17 شهريور 1389
مردی كه خود را می نوشت
41سال پیش، 18شهریور1348 جلال آلاحمد ناگهان از دنیا رفت. مرگ ناگهانی او كه در اسالم گیلان رخ داد، شایعه نقش ساواك را مطرح كرد. جلال آن موقع تنها 46سال داشت و در اوج شهرت بود.
كتابهای او همراه با شخصیت صریح و جنجالیاش این احتمال را مطرح میكرد كه رژیم شاه، این روشنفكر ناآرام را از میان برداشته است. شمسآلاحمد، برادر جلال، این شایعه را قویاً تأیید میكند. او در كتاب «از چشم برادر» صراحتا میگوید كه جلال را ساواك به قتل رسانده است، بهویژه آنكه مراسم تشییع پیكر و خاكسپاریاش به سرعت انجام گرفت؛ گویی كسی نمیخواست جنازه او دیده شود یا كالبدشكافی و مسائلی از این دست دربارهاش انجام گیرد. این نكته وقتی جالبتر میشود كه بدانیم جلال خواسته بود جنازهاش در اختیار دانشجویان پزشكی و سالن تشریح قرار گیرد تا در جهت پیشرفت علم و دانش، استفاده شود اما وصیت او نیز بهعلت تضاد با قوانین شرعی، انجام نشد و جلال در مسجد فیروزآبادی شهرری، نزدیكترین محل به بیمارستان فیروزآبادی، به خاك سپرده شد تا ماجرای مرگ او برای همیشه در هالهای از پرسشهای بیپاسخ قرار گیرد. قرار بود بعدها مقبرهای درخور او ساخته شود و حتی محل مناسبتری برایش درنظر بگیرند اما حالا 41سال است كه جلال همان جا خوابیده و سنگ قبری ساده، بینوشته و شعر، تنها با 2 تاریخ و یك امضا، یادآوریاش میكند؛ جلالآلاحمد/ 1348-1302.
اما این همه ماجرا نیست. سیمین دانشور، نخستین زن داستاننویس ایران و كسی كه حدود 20سال با جلال زندگی كرد، با شمس كاملا مخالف است. همسر آلاحمد در كتاب «غروب جلال» فرضیه نقش ساواك و قتل جلال را رد كرده و علت مرگ او را «آمبولی» اعلام میكند. آمبولی، به معنی انسداد رگ به وسیله یك جسم متحرك است. این جسم متحرك بهطور معمول یك لخته خون است اما گاهی اوقات یك توده چربی، یك حباب هوا، تكهای از یك تومور یا دستهای از باكتریهاست. در هر صورت، وقتی این جسم متحرك به یك رگ خونی واقع در ریهها وارد شود و آنجا گیر افتد، جریان خون قطع شده و در 10درصد از موارد، ظرف یك ساعت منجر به مرگ میشود. بهنظر میرسد مورد جلال، از جمله موارد خطرناك و كشنده آمبولی بوده است.
داستاننویس یا روشنفكر
بر دیواری كه قبر جلال پای آن است، نوشته شده: «آرامگاه ابدی جلال آلاحمد، مردی كه در میقات، خسی و در ادبیات، كسی بود؛ همو كه جلال آل قلم بود.» جلال آل قلم برای جلال آلاحمد، لقب درخوری است؛ اگر به شخصیت تأثیرگذار او در میان نویسندگان و شاعران جوان آن روزها توجه كنیم. او در 4 قامت مختلف، آثار ماندگاری خلق كرد اما چیزی كه تا حد زیادی متمایزش میكند، فعالیتش بهعنوان یك روشنفكر یا شخصیت فرهنگی است.
مترجم
جلال آلاحمد از سال۱۳۲۶ وقتی كه تنها 24سال داشت، به معرفی آثار و نویسندگان بزرگ معاصر غربی پرداخت كه از جمله مهمترین آنها، ترجمه رمان «بیگانه» آلبر كامو، همراه با علیاصغر خبرهزاده است. این كتاب نهچندان بزرگ، بیش از یك كتاب برای جامعه ادبی ایران مهم است، چرا كه نماینده جریان مهمی در ادبیات جهان محسوب میشود و ترجمه آلاحمد و خبرهزاده، درست وقتی انجام شد كه باید میشد. به جز این، در سالهای بعد، جلال با ترجمههایی از آندره ژید، اوژن یونسكو و داستایفسكی، نقش مهمی در آشنایی جوانان آن روزگار با ادبیات معاصر جهان ایفا كرد.
