کتاب :: نگاهي به ذهنيت داستاني سام شپارد به بهانه انتشار مجموعه داستان «خواب خوب بهشت»
نگاهي به ذهنيت داستاني سام شپارد به بهانه انتشار مجموعه داستان «خواب خوب بهشت»
14 شهريور 1389
همه ما بدون شك چيزي به نام هنرمندان چند هنره شنيدهايم، اين عنوان همانگونه كه پيداست به افرادي نظر دارد كه در آن واحد در چند زمينه هنري فعاليت ميكنند و در هر كدام از آنها توفيقاتي به دست آوردهاند،البته اين بدان معنا نيست كه همه هنرمندان چند هنره در كار خود موفق بودهاند زيرا بسياري را هم سراغ داريم كه يك هنر را به عنوان هنر اصلي و فعاليتهاي ديگر را به چشم تفنن نگريستهاند و اگر كاري در نوع دوم از آنها باقي مانده بهلحاظ حرفهاي حرفي براي گفتن ندارد.
سام شپارد بيش از هر مورد ديگر يك چهره سينمايي است و كارهاي اودر عالم سينما تاكنون در زمره بهترينها به حساب ميآيند،شپارد سابقه همكاري با كارگردان مطرحي چون ويم وندرس را دارد و فيلمنامه بزرگ پاريس تگزاس را براي او نوشته، او تا كنون موفق به كسب جوايزي بينالمللي بهخاطر فعاليتهاي فرهنگياش دريافت كرده كه از آن ميان ميتوان به جايزه پوليتزربه خاطر نوشتن نمايشنامه كودك مدفون، دريافت جايزه نخل طلايي فستيوال كن به خاطر فيلمنامه پاريس تگزاس و نامزدي جايزه بهترين بازيگري فستيوال اسكار به خاطر بازي در فيلم چيزهاي خوب اشاره كرد.
سام شپارد در حوزه داستانهاي كوتاهش تا حدود زيادي به تصويرسازي و گفتوگونويسي تكيه دارد يعني ذهنيت تصويري او در عالم سينما و گفتوگو محوري به دليل حضور ساليان زياد در هنر نمايش خود را در بيشتر مواقع به داستان هايش تحميل ميكند،گرچه در اين فرصت قصد نقد و بررسي داستانهاي ا و را نداريم اما بايد گفت كه نگاه داستانياش را بايد با ديدي جديتر دنبال كنيم زيرا همان گونه كه گفته شد شپارد را ميتوان در زمره هنرمندان موفق چند هنره به حساب آورد.
نگاه شپارد در داستانهايش بيش از آنكه ذهنيت اصولي داستاني را دنبال كند ريشه در دغدغههاي جامعه آمريكايي دارد يعني اينكه دور افتادن آدمها و عدم درك همديگر همواره در كارهايش حضوري چشمگير دارند. شپارد ظاهرا نوعي نگراني تاريخي را با خود يدك ميكشد كه گويي هيچ وقت قصد تمام شدن ندارد.
ترسهاي هميشگي قهرمان داستانهاي آواز مسائلي غيرقابل حل چون وحشت از قاتلان زنجيره اي، نوع نگاه تحقير آميز به زن،وحشت از اسلحه به دستهايي كه هيچ قانوني را به رسميت نميشناسند، خيانت،ناامنيهاي رواني،عدم اميد به آينده و... نشان ميدهد كه شپارد به عنوان هنرمندي پرسشگر قصد دارد واقعيتهاي جامعه خود را به اشكال گوناگون منعكس كند.
ظاهرا عمده مشكل شپارد ناشي از عدم فهم آدمها در شناخت يكديگر است،به اين معنا كه در داستانهاي او گويي با آدمهايي طرفيم كه پشت به همديگر كردهاند و با سرعت زيادي در حال فاصله گرفتن هستند،در هيچ كدام از داستانهاي اين نويسنده باآدمهايي روبهرو نيستيم كه بهطور صددرصد به شعور همديگر احترام بگذارند و نبود قطعيت در پايانبندي هر كدام از كارها هم نشاندهنده دلواپسيهاي او در اوج گرفتن روزبه روز نابه سامانيهاي انساني است. شپارد در داستانهايش پيش از آنكه به تكنيكهاي داستاني بينديشد به برونافكني دلهرههاي كهنه نظر دارد و به همين دليل ميتوان بسياري از كارهاي او را بهعنوان خظابههايي بر ضد وضعيت موجود به رسميت شناخت،نگرانيهاي او در عمق شناخت فقر در جامعهاي سرمايه سالارو بر باد رفتن آرزوهاي نسلي پرسشگر به خودي خود ميتواند نام او را بر سر زبانها بيندازد خصوصا اگر اين نگاه انساني پيچيده در تكنيكهاي متداول داستاني باشد.
