26 ارديبهشت 1389
از همان ابتدا مخاطب مجذوب كتاب ميشود. طرح جلد ساده اما زيبا و جذاب و حتي جنس كاهي كاغذ، مخاطب را ترغيب به باز كردن كتاب ميكند. جمله بالاي داستان «هفت» كمي چالشبرانگيز است. اين جمله كه احتمالا از خود عبداللهي است، بسيار كلي است و جاي بحث دارد، اما مخاطب را با خود درگير ميكند.
«هفت» به نحوي در مذمت پوچگرايي است. فردي بهخاطر شهرت «هفتي» شدن، خود را از طبقه هفتم ساختماني به پايين پرت ميكند. در طبقههاي زيرين و در آن فرصت اندك چيزهاي زيادي ميبيند و روايت ميكند. در آخر به زمين ميافتد و طبق انتظار ميميرد. مردمي كه بالاي جسدش جمع شدهاند ميگويند از طبقه نهم افتاده، اما شاهد عيني با اطمينان ميگويد از طبقه پنجم افتاده!! و فرد به خواسته پوچش كه همانا هفتي شدن است نميرسد. «عاقبت من و حاجي» داستاني ساده اما در عين حال چندلايه است. در ظاهر سگي به دنبال غذا براي بچههاي خود است اما عمق داستان روايتي تلخ از زندگي سخت و مرگ در بدبختي قشر ضعيف جامعه و بياعتنايي اغنياست. اوج اين سنگدلي در جمله آخر است: «خدا رحم كرد اين دفعه سگ بود...» «ضيافت» بيان هنرمندانهاي است در اعتراض به قوانين دستوپاگير اجتماعي. اصرار نويسنده در لو ندادن جنس فيزيكي نازي در «تلهموش» بجا به نظر نميرسد و باعث آزرده خاطرشدن مخاطب بابت رودست خوردن نيز ميشود. همچنين زنداني در انتظار اعدام تا قبل از آمدن زندانبان بيش از حد آرام نشان ميدهد در حاليكه آدم ترسويي است (موقع آمدن زندانبان مثل بيد ميلرزد) و انگار وجود يا عدم وجود نازي و بچهاش از اعدام او واجبتر است! «ستارههاي بينظم» خوب روايت شده اما به اعتقاد من حرفي براي گفتن ندارد و در كل سطحيتر از آن است كه كنار هفت داستان ديگر قرار بگيرد. كاش عبداللهي در انتخاب اين داستان براي اين مجموعه قدري تامل ميكرد. «مگس را له نكنيم...» نقطهعطف اين مجموعه است و سهم بسزايي در درخشان بودن اين مجموعه دارد. جمله پشت جلد (آيا هيچگاه زندگي را جوري كه نيست ديدهاي...) بعد از خواندن اين داستان است كه در ذهن نمود پيدا ميكند. سگي ميميرد، پسركي روانپريش دست به قتل ميزند، دادستان با زنش تلفني بحث ميكند و خلاصه همهچيز دست به دست هم ميدهند تا بيگناهي نجات يابد. جالبتر از همه نوع روايت است. مگس (راوي) بسيار آشنا است، فضاهايي كه روايت ميكند آشنا هستند و به خواننده لذتي خاص دست ميدهند. اما «زندگي شايد...» داستاني است پيچيده، به پيچيدگي روح انسان. كندوكاوي است در زواياي شخصيت و روح آدمي. داستاني سرشار از جملات ناب و كنايههاي ماهرانه است، اثري متفاوت از ديگر كارهاي اين مجموعه. به همين شرح اندك از اين داستان بسنده ميكنم و در فرصتي مناسب به تفصيل از اين داستان خواهم گفت. بدون شك هدايت پرچمدار داستاننويسي ايران است و البته بيشترين تاثير را بر همنسلان و همچنين نويسندگان پس از خود گذاشته. اما برخي نويسندگان جوان، درست يا غلط موفقيت را در ادامه دادن و كپيبرداري از «هدايت» ميبينند كه مسلما قلم هيچيك به آن اندازه توانا نيست. همگي سعي در بيان عقدهها و حقارتها و البته ترسيم همان فضاي سرد، گزنده و تلخ داشتهاند. بديهي است كه تكرار آن روال ملالآور نهتنها بسياري از نويسندگان را بعد از ارائه اولين اثر محو كرده بلكه تاثير بدي نيز بر مخاطبان امروز داستان ايراني گذاشته است. عبداللهي بيتاثير از هدايت نيست، اما به درستي و با هوشياري از خلق فضاي بسيار سياه براي داستانهايش احتراز كرده و همان عقدهها، حقارتها و تلخيها را در محيطي گرم، جذاب و حتي گاهي متناقض و طنزآميز بيان ميكند. فضاي داستانهاي عبداللهي به شكل غيرواقعي سياه نيست اما سياهيها را نشان ميدهد و اعتراض ميكند. مجموعه «هفت» صداي فرياد اعتراض عبداللهي و همفكرانش است بدون آنكه در روايتش اغراق و تكلف باشد. اعتراض به پوچگرايي، به قوانين دست و پا گير اجتماعي، به گم شدن انسانيت، به عجول بودن در قضاوت و به ... فرياد اعتراضي كه هيچكس آن را نخواهد شنيد!
سيدمهدي دانيالي / روزنامه فرهیختگان
|