۱۱ خرداد ۱۳۸۷
« تصدقت شوم؛ الهي قربانت بروم، در اين مدت كه مبتلاي به جدايي از آن نور چشم عزيز و قوت قلبم گرديدم متذكر شما هستم و صورت زيبايت در آينه قلبم منقوش است. عزيزم، اميدوارم خداوند شما را به سلامت و خوشي در پناه خودش حفظ كند. [حال] من با هر شدتي باشد ميگذرد ولي به حمدالله تاكنون هرچه پيش آمد خوش بوده و الان در شهر زيباي بيروت هستم. حقيقتا جاي شما خالي است. فقط براي تماشاي شهر و دريا خيلي منظره خوش دارد. صد حيف كه محبوب عزيزم همراهم نيست كه اين منظره عالي به دل بچسبد... ايام عمر و عزت مستدام. تصدقت. قربانت؛ روحالله.»
گرچه خانم خديجه ثقفي؛ بانو قدس ايران، همسر گرامي امام خميني در همان ايام فروردينماه 1312 هجري شمسي نامه عاشقانه حضرت روحالله رهبر آينده انقلاب اسلامي ايران را از فرط شرم و حياي ايراني و اسلامي پاره كرده، اما چند سال پيش اين نامه از همه جا سردرآورده و نه فقط در صحيفه امام كه در مطبوعات و حتي راديو و تلويزيون خوانده شد.
عاشقانهترين نامهاي كه از يك فقيه، مجتهد، مرجع تقليد شيعه و رهبر فرهمند ايران طي بيش از يك دهه بر جاي مانده و نه فقط در ميان روحانيان و سياستمداران كه در ميان روشنفكران و نويسندگان هم بينظير است.
اما اين خانم كيست كه «روحالله» خميني با همه قدرت و عظمت سياسي و دينياش به قربانش ميرود، تصدقاش ميشود، نور چشم و قوت قلبش ميخواند و حتي در ساحل زيباي بيروت صد حيف ميخورد كه محبوب عزيزش همراهش نيست؟
***
خديجه خانم ثقفي از تبار «حاج ملاهادي نوري» تاجر مازندراني است كه در اواسط حكومت آغامحمدخان قاجار از شهرستان نور به تهران آمد. پسرش «محمدعلي» بود كه اگرچه تاجر بود، اما به فراگيري معارف ديني روي آورد و دختري از خانواده علماي وقت را براي همسري انتخاب كرد. فرزند آنان، ميرزاابوالقاسم كلانترتهراني، از پرورشيافتگان حوزه تهران، اصفهان و نجف و همشاگردي و همعصر با علماي بزرگي همچون «حاج ملاعلي كني» بود و در محضر درس «شيخ مرتضي انصاري» حضور يافت: «شيخ مرتضي به گفتههاي وي در درس اعتماد ميكرد و او هم درس استاد را پس از ختم جلسه، براي برخي از شاگردان علاقهمند تقرير ميكرد تا سرانجام به مقامي نائل آمد كه در چندين جلسه، شيخ مرتضي انصاري به اجتهاد وي تصريح كرد.» او در زماني كه «ملاعلي كني» توليت مدرسه مروي را برعهده داشت، از نجف به تهران آمد و در اين مدرسه به مدت هفت سال به تدريس فقه و اصول پرداخت كه شاگردانش عالمان بزرگي همچون؛ سيدحسين قمي تهراني، شيخعبدالنبي نوري، سيدمحمدصادق تهراني، شيخ حسنعلي نخودكي اصفهاني و شيخفضلالله نوري بودند. ميرزاابوالقاسم لقبش را از «محمودخان كلانتر» دايياش گرفته بود. محمودخان در زمان ناصرالدينشاه، مامور رسيدگي به امور اجتماعي و اقتصادي شهر تهران بود كه سرانجام در قحطياي كه در تهران رخ داده بود، ناصرالدين او را در نابسامانيها متهم كرد و به دار آويخت. فرزند ميرزاابوالقاسم، همچون پدر يك عالم ديني بود و قريحه شعر داشت و در زمان