عمده شخصيتهاي شپارد چه در داستانها و چه در حوزه سينما و نمايش شخصيتهايي هستند كه آرزوهاي خود را در آينده جستوجو ميكنند و اين آينده گويي هيچ گاه فرا نميرسد،شخصيتهاي شپارد به يك نوع نا اميدي موروثي دچارند كه در همه حال تكثير ميشود، اوج هنر نمايي او در پرداختن به چنين شخصيتهايي زماني رخ مينماياند كه اواز شيوه تكگوييهاي دروني و روايت جمع استفاده ميكند و با اين شگرد به اعماق وجودي جامعهاي كه همواره معترض آن است نفوذ ميكند.
جامعه گريزي بسياري از شخصيتهاي او و پناه بردن به خلوتهايي كه از آنها آدمهايي ضدديگري ميسازد در نوع خود بكر و منحصر به فرد است،در اغلب داستانهاي او با شخصيتهايي مواجهيم كه سالها در كنار هم زندگي كردهاند اما در تمام اين سالها مترصد فرصتي براي ضربه زدن به يكديگر بوده اند،وحشتي كه با دنبال كردن اينگونه شخصيتها به سراغ خواننده ميآيد يادآورنوعي از ادبيات گوتيك است،از نگاه شپارد هر كدام از آدمهاي جامعه آمريكايي ميتوانند بهعنوان خونآشامي مطرح باشند كه از هيچ زاويهاي نميتوان به آنها اعتماد كرد.
يكي ديگر از مشخصات داستانهاي شپارد رنگارنگي موضوعاتي است كه يك نظر را دنبال ميكنند يعني هنر او در اين است كه توانسته عمق فجايع جامعه خودش را با استفاده ازفضاهاي مختلف به خواننده منتقل كند، نكتهاي كه نشانگر شناخت خوب او از وضعيت پيرامون و نقد و تحليل از جوانب مختلف و انتقال آنها در قالب روايت است.
به تعبير ديگر ميتوان گفت كه عمده شخصيتهاي شپارد شخصيتهايي بيچهرهاند به اين معنا كه او در هيچ موردي به ظاهر شخصيت هايش اشاره نميكند و ترجيح ميدهد فارغ از نگاه سطحي به درون آنها سرك بكشد، اين بينام و نشاني ظاهري كه دغدغه عمده اوست در همه كارهايش نمودي بارز دارد بهگونهاي كه ميتوان اين شگرد را منحصر به ذهنيت خود او و كمسابقه ارزيابي كرد.
داستانهاي شپارد را ميتوان در رديف داستانهاي رقتانگيزجاي داد،اين داستانها كارهايي هستند كه بيش از هر مورد ديگربه قلقلك احساسات مخاطب با تكيه بر واقعيات تلخ نظردارند، داستانهايي كه ريشه هايشان را ميتوان در آثار نويسندگان روس جستوجو كرد،شپارد در داستان هايش نشان داده كه هنرمندي حساس و همه جانبه نگر است و همين نكته مهم باعث شده كه ضعفهاي تكنيكي كارهايش در ميان انبوهي از نگاههاي انساني به چشم نيايند.
شپارد سعي كرده علاوه بر لذت خوانش روايتهاي داستاني واقعيتهايي را جلوي چشم مخاطبش بگذارد كه ريشه در احساس انسان دارند، يعني اينكه بسياري از داستانهاي او نه به لحاظ پرداخت خوب داستاني بلكه بهخاطرنگاه منحصر به فرد او به مناسبات آدمها در ذهن ميمانند، درست مانند شخصيتي كه در يكي از داستانها خاكستر مادر ش را حمل ميكند اما مدام در فكر دلارهايي است كه ظاهرا ميخواهد از خواهر خود سرقت كند.
غيرقابل پيشبيني بودن شخصيتهاي داستاني و رگهاي از هراس كه با خود يدك ميكشند و به خواننده هم منتقل ميكنند ريشه در اين موضوع دارد كه شپارد هم مانند بسياري ديگر از نويسندگان هم وطنش قائل به عبور انسان از عصر گوتيك نيست و معتقد است فقط جايگاه و موقعيت وحشت و وحشتآفريني دچار تغيير شده و خونآشامان با شگردي تازه وارد ميدان شدهاند.