کتاب :: كوتاه درباره «جوزف كنراد» و آثارش به بهانه انتشاررمان«نوسترومو»
كوتاه درباره «جوزف كنراد» و آثارش به بهانه انتشاررمان«نوسترومو»
20 تير 1389
جوزف كنراد از آن جمله نويسندگاني است كه در دوره حياتش نتوانست آنگونه كه بايد و شايد از موهبت شهرت برخوردار شود زيرا اغلب كارهاي او با بحران مخاطب روبهرو بودند،كنراد نويسندهاي است كه بسياري از منتقدان از او به عنوان پدر«ادبيات دريا»نام ميبرند چون دريا در آثار او معنايي چند وجهي به خود ميگيرد كه در آثاري چون«لرد جيم» و «دل تاريكي» بسيار مشهود است. اقبال آثار اين نويسنده بعد از درگذشتش نام وآوازهاش را از مرزهاي كشورش فراتر برد و وجه تصويري كارهايش باعث شد كه بسياري از فيلمسازان تمايل به ساخت فيلم بر اساس رمان هايش را در خود احساس كنند. جوزف كنراد در دوران جواني همه توانش را به كار گرفت تا به عنوان يك دريانورد مطرح شود و در ميانسالي به آرزويش رسيد،نكته قابل توجه درمورد اين نويسنده و نگاه ويژهاش به دريا و دريانوردي در اين است كه هركدام از شخصيتهاي او نگاهي فراتر از معمول به اين مقوله دارند به گونهاي كه ميتوان هركدام از آنها را به عنوان يك كاشف وجوه پيدا و پنهان دريا به رسميت شناخت،شناختي كه در بسياري موارد از حد شناخت زميني عبور ميكند و وجهي عرفاني و فلسفي به خود ميگيرد. دريا در آثاري چون لرد جيم و دل تاريكي به عنوان يك شخصيت ساخته و پرداخته ميشود،شخصيتي كه آگاهانه از آن چه در درونش رخ ميدهد آگاه است و درست مانند يك وجود صاحب روح عكس العملهاي طبيعي از خود بروز ميدهد. به باور بسياري از منتقدان رمان «نوسترومو»در ميان كارهاي كنراد داراي جايگاه ويژهاي است زيرا او در اين كار موفق به خلق شخصيتي ميشود كه نسبت به ديگر كارهاي او مثال زدني است،كاري فوق العاده تصويري كه نگاه فيلمسازي چون«ديويد لينچ» را براي ساخت فيلمي بر اساس آن به سوي خود جلب ميكند كه البته اين اتفاق هرگز به دليل مرگ نابههنگام كارگردان رخ نميدهد. گرچه رمان نوسترومو هم مانند ديگر كارهاي كنراد نتوانست سودي براي او داشته باشد و برعكس سرمايه هنگفتي از او را هم به باد داد اما منتقدان بر اين باورند كه گويي نويسنده اين كار را براي آينده نوشته بود زيرا امروزه نام نوستروموو كنراد چنان درهم ادغام شدهاند كه نام هركدام ديگري را در ذهن تداعي ميكند. به هر شكل رمان نوسترومو امروزه به عنوان شاهكار كنراد به رسميت شناخته ميشود و كساني كه حد اقل چند كار از اين نويسنده خوانده باشند قطعا دريافتهاند كه تبليغات منتقدان لااقل در اين يك مورد بيراه نيست زيرا ظاهرا كنراد همه توان نويسندگياش را در اين اثر صرف كرده است. به تعبيري ميتوان از كنراد به عنوان يك نويسنده انسانگرا ياد كرد زيرا در تك تك آثار او دغدغههايي مبني بر لغزيدن بشربه دام خودبزرگ بيني مشاهده ميشود و در آخر با ساخت شخصيت نوسترومو به اوج ميرسد،شخصيتي كه تلاش دارد خارج از مرز تواناييهاي خود دست به تجربه بزند و با عنصري از طبيعت دست و پنجه نرم كند كه اطمينان دارد قطعا بازنده خواهد بود. كنراد در سراسر رمان نوسترومو وجه فساد آور قدرت سياسي را نقد كرده و شخصيتهايي را در مقابل هم قرار داده كه رويارويي آنها هنگامهاي ازعرض اندامهاي روايت داستاني است،نوسترومو رماني سيال است كه با تمام حجم زيادش خواننده را دلزده نميكند زيرا تعليق به كار رفته در اين اثر به گونهاي است كه مخاطب رسيدن به آرزوي شخصيت داستاني يعني معدن نقره را آرزوي خود ميداند،پيوند شخصيتهاي اين كار با ذهنيت نويسنده باعث يك نوع همذات پنداري