درگذشت پدر، در رثاي او شعر بلند بالايي سرود. «ميرزا ابوالفضل تهراني» كه شاگرد پدر بود، در تهران مجتهد شد و در حكمت، فلسفه و عرفان صاحبنظر شد. او اگرچه به درجه اجتهاد رسيده بود، اما به عراق رفت و با دعوت ميرزاي شيرازي از جلسه درس «ميرزاحبيبالله رشتي» در نجف به سامرا آمد و در كنار فقه و اصول به حديث و رجال پرداخت. او همچنين در آن دوره، زبان و ادبيات «عبراني و سرياني» را براي آشنايي با يهوديت و مسيحيت فرا گرفت. او در سامرا هممباحثه با «ميرزامحمدتقي شيرازي (ميرزاي دوم) و سيدمحمد فشاركي اصفهاني» بود. همچنين ميرزا ابوالفضل آنچنان در ادبيات و شعر متبحر بود كه روزي در مجلس ادباي ميرزاي شيرازي، شاعر فرستاده دولت عثماني كه براي عرض اندام در برابر ميرزا آمده بود، مقهور كرد كه درباره آن شاعر عثماني نوشتهاند: «دستانش چنان ميلرزيد كه سطل هنگام فرو رفتن در چاه ميلرزد...» او در نهايت به تهران بازگشت و در زمان ناصرالدينشاه، توليت مدرسه سپهسالار را برعهده گرفت. او پدربزرگ خديجه خانم ثقفي است كه پدرش هم همچون پدربزرگ روحاني بود و در اين مسير گام بر ميداشت. «ميرزامحمدثقفي تهراني» از شاگردان شيخ عبدالكريم حائري يزدي، موسس حوزه علميه قم بود و قريحه شعري او همچون پدرش زبانزد بود. او آنچنان در قم به درس و تحصيل پرداخت كه «دو دوره اصول خارج و عمده مباحث فقهي را از بحث رئيسالشيعه، مرحوم حاج شيخعبدالكريم حائري يزدي – رضوانالله عليه – استفاده و وي به خط شريف خويش [حائزي بزرگ] به مقام اجتهاد و اعتماد او تصريح كرد.» سپس ثقفي به تهران بازگشت و در مدرسه سپهسالار در رشته فقه، اصول و معارف عقلي، تدريس و اقامه جماعت كرد كه مشهورترين اثر او، «روان جاويد» تفسير فارسي و روان قرآن در 5 جلد است.
***
خديجه خانم ثقفي معروف به «قدسي ايران» دختر ميرزامحمد بود كه «آيتالله سيدمحمد صادق لواساني» او را به امام خميني براي همسري پيشنهاد داد. دختر روحانياي كه خود او درباره پدر ميگويد: «پدرم خوشتيپ، شيك و خوشلباس بود؛ مثلا در آن زمان پوستين اسلامبولي ميپوشيد و از خانه بيرون ميرفت و همه طلبهها تعجب ميكردند.» از او درباره نام خانوادگياش ميپرسيم، ميگويد: «ثقفي به نام عشيرهاي از اجدادمان باز ميگردد كه در كربلا در ركاب سيدالشهدا(ع) جنگيده بودند.» اگرچه، پدر او عالم ديني بود، اما تا دبيرستان، به دخترانش اجازه داد تا در مدارس جديد تحصيل كنند. خديجه خانم ميگويد: «پدرم با دبيرستان رفتن من مخالف بود، چون روحيهاش متجددانه نبود. او ميگفت: چون در دبيرستان معلم مرد است، فراش مرد است و بازرس مرد است، نرو.» به هر حال او تا كلاس ششم تحصيل كرد؛ با چاقچور و لباس آستينبلند. پس از آن «از طرف خانواده مادري براي ايشان خانم معلم كليمي جهت تدريس زبان فرانسه استخدام كردند كه بين 6 ماه تا يك سال به ايشان فرانسه درس ميداد.» زماني كه پدر او به قم رفت، خديجه خانم با محيط قم آشنا شد و آن را نميپسنديد: «قم مثل امروز نبود، زمين خيابان تا