کتاب :: نگاهي به مجموعه داستان «آمده بودي براي خداحافظي» نوشته ميترا صادقي
نگاهي به مجموعه داستان «آمده بودي براي خداحافظي» نوشته ميترا صادقي
18مرداد 1389
روايت عشقهاي نافرجام
سيزده داستان مجموعه«آمده بودي براي خداحافظي» با ژانر واقع گراي مدرن از زناني ميگويد كه در پس زمينه ذهني خود عشق نافرجام گذشته را به حالشان ربط ميدهند. چه اين زن، زن كردي چون «اوين» باشد كه در شرايط نامناسب تن به ازدواج با ديگري ميدهد و در گيرودار جنگ و اسارت شوهر با ديدار تصادفي «شوان» به ياد عشق از دست رفتهاش ميافتد. (آمده بودي براي خداحافظي) چه زن نويسندهاي كه با ديدن دوستش در مرز سي سالگي به ياد عشق«فرهاد» نامي است كه شايد حالا ديگر حتي حوصله ايميل زدن و خواندن كتاب او را نداشته باشد.(حرف تازهاي درباره عشق) و چه من راوي نويسندهاي كه با پوچ انگاشتن فال قهوه به ياد سمساري،ده پله آجري و لالههايي با آويزهاي قرمزي است كه رنگ سرخاش نماد عشق و عصيان در خيال زن شوهر داري است كه هنوز به لالهها چشم دارد و به فكر مرد اثيري است. «آنجا كه لالهها را با آويزهاي قرمزش گذاشته ام»(ص27) و چه زن داستان «سه شنبهها كسي..» كه در گير و دار مسائل بعد جنگ و مرگ همسر،هر سه شنبه به ديدار قبر او ميآيد و وقتي ميفهمد مردش هنوز زنده است تنها عشق را در پس زمينه ذهني خود زنده نگاه ميدارد و يا«پلاك 31» كه با علم به نبود معشوق و سفرش به خارج همراه زنش همچنان در گير عشق مردي به نام فرهاد است.(نامي كه در چند داستان به عنوان عشق از دست رفته ياد و تكرار ميشود.) به جزء داستان «يكي از همين روزها» كه با نظرگاه محدود به مرد نوشته ميشود و داستان«آفتاب نبود» كه از ديدگاه من راوي مرد،روايت ميشود. پنج داستان به سوم شخص محدود به زن و شش داستان با ديدگاه اول شخص مفرد(زن) نوشته شده است. با دقت در جمع بندي نظرگاهها ميتوان نتيجه گرفت كه كانون روايت اثر بيشتر دروني است و راوي اول شخص با روايتاش از خود و پيرامونش،با مرور در گذشتهها در پي يافتن هويت فردي خود در جامعه كنوني است. چه آنجا كه زن با وجود عشق شديد به بچه و تمايل مرد براي بازگشت به خانه، تن به مرگ خود خواسته ميدهد تا جايگاهاش را در جامعه مرد سالار به رسميت بشناساند(لابد زني...) و چه وقتي كه با وجود شوهر و بچه،در خيال به عشق ممنوع رو ميآورد و براي آن كه مورد سوءظن كسي قرار نگيرد، آهسته تو حياط عطرش را امتحان ميكند و به فكر استفاده از دستكشها و كرمي است كه مخفيانه خريداري شان كرده «حرف تازهاي در باره عشق»چه زماني كه ميفهمد شوهرش «حميد» درباره مرگ همسرش به او دروغ گفته و او چارهاي جزء پذيرش گفتمان غالب ندارد. «امروز آمده ام براي خداحافظي،آمده ام بگويم، من حتي سه شنبهها هم به قبرستان نميآيم....روي قبرت خوابيده ام و تو باز با موهاي جو گندمي ايستادهاي پشت رديف كاجها و نگاهم ميكني.» (ص35) اولين برخورد بعضي منتقدان با اثري كه نام زن نويسنده روي جلد كتابش حك شده،شايد نگاه و نقد فمنيستي به اثر باشد. در اين مقال نگارنده قصد دارد ثابت كند كه«ميترا صادقي»با گنجاندن داستانهايي از قشرهاي مختلف زنان(زن كرد، تحصيل كرده، نويسنده،بانويي منتظر و...) توانسته از اين ورطه و نگاه بدبينانه بعضي منتقدان به آثار زنان رهايي يابد. همانطور كه ميدانيم نويسنده زن را از ديدگاه جنسيتي به دو گروه تقسيم ميكنند. زناني كه نگاه مثبت به مرد دارند و در تائيد گفتمان غالب از مرد خوبي كه باني خوشبختي زن ميشود،مي نويسند؛ و گروه دوم نويسندگان زني كه مردان را فريب دهنده و خيانت كاراني كه باني اضمحلال روح و روان زن ميشود، خلق ميكنند. از همين رو است كه گفته ميشود از ديدگاه سياسي،زن نويسنده يا در زمره نويسندگاني است كه در تائيد وضع موجود و تفكر غالب، شخصيت زني منفعل و فرمانبردار كه تفكر مرد محور را پذيرفته، روايت ميكنند.