كتاب «قيام آذربايجان و ستارخان» نوشته اسماعيل اميرخيزي دسترسي به يكي از مآخذ كمياب تاريخي را آسان كرده است. آگاهيهاي ارزندهاي كه نويسنده از محاصره تبريز، فعاليت مجاهدان مشروطهخواه و رويدادهاي زندگي ستارخان؛ سردار ملي، به دست ميدهد، روشنگر بسياري از نكاتي است كه در سالهاي پر آشوب مشروطيت روي داد._
كتاب «قيام آذربايجان و ستارخان» نوشته اسماعيل اميرخيزي، هم رزم و دوست نزديك ستارخان، شرحي مفصل و تاريخي با ارزش از زندگي و كارهاي دليرانه سردار ملي؛ ستارخان، است. اين كتاب را بايد يكي از منابع مهم عصر مشروطيت دانست.
روز بيست و چهارم جماديالاول سال 1326 هجري قمري، نيروهاي قزاق به فرماندهي لياخوف روسي و به دستور محمدعلي شاه قاجار، مجلس شورا را به توپ بستند و با دستگيري رهبران مشروطيت، زمام امور را به محمدعلي شاه مستبد سپردند. اما مشروطهخواهان تبريز به رهبري ستارخان و باقرخان دست به پايداري زدند و آذربايجان را تبديل به كانون مخالفت با شاه و دربار كردند. شاه، شاهزاده عينالدوله را با سربازان زير فرمانش براي محاصره تبريز اعزام كرد، اما نيروهاي دولتي كاري از پيش نبردند. اين شكست به قواي روس بهانهاي داد تا تبريز را در 8 ربيعالثاني اشغال كنند.
چندي بعد در 26 جماديالثاني 1327 تهران به دست مشروطهخواهان افتاد و محمدعلي شاه از سلطنت خلع شد. ستارخان و باقرخان به تهران فراخوانده شدند و به پاس پايداري آنها در دفاع از مشروطيت، لقب سردار و سالار ملي به آن دو داده شد. اما دولت مشروطه اندكي بعد خواستار خلع سلاح افراد غير نظامي و نيروهاي همراه ستارخان شد. آنها در برابر خواسته دولت مستوفيالممالك مقاومت كردند. دولت دست به اقدام نظامي زد. كار به درگيري رو در رو ميان نيروهاي ستارخان (نزديك به 300 نفري كه همراه او در پارك اتابك اقامت داشتند) و قواي دولتي كشيد. بر اثر اين درگيري بود كه ستارخان مجروح شد و از آن پس تا پايان عمر در انزواي خود بهسر برد.
اهميت كتاب اميرخيزي در آن است كه او از نزديكان و ياران ستارخان بود و هنگامي كه سردار ملي به تهران آمد، او را همراهي كرد. حتي هنگام محاصره پارك اتابك و ماجراي خلع سلاح پيرامونيان ستارخان، در آنجا حضور داشت. اميرخيزي در فصل «داستان جنگ پارك»، مينويسد كه او متوجه غوغايي شده بود كه به ضرر ستارخان جريان داشت. به همين دليل از او خواست كه به مجاهدان مسلح پارك نپيوندد. اما ستارخان بر اثر پا فشاري برخي از اطرافيانش به ياري مجاهدان پارك رفت و از آن پس اتفاقي رخ داد كه شايسته خدمات و رنجهاي سردار ملي نبود.
اميرخيزي مينويسد كه جنگ دو ساعت و نيم طول كشيد تا آن كه سربازان دولتي به فرماندهي يپرم خان وارد پارك شدند. سپس ماجراي زخمي شدن ستارخان را ميآورد. نويسنده فصلهاي كتاب خود را با سالهاي سربرآوردن ستارخان در تبريز و ماجراي زندان رفتن او آغاز ميكند. فرار ستارخان از زندان و محبوبيت روزافزون او در ميان تودههاي مردم، از ديگر قسمتهاي اين فصل است. اميرخيزي تاكيد ميكند كه خود را به دست روايتهاي اغراقآميزي كه از سالهاي جواني و عياري ستارخان نقل كردهاند، نخواهد سپرد و روايتهايي را مينويسد كه با حقيقت سازگارتر است.
اميرخيزي برشجاعت، عزم و اراده، حقشناسي و ميهندوستي ستارخان تاكيد ميورزد و مينويسد كه ستارخان «ايران را تا حد پرستش دوست ميداشت و به استقلال آن از دل و جان علاقهمند بود» (ص 49). همينها زمينه پيوستن ستارخان را به آزاديخواهان مشروطه فراهم كرد و او را برانگيخت تا رو در روي مستبدان بايستد.
روشن است كه برشمردن وقايع آذربايجان بدون توجه به آنچه در تهران ميگذشت، امكانپذير نيست. به همين دليل است كه اميرخيزي بسياري از تلگرافها و اعلاميههايي را كه مربوط به حوادث پيش و پس از كودتاي محمدعلي شاه است، ميآورد و يادآوري مي كند كه هر چند مقصود او نگارش رويدادهاي آذربايجان در روزگار مشروطيت است، اما چون حوادث تهران، به ويژه رويداد به توپ بستن مجلس، با آنچه كه در آذربايجان ميگذشت ارتباط ناگسستني دارد، از بازگويي وقايع تهران ناگزير است. از اين رو كتاب اميرخيزي از حد يك زندگينامه فراتر ميرود و در شمار تاريخهاي عصر مشروطيت قرار ميگيرد.