لب ديوار صحن قبرستان بود و كوچهها خيلي باريك بودند. به همين خاطر زود از قم ميآمدم و آن دو ماهي هم كه پدرم مرا به زور نگه داشت، خيلي ناراحت بودم.» چراكه او، از خانوادهاي مرفه بود و با مادربزرگ مادرياش در تهران خو گرفته بود. مادرش هم دختر خزانهدار ناصرالدينشاه بود و به اين دليل «خازنالملوك» ناميده ميشد. پدرش هم اگرچه روحاني بود، اما از سوي ديگر، با سياست همراه نبود: «در خانواده همسر امام و بعد هم زماني كه اين خانواده با امام وصلت كرد تا آخر روابط سياسي برقرار نبود و به يك معنا اصولا سياسي نبودند، يعني هيچ وقت وارد مسائل سياسي نميشدند و تنها در اين حد از سياست ميدانستند كه مثلا شاه عوض شد. خود پدر هم گرچه روحاني بودند؛ اما «روحاني صرف» بود؛ يعني نماز و درس و بحث و اصلا در مسائل سياسي دخالت نميكردند.» اما آنچه مايه آشنايي حاج آقا ثقفي و حاج آقا روحالله بود، دين و ديانت بود. حاج سيدمحمد صادق لواساني، دوست مشترك ثقفي و خميني مايه آشنايي را پربار ميكرد و او بود كه به حاج آقا روحالله گفت: «چرا ازدواج نميكني؟» كه او پاسخ داد: «من تاكنون كسي را براي ازدواج نپسنديدهام و از خمين هم نميخواهم زن بگيرم. به نظرم كسي نيامده است.» در اين هنگام لواساني به او پاسخ ميدهد: «آقاي ثقفي دو دختر دارد، خانم داداشم ميگويد: خوبند.» اينگونه ميشود كه آقاي لواساني ماموريت خواستگاري از اين خانواده را برعهده ميگيرد، اما پاسخ دختر مورد نظر «نه» است. او از قم بدش ميآمد و زندگي با طلبه را نميپسنديد؛ چراكه «طلبهها معمولا خشك بودند، وضعيت مالي خوبي نداشتند و گاهي برخي از آنها احترام به زن نميگذاشتند. البته دليل اصلي عدم تمايل به سكونت در قم بود.» به هر حال يكي از نوادگان امام، ماجراي خواستگاري از «خانم» را «شيرين» توصيف ميكند: «10 ماه طول ميكشد تا خانم جواب مثبت دهند. 5 بار خواستگاري انجام ميشود كه آقاي سيدمحمدصادق لواساني تشريف ميآورند، نه آقاي كاشاني. البته پدر خانم اصرار داشتند.» ناگهان با اين سوال روبرو ميشويم كه چگونه خانم با اين همه مخالفت جواب مثبت ميدهند؟ او ميگويد: «حين همين جلسات كه آقاي لواساني ميآيند و ميروند، خانم خوابي ميبينند: «ايشان وارد اتاقي ميشوند كه سه سيد نوراني نشسته بودند. يك پيرزني آمد و من [خانم] از او پرسيدم كه اينها چه كساني هستند؟ او گفت: آن وسطي پيامبر(ص) است و آنكه سمت راست نشسته اميرالمومنين(ع) است و سمت چپي امام حسن(ع) است، اما تو كه از اينها بدت ميآيد! من پاسخ دادم كه از اينها بدم نميآيد، اينها ائمه من هستند. چرا بايد بدم بيايد؟ خيلي هم دوستشان دارم. پيرزن بار ديگر اصرار كرد كه نه، تو از اينها بدت ميآيد!» از خواب بيدار ميشوند و براي خدمتكار منزل نقل ميكنند. او به ايشان گفت كه چون اين سيد [امام] را رد ميكني، اين خواب را ديدهاي. در نهايت با توجه به اين خواب و نظر مثبت پدرخانم، ايشان جواب مثبت ميدهند. يك ماه ابتدايي پس از ازدواج تهران بودند و پس از آن به قم ميروند.»