داستاننویس
جلال بهعنوان یك داستاننویس و در مقایسه با آنچه داستان ایرانی در همان سالها و سالهای بعد آن به دست آورد، چهره چندان شاخصی نیست. كارهای او- اگرچه در میانشان داستانهای كوتاه قابل توجه و ماندگاری نیز دیده میشود- بیش از آنكه جایگاه او را بهعنوان داستاننویس تثبیت كنند، نشان از قدرتش در استفاده از زبانی منحصربهفرد و بینظیر دارند. آلاحمد چه در داستانها و چه در سایر آثارش، زبانی خیرهكننده به كار میگیرد اما اتفاقا همین زبان نیز در كارهای غیرداستانیاش نظیر «سنگی بر گوری» به اوج میرسد. این زبان محكم و ویژه به اعتقاد همه صاحبنظران، جهش بیسابقهای در نثر فارسی ایجاد كرد و دنبالهروی دیگران را بهدنبال داشت. اگرچه خود جلال بهدنبال نویسندههای دیگری چون صادق هدایت و محمدعلی جمالزاده، زبان عامه و نثر ساده و صریح را وارد داستان كرد اما شكل نگارش او، نسبت به اسلافش، یك گام بزرگ به جلو بود.
روشنفكر و فعال ادبی
اما جذابیت و ماندگاری جلال، بیش از آنكه ناشی از ترجمهها یا داستانهایش باشد، بهعلت فعالیتها و نوشتههای غیرداستانی اوست. البته جلال داستاننویس هم با كتابهای «مدیر مدرسه»، «زن زیادی» و «دید و بازدید» حرفهای زیادی برای گفتن دارد ولی او تنها یك داستاننویس ساده نیست. جلال در دهه40، تشكلهای ادبی راه انداخته و با انتشار مقالات گوناگون، جریانهای فكری مؤثری در جامعه بهوجود آورده است. علاوه بر این، او با اینكه شاعر نبود، از جریان شعر نو و نیمایی بهطور جدی حمایت میكرد و راه را برای رشد شعر نو هموارتر كرد.
نوشتههای غیرداستانی جلال، چه آنها كه در زمان حیاتش منتشر شد و چه 3-2 كتاب مهمی كه بعد از مرگش به بازار آمد، میزان توجه او را به مسائل مهم جامعه ایران بهخوبی نشان میدهد. این توجه، آن هم با نگاهی صریح و كمی عصبانی، اتفاقا همان چیزی است كه نثر متفاوت جلال را بهوجود آورده است. این نثر كه بازتاب مستقیم شیوه مواجهه جلال با مسائل است، یكی از مهمترین نشانههای صداقت اوست. جلال كه صداقتش در كتاب «سنگی بر گوری» به اوج میرسد، شاید بیش از هر چیز با همین صداقت به نثر ویژهاش رسیده است؛ نثر ویژهای كه رضا براهنی آن را «بهمراتب بهتر» از نثر هدایت و حتی «بهترین نثر معاصر فارسی» میداند. دانشور كه خود نویسنده و زبانشناس است، «تلگرافی، حساس، دقیق، تیزبین، خشن، صریح، صمیمی، منزهطلب و حادثهآفرین» توصیفش میكند و تقریبا همه، آن را بهعنوان یكی از بهترین نثرهای فارسی به رسمیت میشناسند. دستیابی به این نثر، مطمئنا برای جلال كار سادهای نبوده است اما شاید بیش از هر چیز، آنچه او را به سمت نثر ویژهاش سوق داده، صداقت كمنظیرش باشد؛ چراكه نثر جلال، آیینه تمامنمای خود اوست و با بررسی دقیق آثارش، حتی میتوان به شناخت دورههای مختلف زندگی پرتلاطمش نیز نزدیك شد.
