8 خرداد 1389
«نمیتوانم به تو فكر نكنم سیما» عنوان دومین مجموعه داستان محمد حسینی، نویسنده و ویراستار ادبی است. این مجموعه كه توسط نشر ثالث منتشر شده، شامل هشت داستان كوتاه و خواندنی است. پیشتراز حسینی كتابهای: «آبیتر از گناه» (رمان)، «یكی از همین روزها ماریا» (مجموعه داستان) و «ریخت شناسی قصههای قرآن» (نقد و پژوهش) منتشر شده بود.
در یادداشتهایی كه بر این كتاب، اینجا و آنجا خواندم، این جمله زیاد به چشمم خورد كه داستانهای این مجموعه نیز به همان سبك و سیاق داستانهای پیشین حسینی نوشته شده و این نشان میدهد كه نویسنده راه خود را یافته و چه و چه...
به نظر من، آنچه این مجموعه را شایان توجه میكند، تغییراتی است كه حسینی در نگاه خود به داستان كوتاه داده. داستانهای نمیتوانم به تو فكر نكنم سیما اگرچه خطی و سادهاند اما تفاوتی اساسی در پرداخت حادثههاشان با داستانهای پیشین حسینی دارند. نویسنده در این مجموعه حادثه را به عمقیترین لایهی ممكن برده. تا آنجا كه در نگاه اول به نظر میرسد هیچ و هیچ اتفاقی در داستان نمیافتد.
پنداری شخصیتها ثابتاند و دگرگونیای اگر هست، در مخاطب است. انتظار مخاطب برای خواندن داستانی با الگوی كلیشهای تعادل- عدم تعادل- تعادل ثانوی در این مجموعه بیپاسخ میماند. دلیل آن هم –به عقیده ی من- بها دادن به واقعیت بیرونی است تا واقعیت درونی و داستانی. چندی پیش، جایی میگفتم: «خسته شدهام از پایبندی به واقعیت داستانی و حقیقت مانندی... وقت آن رسیده كه در داستانهایمان به واقعیت بیرونی هم بها دهیم... مثلاً بسیار پیش آمده كه در خیابان یا تاكسی، شاهد درگیریهای خانوادگی بودهایم و از آنها گذشته ایم. یا سایهی مبهم درگیری زن و شوهر همسایه را بر پرده دیدهایم و دم نزدهایم. اینها همان قدر میتواند تأثیر گذار باشد كه واقعیت داستانی... بی آن كه كنكاشی در گذشته و آیندهی شخصیتها داشته باشیم ذهنمان را درگیر میكنند و گاه، شیوهی زندگیمان را تغییر می دهند.»
با خواندن داستانهای این مجموعه خوشحال شدم از این كه چنین امكانی به زیبایی در داستان نشسته... و این هنر حسینی است كه به نظر من نویسندهای حرفهایست.
نكتهی دیگر، پرداختن محمد حسینی به فضای سیاسی اجتماعی روز ایران است (حال، مستقیم یا به كنایه). دغدغهها، اجتماع، شخصیتها و گفتگوها امروزیاند و زنده. و تنها خودسانسوری نویسنده است كه دست مخاطب را در كشف و گاه دست داستان را در ارایهی درونمایه -به حد كفایت- میبندد.
نثر اما همان نثر قدرتمند همیشگیست. روان و جذاب. جملههای بلند و كوتاه و سرشار از واژههای متناسب كه پنداری در هر سطر میرقصند و گنجینهی واژگانی گستردهی نویسندهشان را به رخ میكشند.
در این بلبشوی ادبیات داستانی و وضع پریشان نشر، خواندن داستان «خوب» ایرانی، غنیمتیاست كه آسان به دست نمیآید. مجالی اگر شد، «نمیتوانم به تو فكر نكنم سیما» را فراموش نكنید.
«...خطهای محوی میكشید. تند و سریع. یك خط این گوشه و یك خط گوشهی دیگر. چپدست بود و هیچ اعتنایی به ما كه آنطور سر خم كرده و مات مانده بودیم، نداشت.
قهوه و دوناتش را هم كه شاگرد حسین آورد، نه حرفی زد، نه سر بلند كرد، نه كشیدن را كنار گذاشت. فقط بیقید و رها، آنقدر زنانه و ناز، چهار انگشت دست راستش را تكان داد كه دلم لرزید. اسكندر تكیه داد به پشتی صندلی و نادر محكم و بلند آه كشید...» (داستان «و باز به همین سادگی»- از مجموعه داستان نمیتوانم به تو فكر نكنم سیما)
نشریه ادبی جن و پری
|