البته پيش از پاسخ مثبت خانم، آقاسيدمحمدصادق لواساني از سوي خانواده ثقفي مامور ميشود تا به خمين رود؛ چراكه پدر خديجه خانم به او از قول زنان خانواده گفته بود: «او را نميشناسد و او مال خمين است و دختر در تهران بزرگ شده است و در رفاه بزرگ شده است و وضع مالي مادربزرگش خيلي خوب بوده و با وضع طلبگي زندگي كردن برايش مشكل است. ما نميدانيم كه آيا داماد اصلا چيزي دارد يا نه. اگر درآمدش فقط شهريه حاج شيخ عبدالكريم باشد، نميتواند زندگي كند. ما ميخواهيم بدانيم كه آيا از خودش سرمايهاي دارد؟ از آن گذشته آيا داماد زن ديگري دارد يا نه؟ شايد در خمين زن و بچه داشته باشد. شايد در مدتي كه منتظر بوده تا تحصيلاتش تمام شود، صيغه ميكرده است و چه بسا از آن صيغه يكي – دو بچه داشته باشد.» به هر حال آقاي لواساني به خمين ميرود و خيال پدر دختر را راحت ميكند و پاسخ مثبت خديجه خانم براي حاج آقا روحالله به ارمغان ميآيد.
***
خديجه خانم، قدسي ايران به منزل آيتالله خميني وارد ميشود و با عالم دينياي روبرو ميشود كه نهايت احترام را براي او قائل است. البته خود خانم هم در ابتداي زندگي اين مساله برايش اهميت داشت: « رابطه خانم با آقا يك رابطه بسيار محترمانهاي بوده است. خانم در اول زندگي به آقا گفتند كه بياييد تعبيراتمان را با يكديگر محترمانه بكنيم و همديگر را محترمانه صدا بزنيم. هيچ وقت امام يك كلام بياحترامي به خانم نكردند و ايشان هم همينطور. در طول زندگي 70 ساله آنها هم هيچگاه امام با صداي بلند با ايشان صحبت نكردند. در اواخر حيات امام، خانم به شاهعبدالعظيم براي زيارت رفته بودند و دير شده بود. در حالي كه آقا معمولا ساعت 2 بعدازظهر ناهار ميخوردند. امام يك ساعت و نيم سر سفره نشسته بودند تا خانم بيايد و غذا نخورده بودند. هيچگاه امام از خانم نخواستند كه فلان چيز را برايشان بياورند؛ آب، چاي و...»
خديجه خانم در بيان خاطراتش در اين باره ميگويد: «حضرت امام به من خيلي احترام ميگذاشتند و خيلي اهميت ميدادند. هيچ حرف بد يا زشتي به من نميزدند. امام حتي در اوج عصبانيت هرگز بياحترامي و اسائه ادب نميكردند. هميشه در اتاق، جاي بهتر را به من تعارف ميكردند تا من نميآمدم، سر سفره، خوردن غذا را شروع نميكردند. حتي حاضر نبودند كه من در خانه كار كنم. هميشه به من ميگفتند: «جارو نكن». اگر ميخواستم لب حوض روسري بچه را بشويم ميآمدند و ميگفتند: بلند شو، تو نبايد بشويي...» امام حتي در مسائل شخصي خانم دخالت نميكرد و در مورد لباس و رفت و آمدهاي او نظر نميداد. نوه امام از قول مادربزرگش ميگويد: « اصلا امام كاري به رفت و آمد ايشان نداشت. فقط در ابتدا، امام بايد خانواده يا فرد مورد نظر را ميشناختند، اما پس از آن ديگر حرفي نميزدند. در مورد لباس خانم هم كه لباسشان از سوي مادرشان از تهران فرستاده ميشد، هيچ وقت امام درباره نامناسب بودن آن سخني نميگفتند. حتي روزي آقا براي دخترشان كه 12 ساله بودند كفش قرمز رنگ ميخرند، در آن موقع اصلا رسم نبوده است و دختران بايد كفش سياه پا ميكردند. البته خود خانم هم مراعات ميكردند، اما خود ايشان ميفرمودند كه هيچگاه نشد كه در نوع پوشش يا رفت و آمدم با كسي اظهارنظر كنند.»