ميشود كه ريشه در يك خودآگاه جمعي دارد،به اين معنا كه كنراد توانسته است اندازه هر انسان در برخورد با شخصيتهاي عاصي و شناخت هرچه بيشتر از خود رارقم بزند كه در چارچوب حرفه نويسندگي نكتهاي قابل مطالعه است. تكنيك به كار رفته در نوستروموبا توجه به زمان نوشته شدنش هم نكتهاي ديگراست كه بايد مورد كنكاش بيشترقرار گيرد،خصوصا پايان بندي كار كه بر خلاف تصور خواننده شخصيتها سرانجامي خوش ندارند و همه تلاشهاي آنها ثمر نميدهد و آن چه ذهن را تا مدت زماني به خود مشغول ميكند شجاعت در پاي گذاشتن آنها به مسيري غيرقابل بازگشت است. گرچه تمايل به كارهاي خطرناك وكسب شهرت نوستروموي ايتاليائي را نابود ميكند و رازهاي او در معدني متروك همراه خودش دفن ميشوند اما ياد آوري تك تك تصميمهاي دور از عقل سليم اوشخصيتي را به يادگار ميگذارد كه در تمام طول زندگي قصد رويارويي با طبيعت و گرفتن حق خود و ديگران را دارد،شخصيتي كه به خوبي توانسته است عطش تمايل به همبستگي انساني كنراد را ارضا كند. كنراد با سيزده رمان،دو جلدخاطرات شخصي و حدود 28 داستان كوتاه نويسندهاي پركار محسوب ميشود اما دست زمانه هرگز با اويار نبود،اوظاهرا در هركدام از اين كارها به دنبال يافتن شخصيتي كامل چون نوسترومو است زيرا شخصيتهاي اصلي ديگر آثارش هم به اشكال گوناگون رگهاي از اين شخصيت را با خود يدك ميكشند. كنراد در زندگي عادياش هم آدم خوش شانسي نبود و مرگ زود هنگام پدر و مادرش و زندگي نزد عمويش به اندازه كافي او را آزرده خاطر كرد و تمايلش به مهاجرت از كشور زادگاهش هم براي او ناراحت كننده بود،مسئلهاي كه در 20 سالگي به اوج خود رسيد و اوبراي هميشه كشورش«اوكراين» را ترك گفت و سر از انگلستان در آورد. در به دريهاي خود خواسته نويسنده و تنهاييهايش او را به سوي روياهايي دست نيافتني كشانده بود كه صرفا نميتوانست همه آنها را با دريانوردي نيمه حرفهاي بهدست آورد پس نوشتن تنها راهي بود كه اورنجهاي كشنده راتحمل كند. بهگونهاي ميتوان گفت كه شخصيتهاي داستاني كنراد همزادهاي او به حساب ميآيند چون هركدام از آنها دغدغههايي مشابه با خالق خود دارند و بلند پروازيهايشان ريشه در بلند پروازي نويسنده دارد. كنراد نويسندهاي است كه مدام در حال تجربه ذات خود و جهان پيرامون بوده و بر همين اساس موفق به خلق آثار و شخصيتهايي شده كه به شدت داراي همين حس هستند،حسي كه نوستروموو ديگران را تا مرز هلاكت پيش ميبرد. در نگاه كنراد آنچه مهم است گام گذاشتن در وادي شناخت است بدون آنكه نتيجه بخشي اين كار مدنظر باشد،جستوجو گري ذاتي نويسندگي و گشتن به دنبال سوالهاي بزرگ و كوچك آن چيزي است كه نام او را بر ذهن ادبيات داستاني حك كرده است. بيشتر آثار كنراد در دوره حيات نتوانستند باري ازروان آكنده از سوال او بردارند و انتشار هركدام از آنها مشكلات و سوالهاي او را چند برابركرد اما بنا به گفته «رابرت پل وارن» كنراد نويسندهاي براي امروز و فرداست،نويسندهاي كه لحظههاي خود رادر وجهي گسترده پژواك داده و بدل به لحظههاي هميشگي كرده است. تئودوركنراد نالچ كورزينوسكي در سال 1857به دنياآمد،پدرش آپولو كورزينوسكي شاعر و مترجم ادبي بود واستعداد نويسندگي را در فرزندش كشف كرد،از ميان آثار كنراد ميتوان دل تاريكي،لرد جيم،حماقت خانه آلماي،مامور مخفي،دزد دريايي،در چشم غربي،غريبه دريا زده،نوستروموو.....اشاره كرد. برتراند راسل در جايي گفته است:«كنراد به نظامهاي سياسي علاقهاي نداشت،با اين همه گونهاي احساس قوي سياسي داشت.قوي تر از همه اينها عشقش به انگلستان و نفرتش از روسيه بود....»