و يا نه. نويسنده، شخصيت زني را به تصوير ميكشد كه منفعل نيست و به گونههاي مختلف چه در خيال و چه در عمل با گفتمان غالب سر جنگ و ستيز دارد.چيزي كه به اعتقاد نگارنده به كار صادقي ارزش داده ادغام همين دو نگاه است.گويا صادقي هنگام نگارش داستانها به اين سخن «بارت» توجه داشته كه " حتما نبايد مسائل سياسي را بيان كرد تا گفت بر ضد گفتمان غالب عمل ميكنيم،بلكه بايد فقط بر عكس گفتمان غالب گفت. همين " ( نقل به مضمون از بارت). صادقي در كنار ساختن مرد شكاك و جامعه مرد سالار كه باني مرگ خود خواسته زن ميشود،مرگي كه خود عصياني بر عليه گفتمان غالب است«لابد زني هنوز روي سنگ غسالخانه خواب است» به شك و وهم زني در داستان ديگر با ديدگاه بيروني توجه ميكند تا نشان دهد كه مرد فقط براي كار به شهر ديگر آمده و شك زن بيمورد است«مرد و مه». در واقع صادقي در كنار روايت مردي كه به زنش خيانت ميكند«بور كاهي» و يا مردي كه در اثر بيفكري و خيال خام باعث مرگ دخترش ميشود«مرد در تاريكي» به ساخت مردي در داستان «سه شنبه هاكسي به قبرستان نميآيد» دست ميزند كه تنها به علت عشق به زن دروغ ميگويد. «حميد وقت رفتن گفت «خوش به سعادت شما حاج خانم» به مادرت گفت اما به من نگاه كرد.»(ص33) مرداني كه شايد تنها در جبر اجتماعي گرفتار شدهاند و ناخواسته به از دست دادن نوزاد در داستان دوم و مرگ فرزند در داستان چهارم، تن در ميدهند. اما در كنار محاسني چون هماهنگي فرم و محتوا، همخواني زبان و انديشه در كار صادقي و بيان تبعات جنگ در سه داستان بايد به او خرده گرفت كه چرا بعضي از داستانها به علت ايجاز مخل- كه خود باني ابهامات متني است- داستانها با سوالات بيجواب به اتمام ميرسند. داستان «بانو» و «بور كاهي» يكي از چند داستاني است كه به اعتقاد نگارنده به علت ايجاز تنها در حد طرح مانده است. در داستان «مرد در تاريكي» با فضاي جنگ و زمان عزيمت زنان و مردان از شهر و ديار خود روبه رو هستيم. داستاني كه با ديدگاه سوم شخص محدود به زني روايت ميشود كه هنگام فرار به فكر انگشتر عقيق و گوسفندهاي تو آغل نيز هست. زن براي فرار از سرما، نوزادش را داخل بقچه لابه لاي لباسها ميپيچد و در گير و دار جنگ وقتي سوار وانت است،متوجه ميشود كه بچه داخل بقچهاش نيست. اين داستان گرچه به لحاظ حسي و عاطفي خواننده را با خود همراه ميكند؛ولي به لحاظ ساختار،خالي از اشكال نيست. به اعتقاد نگارنده وقتي از ديدگاه داناي محدود استفاده ميكنيم بهتر آن است كه با به تعويق انداختن اطلاعات و باز گشايي آن در انتها موجب شوك خواننده نشويم.اي كاش صادقي هنگام استفاده از اين نظرگاه وقتي كه بقچه از دست زن ميافتد،لحظهاي شك و گمان بودن يا نبودن نوزاد را وقتي گوشه قنداقه بچه به چنگش ميآيد را به دل زن ميانداخت تا با تعليق بيشتر به نبود نوزاد برسد. ديدگاه محدود به ذهن زن وقتي ميتواند از مونولوگهاي دروني زن بگويد،چرا از شك و ترديدهاي زن در آن لحظه حساس و نبود مجال ديدن چهره نوزادش نميگويد.اگر خواننده همسو با شخصيت زن و كنكاشاش درپي شك و گمان بودن و نبودن نوزاد،با احساس تهي شدگي شخصيت در انتها روبه رو ميشد، آيا اثر در خورتر و بدور از شوك پاياني و باور ناپذيري جهان متني به دليل نداشتن پيش زمينه مناسب داستاني و رخداد، نميبود؟ در انتها به علت مجال اندك تنها بايد به ميترا صادقي براي تلاش پيگير و بيوقفهاش در عرصههاي مختلف ادبيات خسته نباشيد گفت و خواندن كتاب در خوري چون «آمده بودم براي خداحافظي» را به دوستان پيشنهاد داد.