سوالي پرسيده ميشود كه پس امام به همسر و فرزندانش چه توصيه ميكرد كه آنان اينگونه در مسير راستي راه ميپيمودند؟ «امام كلا در زندگي به يك اصل معتقد بودند كه خانم اين اصل را اينگونه روايت ميكنند: اگر ميخواهيد به بهشت برويد؛ دو كار انجام دهيد: اول اينكه هرچه خداوند واجب دانسته، انجام دهيد و هرچه حرام دانسته، انجام ندهيد. امام فقط اين دو قيد را گذاشتهاند. البته خانم و خانواده كاملا رعايت ميكردند چرا كه آقا، فردي نبودند كه در برابر خلاف شرع سكوت بكنند.»
اما به هر حال، خانم هم اين رفتار امام را تاييد ميكند و ميگويد: «به مستحبات خيلي كاري نداشتند. به كارهاي من هم كاري نداشتند. هر طوري كه دوست داشتم، زندگي ميكردم.» امام حتي منزل را به محلي براي تدريس تبديل كرده بودند و به همسر خود به عنوان شاگرد «جامعالمقدمات» ميآموختند: «خانم قبل از ازدواج مدتي ادبيات عرب را نزد پدرشان فرا گرفته بودند. نزد امام هم ادامه دادند و كتاب «جامعالمقدمات» را ميخواندند. امام سريع درس ميدادند، از خانم پرسيدم كه ايشان اينگونه تدريس ميكردند، شما متوجه ميشديد؟ ايشان فرمودند: بله، مي فهميدم. خانم حافظه فوقالعادهاي داشتند، يك غزل را يك بار ميخواندند، حفظ ميشدند. البته ايشان ذوق شعري هم داشتند. تدريس امام به خانم چندماهي طول ميكشد، اما پس از تولد فرزندان، مشغوليتشان در خانه بيشتر شد و از طرف ديگر به قسمتهايي از ادبيات عرب رسيده بودند كه لازم بود آقا مطالعه كنند و وقت اين كار را نداشتند. بنابراين با موافقت طرفين تدريس متوقف ميشود.»
***
امام با آيتالله ثقفي، پدر همسرش هم روابط صميمانهاي داشت و همواره به طور مستمر در جريان مبارزات خود، با حوصله براي ايشان نامه مينوشت و حالشان را جويا ميشد: «روابط دوستانه شديدي داشتند و احترام متقابل مابين آنها وجود داشت.» اگرچه خانواده ثقفي سياسي نبودند و هيچگاه پدر همسر امام به مبارزات سياسي نميپرداخت؛ به جز امضاي دو اطلاعيه، اولي عليه لايحه ايالتي و ولايتي و ديگري درباره مقاله روزنامه اطلاعات عليه امام در ديماه 56. اما گويا امام هم محيط خانه را سياسي دوست نميداشت: «پس از اينكه خانم وارد منزل آقا ميشوند، امام با توجه به اينكه كاملا سياسي بودند، هيچ وقت مسائل سياسي را در خانه مطرح نميكردند خانم امام هيچگاه در مسائل سياسي صحبت و دخالت نميكردند. روحيه ايشان هم همينطور است. برخي ميگويند كه يكي از علل موفقيت امام هم همين مسئله بوده است كه وقتي وارد منزل ميشدند، تشنجات سياسي در آنجا نبوده است.»
