دني ديدرو (1713-1784م) نويسنده و فيلسوف فرانسوي قرن 18 ميلادي است كه 25 سال از عمرش را به همراه دالامبر، مونتسكيو، ولتر و روسو صرف نگارش دائرهالمعارفي جامع نمود و رمان «ژاك قضا و قدري» (مانند بسياري از آثار ديدرو از جمله رمانهاي راهبه، برادرزادهرامو و گوهرهاي رازگشا) مدتها بعد از مرگ او منتشر شد؛ اين رمان بر پايهاي از فلسفه و با تلفيقي از طنز، همراه با نثري مطايبهآميز به نگارش درآمدهاست. اساس اين رمان بر سفر استوار است و به نظر ميرسد سفر به عنوان نمادي از گذشت زمان به كار رفتهاست نمادي كه بر پايه رفتن و پيشروي بهسوي سرنوشتي محتوم - كه ديدرو اساس آن را در درونمايه متن به نقد ميكشد - استوار است. ژاك و اربابش مسافراني هستند بيآنكه بدانند به كجا ميروند و چرا ميروند. راوي داستان در واقع خودِ نويسنده است نويسندهاي كه وانمود ميكند چيزي بيشتر از ژاك و اربابش نميداند. ديدرو در اين روايت كه به نوعي يك ضد رمان نيز ناميدهميشود، شيوههاي روايي قبل از خودش را ميشكند و از رمانهاي كلاسيك و از همعصرانش پيشي ميگيرد و با شيوهاي آوانگارد كه به سبك نگارش دنكيشوت گوشه میزند، مينويسد و در جايي از متن ميآورد: «...و از آنجايي كه ژاك و اربابش، مانند دنكيشوت و سانچو، يا ريشارده (richardet) و فراگوس(ferragus) فقط دو نفري به درد ميخورند و بدون يكديگر هيچ هستند،....»(ص80)
در تمام داستان بر اثر حكايتها و روايتهايي كه به صورت قصه در قصه گفته ميشود، خواننده به ناچار دچار
افتوخيز شخصيتهاي حكايتهاي ژاك و ديگران ميشود كه اين معنا در محتواي سفر بهكار ميرود، اما واقعيت اين است كه در نهايت سفر ژاك و ارباب فاقد اوج و فرودهاي معمول رمانهاي كلاسيك است؛ در اين نوع روايت به نظر ميرسد كه ديدرو از شيوه كهن قصهگويي در شرق، يعني شيوه قصه در قصه بهره گرفتهاست ولي به شيوه مخصوص به خود اينكار را انجام دادهاست. قصهها و آدمهاي آن قصهها از فضاي رمان هم جدا هستند و هم نيستند؛
بهاين معني كه در جايي تقريبا همه آنها با هم همسفر و همداستان ميشوند. همين قصهها داستان سفر را پيش ميبرند بيآنكه علت سفر مشخص باشد. با اينهمه، ديدرو بهطور مشخص در چند جا از متن ادعا ميكند كه علاقهاي به شيوههاي رماننويسي كلاسيك ندارد و حتي به استهزاي آن شيوه ميپردازد و تظاهر به نوشتن متني ميكند كه خودش هم دقيقا نميداند چه از كار در خواهد آمد:
« خواننده عزيز، چرا مطالعهتان را اينجا قطع كرديد؛ مگر چه شدهاست؟ آهان! دلتان ميخواهد نامه آگات را ببينيد. اگر مادام ريكوبوني ( اشاره به رماننويس عامه پسندِ همعصر ديدرو) بود حتما نامه را به شما نشان ميداد...امكان داشت بتوان آن را با لذت خواند اما به قوۀ تخيل مجال جولان نميداد. داستاننويس كه در دهان شخصيتهايش حرفهايي را ميگذارد كه هرگز نگفتهاند، اعمالي را كه هم ميتواند به آنها نسبت دهد كه انجام ندادهاند. پس به شما التماس ميكنم از اين دو نامه بگذريد و به مطالعۀ خود ادامه دهيد.» (ص303)
راوي- نويسنده نيز مانند ژاك و اربابش – ادعا ميكند كه - نميداند كه آنها كجا ميروند، چرا ميروند، هدفشان از اين سفر چيست و در نهايت چه خواهد شد، او هيچ نميداند اما در قسمتهايي كه ژاك و ارباب خواب هستند، آنها را به حال خود رها ميكند و با توافقي ضمني با خواننده، قصههاي ديگرش را ميگويد؛ گاه در همين فاصلهها درگير مباحث فلسفي ميشود و گاه به تحليل آنچه ژاك و اربابش ميگويند و يا انجام ميدهند ميپردازد و در اين راستا از مطرح كردن هر احتمالي كوتاهي نميكند؛ با اينهمه ديدرو هرگز به ورطه صدور حكمي قطعي نميافتد، چنانچه تفكراتش با شكي فلسفي درآميخته بود و به مانند معنايي كه از نام اثر متبادر ميشود اجازه ميدهد همهچيز به حال خود پيش برود؛ اما آيا در حقيقت اين واقعيتي بود كه ديدرو به آن معتقد بود: اين تومار اعظمي است كه رقم خوردهاست؟
شعار ديدرو در همه متن اين است كه هر آنچه پيش ميآيد آن بالا نوشته شده است او با قضا و قدر، همچنانكه ژاك معتقد است متن را پيش ميبرد:
«خواننده عزيز، شما داستان فرمانده ژاك را قصه تلقي ميكنيد و سخت در اشتباهيد. اعتراضم از آنجاست كه من هم داستان را همانگونه كه ژاك براي اربابش تعريف كرد، در هتل انواليد شنيدم...» (ص81)
«ژاك قضا و قدري» بهرغم اينكه جزو كلاسيكهاي قرن 18 دستهبندي شدهاست، اما از زمان خودش پيشي داشتهاست و اثري آوانگارد محسوب ميشده كه نگاهي فراتر به فلسفه هستي و مسائل پيرامون آن دارد.
ديدرو در تمام متن همواره در اين خطر بزرگ قرار داشته كه به دام نظريهپردازي و شعار دادن بلغزد، اما در نهايت با موفقيت از اين دام رهيده و توانسته است با زباني طناز و با شخصيت اربابي كه در تناقضي آشكار با اربابان زمانِ خود قرار دارد و نيز با كيفيت گفتوگوهاي اين ارباب مهربان و اهل مماشات با خدمتكار جسور و
غيرعادياش حرفهايي بزند كه حتي امروز هم بعد از گذشت بيش از 200 سال از خلق آن قابل تامل و تفكر باشد.
این رمان با برگردان مینو مشیری و به همت نشر فرهنگ نو، در دسترس است.