مجموعه داستان «هرازگاهي بنشين» فريبا منتظرظهور را دوست داشتم. داستانهاي اين مجموعه، روايتهايي ساده و زباني پيراسته دارند و در هيچكدام آنها تلاشي از سوي نويسنده براي متفاوت جلوه كردن و تاكيد بر جنبههاي فرمي ديده نميشود. اما نقطه قوت داستانها نگاه تيزبين و ظريف نويسنده است كه از اتفاقات روزمره، لحظههايي را هوشمندانه جاودانه ميكند. اين مجموعه از 17 داستان تشكيل شده كه بعضي از آنها پيوسته هستند. راوي اين داستانهاي پيوسته زني به نام فرزانه است كه شخصيت اصلي هم هست. استفاده از راوي اول شخص انتخاب بجايي بوده، چون هر داستان بازتاب درونيات خود اوست. نام فرزانه به معناي دانا دو وجه متفاوت دارد: انساني عاقل است كه نگاهي عميق و ريزبين دارد و با تفكر دنيا را مينگرد؛ و به معناي سنتي فرزانه كسي است كه جواب سوالات را ميداند و راهحل ارائه ميدهد. فرزانه در داستانهاي پيوسته اين مجموعه، زني است كه از روزمرگي ميترسد، نگاهي عميق و ريزبين دارد و با تأمل به اطرافش مينگرد. ولي در جايگاه انساني در دنياي مدرن از او انتظار نميرود كه قادر به حل معضلات اطرافش باشد. داستانها حادثهمحور نيستند؛ تحولاتي كه در آنها رخ ميدهد جنبه دروني و ذهني دارد. هر داستان نگاهي زيركانه به رويدادي ساده و روزمره است كه شايد از چشم بيننده عادي پنهان بماند. نويسنده به همين لحظههاي ساده پرداخته و از دل هر كدام جهان داستاني كوچكي را خلق كرده است. دو داستان «دلبستگي ساده است» و «دستهايش» از بهترين داستانهاي مجموعه هستند. در داستان «دلبستگي ساده است» راوي عينك روزمرگي را از چشم برداشته و با نگاهي غيرمعمول، مگسي را مينگرد كه در خانه اوست. «دوستم كمي ورجه وورجه ميكند. چند قدم ميرود و برمي گردد، دو دستش را بالا ميبرد» (ص7). او با توصيف ريز و جزء به جزءحركات مگس و دوست خطاب كردن آن، به نوعي آشنايي زدايي ميكند و مگس را از حشرهاي موذي به موجودي زنده و داراي حق زيستن تبديل ميكند. در داستان «دست هايش»، دختر جواني كه بازمانده زلزله است، مفهوم منطقي زمان را از دست داده و در ذهنش مرز ميان گذشته و حال به هم ريخته است. او در ميانه رنج اين تجربه، به دستهاي آقاي صباح دل خوش كرده كه روي بوم طرح ميزند. با نگاه كردن به همين دستهاست كه نقاشي كردن را ميآموزد. و نقاشي نقطه پيوند او به زندگي ميشود. «زن» در داستانهاي منتظرظهور حضور پررنگي دارد. از محدوده خانه فراتر رفته، پا به اجتماع گذاشته، كار ميكند و با معضلات اقتصادي و اجتماعي درگير است. اما اين حضور و نگاه پرسشگر باعث نشده كه داستانها لحني شعاري پيدا كنند و به يادداشتهايي براي دفاع از زن و حقوق او تبديل شوند. به باور من، داستانهاي منتظرظهور از جنس زندگياند.