از بخش هشتم كتاب است كه چهره ستارخان درخشش بيشتري ميگيرد. در اين زمان مجلس شوراي ملي در تهران بمباران شده بود و آزاديخواهان تبريز به پايداري خود در برابرمستبدان ادامه ميدادند. عزل مخبرالسلطنه از ايالت آذربايجان و فرستادن عينالدوله به تبريز، بر شدت درگيريها افزوده بود. در يك سو ستارخان و باقرخان قرار داشتند و در سوي ديگر رحيمخان و طرفداران استبداد. اميرخيزي مينويسد كه عينالدوله نفوذ بسياري در ميان ايلات و خوانين عشاير آذربايجان داشت؛ از همين رو دولت اميدوار بود كه بتواند از نفوذ او استفاده كند و بر ستارخان و مشروطهخواهان چيره شود.
فصل دوازدهم كتاب، شرح دقيق درگيري نيروهاي دولتي به فرماندهي عينالدوله با مشروطهخواهان تبريز و شكست آنان است. فصل ديگر به بيدادگريهاي صمدخان شجاعالدوله و ستمي كه او با غارتگريها و كشتارهاي خود بر مردم آذربايجان روا ميداشت، اختصاص دارد. صمدخان دستورات خود را از عينالدوله ميگرفت، از همين رو جنگهاي او با مشروطهخواهان فصل مهمي از حوادث آن روزها را ميسازد.
اميرخيزي ضمن شرح نبردها و درگيريهاي دولتيان با ستارخان و همرزمانش، از حوادث ديگر ايران غافل نميماند و به بازگويي رخدادهايي ميپردازد كه سرانجام به خلع محمدعلي شاه انجاميد. نويسنده، اين فصل كتاب را با ماجراي كشته شدن «باسكرويل»، آموزگار آمريكايي كه در تبريز اقامت داشت و در درگيريهاي نظامي كشته شد، به پايان ميبرد. در فصل چهاردهم اندكي از جريانات تاريخي و نبردهاي مشروطهخواهان تبريز فاصله ميگيرد و به شرح مراسم يادبود پنجاهمين سال درگذشت باسكرويل ميپردازد.
در فصلهاي پس از آن، رويدادها به جايي كشيده ميشود كه قواي روس به تبريز سرازير ميشوند و اين شهر را اشغال ميكنند. مجاهدان مشروطهخواه ناگزير دست از جنگ ميكشند. اميرخيزي در اينجا فرصت مييابد تا به تحولات سياسي ايران در آن ايام و حوادثي كه در تهران ميگذشت، بپردازد. در فصل بيستم كتاب، مقدمات رفتن ستارخان و باقرخان به تهران بازگو ميشود و در ادامه، دستهبنديهاي سياسي و تشكيل احزاب در تهران كه صفبنديهاي بعدي را پديد آورد، مورد توجه قرار ميگيرد. مقدمات و داستان جنگ پارك اتابك و سرانجام ستارخان و مرگ او در 28 ذيحجه سال 1332، پايانبخش كتاب است.
اميرخيزي در نقل جزييات و آوردن اسناد و مدارك، دقيق و پايبند به سنت تاريخنگاري مستند است. او هر چند ديدگاه خود را درباره سير حوادث با خواننده در ميان ميگذارد و حتي ميكوشد تا درباره نقش كساني همانند سيد حسن تقيزاده در شكلگيري حوادث و روابط او با ستارخان، داوري كند اما تاكيد بيشتر او بر نقل بيكم و كاست رويدادهاست. تا بدان حد كه ميتوان او را تاريخنگاري بيطرف دانست كه روايتي مستند و باريكبينانه از رخدادها بهدست داده است.
نويسنده با زمينه و چگونگي شكلگيري رويدادها آشناست و خود از نزديك درگير بسياري از حوادث بوده است. روايت او از واقعه پارك اتابك، دست اول و بسيار مهم است. اميرخيزي همه حوادث را نوشته است و تصويري آگاهيبخش از ماجراي پارك و دخالت ستارخان بهدست داده است. از اين رو كتاب او منبعي است كه در تاريخنگاري مشروطيت نميتوان آن را ناديده گرفت.
كتاب «قيام آذربايجان و ستارخان» نوشته اسماعيل اميرخيزي شامل بيست و پنج فصل است و هر فصل دربرگيرنده عناوين متعددي است. عكسهاي فراواني از شخصيتها و رجال روزگار مشروطيت و حوادث آن سالها در جاي جاي كتاب آورده شده است. نمايه اشخاص، اماكن و روزنامهها، به همراه اشاره مختصري به منابع مورد استفاده نويسنده، از ديگر بخشهاي كتاب است. شرح حال مولف نيز، به كوتاهي، در آغاز كتاب درج شده است.
كتاب «قيام آذربايجان و ستارخان» نوشته اسماعيل اميرخيزي نخستينبار در سال 1339 خورشيدي در تهران چاپ شد و انتشارات آيدين (تبريز) بازچاپ آن را منتشر كرده است. اين كتاب با شمارگان هزار نسخه و با بهاي 12 هزار تومان در اختيار پژوهندگان و علاقهمندان تاريخ مشروطيت قرار گرفته است.
ایبنا
|