حتي پس از انقلاب هم، خانواده همسر امام در ميدان سياست وارد نشدند و به انتقاد يا حمايت از اين و آن نپرداختند و به خانم هم مطالبي را نميگفتند تا به گوش همسر خود [امام] برساند. البته شايد دليل ديگري هم داشت: «اصلا به خانم مطلبي را نميگفتند. اگر هم مسئلهاي بوده، به دليل اينكه خانم غيرسياسي بودند، مطلبي را نميگفتند. شما اگر وارد فضاي منزل خانم شويد، تنها بويي كه استشمام نميكنيد، سياست است. خانم واقعا خانم خانه بوده است. نظر امام هم اين بوده كه هيچگاه مسائل سياسي را وارد منزل نكنند.»
***
خديجه خانم در مسير مبارزات امام، ناگهان با فوت حاج آقا مصطفي، فرزند بزرگش روبرو شد كه بسيار او را بيتاب كرد، فرزندي كه « بسيار به او علاقه داشتند و حتي از ديگر فرزندان بيشتر او را دوست ميداشتند؛ هنوز هم ميگويند و اكنون هم كه گاهي نام آقا مصطفي گفته ميشود، ايشان بغض ميكنند و گاهي گريه هم ميكنند. آقا مصطفي در منزل بسيار محترم بودند و ديگر فرزندان او را «داداش» صدا ميكردند و حتي خانم و آقا هم ايشان را «داداش» مورد خطاب قرار ميدادند. ايشان بسيار در نجف فعال بودند و روي جنبه مرجعيتي امام تاكيد داشتند. خانم علاوه بر آقا مصطفي، به فرزند ايشان «حسين آقا» هم بسيار علاقه دارند. ايشان كه فوت ميكنند، خانم بسيار ناراحت ميشود. يك روز از ايشان پرسيدم كه فوت امام يا حاج احمدآقا يا آقا مصطفي، كدام براي شما سختتر بود؟ گفتند: فوت مصطفي مسئله ديگري بود. ايشان زماني كه از فوت آقامصطفي مطلع ميشوند، بسيار گريه ميكردند ولي زماني كه آقا به خانه ميآمدند، گريه نميكردند. از طرف ديگر در مسير امام هم اصلا شك نكردند و حتي ناراحتي خودشان را به امام منتقل نميكردند. البته زماني كه امام براي نماز يا تدريس به خارج از منزل ميرفتند، ايشان در حرم يا منزل بسيار گريه ميكردند. امام هم زماني كه در نجف تدريس ميكردند جاي خالي آقا مصطفي را ميديدند و ناگهان ميلرزيدند. اما هيچگاه گريه نميكردند و فقط براي سيدالشهداء و ياران ايشان گريه ميكردند.» اما هيچگاه خانم بر بيتابي خود براي آقا مصطفي چيره نشدند.
***
نوه خانم و آقا درباره نقش مادربزرگش در منزل امام و همراهي 70 ساله او با ايشان ميگويد: «خانم واقعا همراه امام بودند. شك ندارم كه اگر خانم امام نبود، امام به هيچ وجه به اين موفقيتها نميرسيدند. نقش خانم در خانواده نقشي فوقالعاده است و يك محوريت واقعي دارند. ايشان شرايط امام را در تمامي مقاطع درك ميكردند و رياست منزل همواره بر عهده ايشان بود.»
شهروند امروز / فريد مدرسی
منابع:
-گفتوگو با يكي از نوادگان امام خميني
-صحيفه امام
- گلشن ابرار، پژوهشكده باقرالعلوم، قم، جلد چهارم و هفتم
-ستوده، اميررضا، پا به پاي آفتاب، نشر پنجره، بهار 73
|