کتاب :: روند داستاني رمان « جنگل پنير» از زبان نويسنده فرشته احمدي
روند داستاني رمان « جنگل پنير» از زبان نويسنده فرشته احمدي
12 ارديبهشت 1389
هنرمند بايد با خودش كنار بيايد
فكر ميكنم همينقدر كه نحوه زندگي يك مرد با يك زن متفاوت است، شايد منجر به اين نكته شود كه موضوعهاي متفاوتي براي نوشتن به ذهن هريك از آنها خطور كند. شايد هم برخي معتقد به برابري بين زنان و مردان باشند يا در حيطهاي زندگي كنند كه خود را فراتر از تفاوتها ببينند اما در هر حال نميتوان منكر اين تفاوتها شد. ممكن است شانس بياوريم و با آدمهايي كه اتفاقا همين تفاوتها مبناي اصلي كنشهاشان هست، برخورد نداشته باشيم. اما همين تفاوتها، گاه باعث ميشود كه زنها سوژههاي خاصي را براي نوشتن، مدنظر داشته باشند. بحث من تفاوتي است كه در تمام جوامع؛ بين زن و مرد قائل هستند. هرچند بسياري از اين تقسيمبنديها به راحتي زير سوال ميروند. شايد اين تقسيمبنديها به وجود ميآيند، چون به ما كمك ميكنند كه نسبت به برخي از مسائل راحتتر فكر كنيم و در برخي موارد ثابت كردهاند كه كاراييهايي هم دارند. همين كه از عمر داستاننويسي زنان ما، سالهاي كمي گذشته است، يعني تفاوت عمدهاي ميان نويسندگان زن و مرد وجود دارد. سالهاي كمي ميگذرد از تجربههاي زنهايي كه با نگاه خاص خودشان، درباره خودشان نوشتهاند. عدهاي از نويسندگان زن ما به عدم تساوي حقوق زنان و مردان معترض هستند و سعي ميكنند در نوشتههاشان هم جامعه مردسالار را مورد نقد قرار دهند. عدهاي ديگر به زن بودنشان اهميت بسيار ميدهند و سعي ميكنند فراتر از اين مرزها بينديشند و در نوشتههايشان هم سعي در بيان مكنونات قلبيشان دارند و به شكستن تابوها و ممنوعيتها ميپردازند در هر حال تاكنون ادبيات زنانه مورد انتقادهاي بسياري قرار گرفته است. اما بايد اين را هم درنظر داشته باشيم كه اين تجربهها در پلههاي اول است و كساني كه دغدغه داستان نوشتن دارند، با تداوم اين كار و عبور از اين تجربهها،بايد خودشان را بشناسند و از اين مرحله بگذرند و بعداز آنها انتظار داشته باشيم كه در حوزههاي اجتماعيتر وارد شوند و آنها را در مشاركت با جهان پيرامونشان بسنجيم. اگر اين جريان ادامه داشته باشد، تا يكي دو دهه آينده ما با داستاننويسهاي خوبي مواجه خواهيم شد. به هر حال ادبيات نويسندگان زن، واقعيتي است كه در جامعه ما اتفاق افتاده است. به هر علتي كه زنهاي ما مينويسند چه به عنوان اعتراض و چه كساني كه نوشتن را جايگاهي براي اعتراف ميدانند، بايد به اندازه كافي نوشته شود تا از اين نوشتهها اشباع شويم و ببينيم كه از دل آن چه ميتراود. هنرمند در هر عرصهاي كه به خلق اثري ميپردازد، ابتدا بايد با خودش كنار بيايد. ابتدا بايد با خودت دست و پنجه نرم كني و بعد به دنياي بقيه سري بزني. يا شايد من اينگونهام. در «پري فراموشي» هم تمركز راوي روي خودش و دنياي كوچكش است. دنيايي كه نهايتا از اتاقش خارج ميشود و به پذيرايي خانهشان ميرود. ناگهان خودش از اين وضعيت شاكي ميشود و فكر ميكند شايد توجه به مشكلات ديگران، باعث رهايي از مشكلات خودش شود و تصميم ميگيرد به كوچكترين نهاد اجتماعي، يعني خانواده، متصل شود و ازدواج كند. كه اين شروع ماجراي ديگري است. اما اولين قدم براي ورود به زندگي اجتماعي است. راوي «جنگل پنير» آدم رشد يافتهتري است. درعين حال كه هنوز هم با خودش درگير است اما با انسانها و زندگيهاي ديگري هم آشنا است. سايه براي كشف هر چيزي خطر ميكند و براي شناخت بيشتر از خودش و جهان سفر