انتشارات ثالث چندي پيش كتاب «لطفا كتابهايم را نخوان!» مجموعه نامههاي فردريش ويلهلم نيچه، فيلسوف مشهور آلماني به مادرش را منتشر كرده است. كتاب به همت «لودگر لوتكههاوس» شده كه علي عبداللهي آن را ترجمه كرده است.
ناشر درخصوص كتاب عنوان ميكند: در ميان فيلسوفان و متفكران معاصر شايد هيچكس به اندازه فريدريش نيچه با مادر خود نامهنگاري نداشته است، كتاب «لطفا كتابهايم را نخوان!» گزيدهاي از نامههاي نيچه به مادرش از خردسالي، كودكي و نوجواني تا پايان عمر يعني يك سال پيش از فروپاشي روانياش است. به گزارش كتابنيوز، در اين نامهها او از آثار و دغدغهها و بيش از همه از رسالت گرانبار خود بر دوشش و مهمتر از آن جزئيات لحظهها و بيماريهاي گوناگونش نوشته و براي مادرش ارسال كرده است. بنا بر اين گزارش، نكته شگفتآور اين نامهها آن است كه نيچه مردمگريز و تنهاييطلب، با وجود جدايي از افراد، هرگز از مادرش جدا نشد و تا آخرين لحظات زندگي او را يگانه كسي ميدانست كه در اين جهان ديوانهخو براي خود دارد. از سويي قالب صميمي نامهها، نوعي برداشت دست اول از نويسنده را به مخاطب ارائه ميدهد، برداشتي فراتر از برداشت فلسفي متعلق به فردي كه زياد اعتقادي به خدا نداشت و همه چيز را در تنهايي جستوجو ميكرد. مورخان معتقدند نيچه زير دست مادر و خواهرش تربيت شد و اين دو شخصيت او را، به درست يا نادرست، ساختند؛ شخصيتي كه از همان سالهاي دانشآموزي دور از خانه ميزيست و تنهايي هميشگي او در همان سالها رقم خورد. با اين حال او در منزويترين لحظاتش نيز به مادرش پناه ميآورد و نامههاي اين مجموعه مويد اين نكته است. البته برخلاف تصور عامه كه ميپندارند نامههاي نيچه به مادرش بايد سرشار از مهرورزي باشد و در نتيجه كمتنش و بيفراز و فرود اما به واقع چنين نيست. نيچه در اين نامهها فقط تقاضاي «كالباس، كيك خوشمزه و لباس» نميكند و صرفا نميخواهد مادر عزيزش، لباسهاي كهنه و نشسته او را بدوزد و بشورد و با پست برايش بفرستد، بلكه به روشني به آثارش، دغدغهها و بيش از همه علايق فلسفي و بيماريهايش ميپردازد. به اعتقاد بسياري نامههاي نيچه به مادرش، گزارش زندگي و تفكر پرفراز و نشيب اوست و ميتوان در آن پيشگويي نيچه نسبت به اقبال آيندگان به وي و حتي هشدار دستكاريهاي اليزابت – خواهرش - را در آثارش ديد. چند نمونه از نامههاي كوتاه نيچه كه در كتاب درج شده است: مادر عزيز! مطمئنم تعجب خواهي كرد از اينكه دوباره دارم برايت نامه مينويسم. امروز بعد از اينكه نامه قبليام را به پست دادم، بلافاصله نامه قشنگ تو رسيد. از رسيدن آن خيلي خوشحالم و ممنون از تو. به عمه سلام زياد برسان و بگو اگر جور شد يكشنبه بعد ميآيم. ازمن خواستهاي فهرست چيزهايي كه لازم دارم برايت بفرستم. همه كم و كسريها را در اين نامه مينويسم: عينك، قيچي، جوهر، تخته آشپزخانه، دفتر، چكمه، كفش خانه، سنجاق تهگرد، پودر شكلات، كتري، دفتر اوكتاو (قطع بزرگ) و ... فقط در صورت امكان يك پيانو از هنلن اجاره كن، چون خيلي مشتاقم دوباره پيانو بزنم. بعد هم ساعتمچي و كفش خانهام را برايم بفرست. تا حالا كه به من خوش گذشته. فكر ميكردم پفورتا جايي بسيار سختتر از اين باشد. با اين همه راحتي نامبورگ با اينجا قابل مقايسه نيست. كلاسهاي اينجا هم خيلي سختگيرانهتر از آنجاست. اما من هر وقت دلم بخواهد از خواب برميخيزم و چون هميشه ساعت پنج صبح بيدار ميشوم همان موقع هم برايت نامه مينويسم. غير از اين وقت نميكنم. دوباره بيشتر از اين برايت خواهم نوشت. فعلا فقط اين خرت و پرتها را برايم بفرست. با سلامهاي صميمانه به همه كساني كه به يادم هستند. فريتس تو دانشآموز شبانهروزي ونيز. 14 ژوئن 1884 مادر عزيز من! اينجا روزها به سرعت برق ميگذرند و چون سه ماه آتي را گذاشتهام براي تجديدنظر در پيچيدهترين و سنجيدهترين امور (مسائل معرفت نظري)، از تو پوزش ميخواهم، نيست زماني كه در گرماگرم اين روزها با سكوتي تمامعيار غرق تامل شوم و دلم نخواهد يك صفحه نامه هم برايت بنويسم. براي اينكه حالت را از اين بابت مكدر نكرده باشم، همين حالا چند خطي به خواهرم نوشتم. حالا خودتان ببينيد با اين اوصاف، لحظهاي ميتوانيد با من سركنيد! نيزا. 30 ژانويه 1888 مادر عزيزم! فكر ميكنم امروز دوباره دارد هوا روشنتر و بهتر ميشود. ديروز، اگر درست خاطرم باشد، نامهاي غمگين براي تبريك تولدت نوشتم. نيمه جان بودم و خسته از همه جور درد و رنج. آسمان را هم ابرهاي ضخيم برفي رنگ پوشانده بود. فكر ميكنم اگر زمستانها در شمال زندگي ميكردم، هميشه همچين احساسي ميداشتم: چون آدم كلهگنده افسرده حال و سودايياي هستم، پس بيشتر از ديگران هم به پرتو خورشيد، از هر نوعش نياز دارم. با پوزش! مخلوق پير تو «لطفا كتابهايم را نخوان!» با قيمت دو هزار تومان و در 96 صفحه به بازار نشر عرضه شده است.
روزنامه فرهیختگان |