسه با آفریدن شخصیت هایی چون كنولپ و امیل حس تحمل زندگی از یك سو و تن ندادن به مناسبات بی روح بشری را به زیبایی نمایش داده است با این تفاوت كه شخصیت اول هم چون یك قلندر بی باك به مرز آزادگی رسیده و دوستاش با همه بزرگی روح به همه مناسباتی كه آرام آرام روحاش را می خراشند تن داده است.
پناه آوردن موقت كنولپ به خانه امیل و پذیرایی بی چون وچرای او از رفیق دیرینهاش علاوه بر وجه پیشبرد داستانی دارای مفهومی نمادین هم هست و آن مفهوم ریشه درفلسفه شرق دارد،مفهومی كه ماندن معنایی در یك چهار دیواری وجودی را رد می كند. هنر هرمان هسه این است كه توانسته با تمام تفاوت های بنیادی دو شخصیت اصلی رگه هایی از تشابه آنها را به مخاطب انتقال دهد،او با استادی تمام موفق شده كه انعكاس هردو شخصیت را در دل هم بسازد.
یكی از صحنه های زیبا در این كار زمانی است كه كنولپ با نیروی معنوی درون خود گفت و گو می كند واز این نكته شكایت دارد كه چرا سرنوشت او سراسر آوارگی و بیابانگردی، بوده یكی از صحنه های زیبا در این كار زمانی است كه كنولپ با نیروی معنوی درون خود گفت و گو میكند واز این نكته شكایت دارد كه چرا سرنوشت او سراسر آوارگی و بیابان گردی بوده و جواب می شنود:«من تورا غیر از این كه هستی نمی خواستم،تو به نام من صحراگردی كردی و پیوسته اندكی میل به آزادی در دل اسیران شهرها پدید آوردی. به نام من دیوانگی كردی و تمسخر دیگران را بر تافتی.تو فرزند من و جزئی از من بودی و هر لذتی كه بردی یا رنجی كه تحمل كردی من در آن شریك بودم.....» تكیه بر سرنوشت كنولپ و این كه او ظاهرا برای ارائه پیامی معنوی آفریده شده هم دارای نگاهی شرقی است زیرا طبیعت به یكباره به گلایه های او پاسخ می دهد وخود را جزئی از او و او را جزئی از خود معرفی می كند. البته زبان شاعرانه كنولپ در این كار آن گونه كه باید كارآمد عمل نكرده و تاحدودی پاسخگوی سرشت او نیست،زبان شاعرانهای كه در ترجمه این اثرارائه شده بیش از هر چیز دیگر دارای نمادی مضحكه آمیز است كه نه تنها از درون مایه كلی كار دور مانده، بلكه به جدیت آن هم لطمه وارد كرده است. زمانی كه كنولپ در بهترین لحظه های رمان به در خانه تنها دوست و مونس خود یعنی امیل می رسد خود را این گونه معرفی می كند:«...یك مسافر خسته /بر در تو بنشسته/از خانه گریخته است/راه خانه واجسته....»كه به هیچ عنوان با شخصیت درونی او جور در نمی آید.
گرچه عمده حركات این شخصیت در سراسركار حركاتی طنز گونه ومطایبه آمیز است، اما مواردی چون مورد یاد شده، آن هم در لحظات دگرگونی های روحی یك شخصیت عاصی هرگز با هم جور در نمی آیند،آن هم شخصیتی كه دیدگاهی ماورائی دارد و بر این باور است:«انسانها هر یك روحی دارند كه با روح دیگران در نمی آمیزد،دو صحنه مردن شخصیت انزوا طلب و شاعر مسلك را می توان یكی ازدرخشان ترین صحنه های این كار قلمداد كرد چون هسه با حوصله ای مثال زدنی آن قدر در ارائه لحظهها حوصله نشان داده كه تاثیر خود را تا مدتها در ذهن خواننده حفظ می كنند. نفر آدم می توانند نزذ هم و با هم حرف بزنند و به هم نزدیك شوند اما روحشان گلی است كه در جای خود ریشه دارد و نمی تواند جا به جا شود و با گل های دیگر در آمیزد.»
به هر حال سروش حبیبی با آوردن جملات موزون كه هیچ بار معنایی و شعری ندارند تا حدودی زحمت خود و نویسنده را هدر داده است،اما یكپارچگی و امانت داری اودر ارائه كلیت اثركاری در خور ستایش است.
یكی دیگر از لحظه های درخشان این كار لحظه ای است كه كنولپ برای مردن برای چندمین بار به دامان طبیعت پناه می برد و هسه تمام چیزهایی كه تا كنون در مورد او پنهان كرده را به یكباره برون افكنی می كند. صحنه مردن شخصیت انزوا طلب و شاعر مسلك را می توان یكی ازدرخشان ترین صحنه های این كار قلمداد كرد چون هسه با حوصله ای مثال زدنی آن قدر در ارائه لحظهها حوصله نشان داده كه تاثیر خود را تا مدتها در ذهن خواننده حفظ می كنند.