جلال از زبان خودش
جلال آل احمد زندگینامه مختصری (حدود 2500 كلمه) از خودش نوشته است كه در آن به خیلی از مسائل مهم خانوادگی و كاریاش اشاره كرده. این تكه، برداشتی از همان نوشته است كه اگرچه نثر معروف جلال در آن چندان دیده نمیشود، اما واجد نكات جالبی است.
... و همین جوریها بود كه آن جوانك مذهبی از خانواده گریخته و از بلبشوی ناشی از جنگ و آن سیاستبازیها سرسالم به در برده، متوجه تضاد اصلی بنیادهای سنتی اجتماعی ایرانیها شد با آنچه به اسم تحول و ترقی و در واقع بهصورت دنبال روی سیاسی و اقتصادی از فرنگ و آمریكا دارد مملكت را به سمت مستعمرهبودن میبرد و بدلش میكند به مصرفكننده تنهای كمپانیها و چه بیاراده هم. و هم اینها بود كه شد محرك «غرب زدگی» - سال1341 - كه پیش از آن در «3مقاله دیگر» تمرینش را كرده بودم. «مدیر مدرسه» را پیش از اینها چاپ كرده بودم- 1327- حاصل اندیشههای خصوصی و برداشتهای سریع عاطفی از حوزه بسیار كوچك اما بسیار مؤثر فرهنگ و مدرسه. اما با اشارات صریح به اوضاع كلی زمانه و همین نوع مسائل استقلال شكن.
انتشار«غرب زدگی» كه مخفیانه انجام گرفت نوعی نقطه عطف بود در كار صاحب این قلم. و یكی از عوارضش اینكه «كیهانماه» را به توقیف افكند. كه اوایل سال 1341بهراهش انداخته بودم و با اینكه تأمین مالی كمپانی كیهان را پس پشت داشت 6ماه بیشتر دوام نیاورد و با اینكه جماعتی 50نفر از نویسندگان متعهد و مسئول به آن دلبسته بودند و همكارش بودند 2شماره بیشتر منتشر نشد. چرا كه فصل اول «غربزدگی» را در شماره اولش چاپ كرده بودیم كه دخالت سانسور و اجبار كندن آن صفحات و دیگر قضایا... .
كلافگی ناشی از این سكوت اجباری مجدد را در سفرهای چندی كه پس از این قضیه پیش آمد در كردم. در نیمه آخر سال 41 به اروپا. به مأموریت از طرف وزارت فرهنگ و برای مطالعه در كار نشر كتابهای درسی. در فروردین42 به حج. تابستانش به شوروی. به دعوتی برای شركت در هفتمین كنگره بینالمللی مردمشناسی و به آمریكا در تابستان 44. به دعوت سمینار بینالمللی و ادبی و سیاسی دانشگاه «هاروارد» و حاصل هر كدام از این سفرها سفرنامهای كه مال حجش چاپ شد به اسم «خسی در میقات» و مال روس داشت چاپ میشد؛ بهصورت پاورقی درهفته نامهای ادبی كه «شاملو» و «رؤیایی» درآوردند كه از نو دخالت سانسور و بسته شدن هفتهنامه. گزارش كوتاهی نیز از كنگره مردمشناسی دادهام در «پیام نوین» و نیز گزارش كوتاهی از «هاروارد»، در «جهان نو» كه دكتر «براهنی» در میآورد و باز 4شماره بیشتر تحمل دسته ما را نكرد. هم در این مجله بود كه 2فصل از «خدمت و خیانت روشنفكران» را درآوردم. و اینها مال سال1345. پیش از این «ارزیابی شتابزده» را در آورده بودم - سال43- كه مجموعه 18مقاله است در نقد ادب و اجتماع و هنر و سیاست معاصر كه در تبریز چاپ شد. و پیش از آن نیز قصه «نونوالقلم» را - سال1340- كه به سنت قصهگویی شرقی است و در آن چون و چرای شكست نهضتهای چپ معاصر را برای فرار از مزاحمت سانسور در یك دوره تاریخی گذاشتم و وارسیده.
همشهري آنلاين
|