مدتها پيش يكي از دوستانم مرا قانع كرد كه «وجود و زمان» هايدگر اثري بزرگ و دورانساز است؛ پس از آن بود كه اين كتاب را خريدم. اين درحالي بود كه در كتابخانه شخصيام، مجموعه آثار كانت يا آثاري همچون پديدارشناسي روح هگل به چشم ميخورد. راستش را بخواهيد، هيچگاه دليل خريداري اين همه كتاب براي خودم روشن نبود. با وجود اين، پس از 9 سال تحصيل در رشته علوم انساني و 9 سال ديگر تحصيل و كار در دانشكدههاي مربوط به اين رشته، كسي در اعماق درونم، آن به آن، با من نجوا ميكرد: « تو به عنوان زني اهل انديشه، بايد آثار فيلسوفاني چون كانت، هگل، شلينگ، اشلايرماخر و بالطبع كييركگار، اگوستين، توماس، سارتر، راولز، بارت، يونگل و اسلوترديك و... را خوانده باشي». اين چه كسي است كه در درون من است؟ از من چه ميخواهد؟ او محق است يا نه؟ برآنم كه در باره چنين پرسشهايي به تفصيل نكاتي را به بحث بگذارم. در خاطرم هست كه پس از آنكه كتاب وجود و زمان را تهيه كردم، پشت ميز تحريرم نشستم و با حالتي مملو از اشتياق از صفحه اول آن شروع به خواندم كردم. با خود ميانديشيدم، در توان من است كه چنين اثري را، كه عالمي را به تكاپو آورده است، بارها بخوانم و به نحوي بنيادي بر روي آن كار كنم. اما به صفحه 15 كه رسيدم، از مطالعه دست كشيدم؛ دليل اين كار روشن بود: من اين اثر را نميفهميدم. یا به بیانی بهتر، متوجه شدم كه این مرد، هایدگر دارد با بازیهای زبانی خلافآمد خود، روح و ذهن مرا به كلی از آن خود میكند. علاقهای به این سر سپردن نداشتم. حوالی عصر بود. خودم را روی كاناپه انداختم. لیوانم را از نوشیدنی پر كردم و در حالی كه به نوای آهنگی فرحبخش گوش میدادم، كتاب وجود و زمان را از میانه آن باز كردم، كمی خواندم، سپس آخرین صفحات آن و بعد اوایل آن را مطالعه كردم. لجوجانه به نقشهای فرشی كه زیر پا پهن بود نگریستم. اینبار، عبارات هایدگر قابل تحمل مینمود. دومین لیوان را كه نوشیدم، كلماتش به كلی راحت و آسان شد. چند روزی از این ماجرا نگذشته بود كه متوجه شدم دارم برای یكی از دوستان توضیح میدهم كه من هایدگر را خواندهام. گفتو گوی خوب و جذابی بین ما در گرفت. دقیقا یادم نیست اما فكر میكنم در 1985 بود كه در سمیناری عمومی ادعا كردم كه من «كانت خودم» را خواندهام. آن موقع كسی از من نپرسید كه منظورم از این جمله چه بود، اما ظاهرا همه نحت تاثیر قرار گرفته بودند. با این حال عذاب وجدان گریبانم را گرفته بود چراكه من طبیعتا همه آثار كانت را نخوانده بودم. زمانی بر این باور بودم، زنان نباید هیچیك از این آثار سترگ فلسفی را بخوانند، چراكه این كتابها، همه نوشته مردانند و در نتیجه به مسائلی پرداختهاند كه ربطی به زنان ندارند. در واقع در تمام این كتابها از افلاطون تا فروید، از ماركس تا آنسلم كانتربوری و بالعكس، عباراتی یافت میشوند كه در آنها این متفكران بزرگ، جملاتی درباره بیارزش بودن ما زنان به زبان آوردهاند. بهراستی چرا باید وقت خود را صرف فهمیدن آثار كسانی كنم كه به من به عنوان یك زن، وقعی نمیگذارند. توگویی این كتابها متاثر از این پیشفرض هستند كه تنها مردان شایستگی و توانایی خواندن این آثار را دارند درحالی كه زنان باید میز كار نویسندگان و خوانندگان مردشان را تمیز كنند و به تربیت فرزندانشان همت گمارند. آیا چنین آثاری اصولا حقیقتی را دربردارند؟ از چه رو باید متونی را خواند كه عالمی واژگون را مفروض میگیرند؟ من همواره به حال این نویسندگان بزرگ - كه با مسائل واقعا دراماتیكی درگیر هستند- تاسف میخورم، چراكه آنها با حاق واقع مواجهه پیدا نمیكنند و شاید از همینرو مجبورند به تولید واژگان و عبارات بسیار روی بیاورند. اما با همه این حرفها، اینروزها نشستن روی مبل و خواندن شوپنهاور، كامو یا هوسرل را كاری جالب مییابم. حتی به این نتیجه رسیدهام كه آنچه كه در این كتابها آمده، نمیتواند یكسره و از بنیاد بیمعنا باشد. به نظر من، میتوان از این آثار چیزهایی را آموخت، مشروط بر آنكه به هنگام مطالعه، قواعدی خاص را در نظر داشته باشیم: 1.تنها تا زمانی خواندن را ادامه دهید كه این كار برایتان لذتبخش است؛ در غیر این صورت چیز زیادی دستگیرتان نمیشود. 2.انتطار فهم حقیقت را نداشته باشید بلكه به الهاماتی جزئی و گاه و بیگاه دل خوش كنید. 3.نگذارید خواندن كتاب شما را به حالت خاموشی و سكوت بیاورد. هرگاه خود را مرعوب كتاب یافتید، خود، سخن بگویید! 4.به هنگام مطالعه، ترس و خشم را كنار بگذارید. هر دو مانع فهم است. 5. از نوشیدن و نیوشیدن دریغ نكنید. 6.هر جور كه راحتید عمل كنید؛ تمام كتاب را بخوانید. یا نه، از انتها یا از آغاز بخوانید. یا اینكه از خواندن قسمتهایی صرفنظر كنید یا اگر خوابتان گرفت، سرتان را روی كتاب بگذارید و بخوابید. 7.اگر كتاب را كسالتآور یافتید، آن را به قفسه كتاب بازگردانید و به اولین كسی كه مواجه شدید، درباره آنچه كه از هایدگر یا از بزرگ دیگری خواندهاید، توضیح بدهید. نگران نباشید؛ گفتوگوی جالبی در خواهد گرفت. و كلام آخر: رفتار من با آثار بزرگی كه زنان نگاشتهاند، چگونه است؟ (تعجب نكنید! این آثار هم وجود دارند. به عنوان مثال، زمان زیادی لازم است كه كسی بتواند تمام آثار هانا آرنت را بخواند). پاسخ: آثار زنان را همانند نوشتههای مردان، آنچنان بنیادی نمیخوانم و تنها هنگامی به خواندن ادامه میدهم كه حس خوبی در من ایجاد كند اما در اینجا حس كنجكاوی من بیشتر است. من برای اعتماد به زنان دلایل خوبی دارم و بر همین مبنا كار آنها را سرسری نمیخوانم و میكوشم با نكته نوشته آنها روبهرو شوم.