ميكند. سفر هميشه براي من، به اين دليل كه در آن فقط به زمان حال توجه ميشود، اهميت داشته است. انگار تمام كارها در تهران ميماند و در سفر همه چيز جديد است از اتاق هتل گرفته تا.... و تو از همين اكنون لذت ميبري. سايه هم به سفر ميرود تا اكنون را تجربه كند نه به معناي اسطورهاي يا تجريدي اش. بلكه به معناي واقعي كلمه. درميان آدمهاي اطرافش كه همه بهدنبال كسب آرامش هستند، سايه به دنبال طبيعيترين راه است. «پري فراموشي» خيلي حسيتر نوشته شد. من يك بار تا پايان، آن را نوشتم و بعد بازنويسي شد. اما «جنگل پنير» را فصل به فصل نوشتم. هر چند كه خودم هنوز از آن فاصله نگرفتهام، اما اگر به گفته شما رمان خوبي است، به خاطر اين باشد كه در اين كار توانستهام به تعادل مناسبي بين حس و تكنيكم برسم. در «جنگل پنير» تلاش كردم تا به يك تعادل در ابراز صادقانه يك احساس و فرم مناسب آن برسم، چون خودم از كارهايي كه پر از تكنيكهاي مصنوعي هستند، اما داستاني ندارند، بيزارم. چون در اغلب موارد وقتي اين تكنيكها را حذف ميكنيم، چيزي از اثر باقي نميماند و انگار فقط براي مرعوب كردن خواننده به كار گرفته شدهاند. اين را هم بگويم كه اين شكل از زمان كمكم ساخته شد. به اين صورت كه زندگي در تهران از گذشته به اكنون روايت ميشود و زندگي در زرند، از اكنون به گذشته و انگار دو قطار هستند كه ازكنار هم عبور ميكنند و در نقطهاي به نام حال، به هم ميرسند. من تلاش كردم كه بين فرم و محتوا هم ارتباطي وجود داشته باشد. به هر حال يكسري تابو وجود داشته است كه شايد زنهاي نويسنده ما به همين خاطر از نوشتن درباره خودشان پرهيز ميكردند. اما در سالهاي اخير شايد به خاطر رشد طبقه متوسط، اين فرصت به وجود آمده است كه نويسندگان زن ما هم با نگاه تازهاي به خودشان نگاه كنند. در كارهاي مهشيد اميرشاهي يا شهرنوش پارسيپور، ما بيشتر با نگاهي انساني مواجهيم و جنسيت چندان در آن دخيل نيست، اما در روزگار ما، نويسندهها شايد مثل پروانهاي كه از پيله خودش درآمده، نياز به خودنمايي دارد و زنها ميخواهند روح خود را در نوشتههاشان نمايش دهند. شايد اين عدم رضايت مخاطب به خاطر تنبلي ما است. حتي در برخي موارد كه سوژه جاهطلبانه است، نويسنده كه تا جايي پيشرفته و ميبيند كه از پس آن برنميآيد، فصل آخر را جوري جمع ميكند كه كار را در حد يك داستان كوتاه تنزل ميدهد. اصولا سادهترين كار دنيا، نوشتن فصل اول رمان است. رساندن رمان به نقطه اوج، كار سختي است و شايد سختترين كار دنيا به پايان رساندن يك رمان باشد، بدون اين كه دچار سكته يا افت انرژي شود. ما با اين مشكل مواجهيم. ضعفاصلي ما در زمينه رماننويسي است كما اين كه شايد بتوان ده مجموعه داستان خوب را نام برد كه قابل قياس با نمونههاي جهاني هستند. مثل مجموعه داستان خورشيدفر، حامد حبيبي، پيمان اسماعيلي، مرتضي كربلاييلو، حافظ فياوي، گوساله سرگردان، مجيد قيصري و... كه امكان دارد برخي از نامها را هم فراموشي كردهباشم. اما در مان اينطور نيست. بايد يك جامعهشناس اين موضوع را تحليل كند كه چرا ما اينقدر تنبليم و حتي خيلي كم ميخوانيم و سختمان است كه كارها را بازنويسي كنيم. شايد در طي سالها كمي، كتابهاي زيادي را توليد كنيم. اما اينها با هم تفاوت خيلي كمي دارند. البته وضعيت زندگي ما هم در اين زمينه بيتاثير نيست. اين كه هريك از ما براي امرار معاش، مجبوريم كارهاي مختلفي انجام دهيم و ذهن آمادهاي نداريم تا براي نوشتن يك رمان، در مدت طولانياي حسهايمان را تازه نگه داريم.