کتاب :: نگاهی به «عروس بيد» جديدترين كتاب يوسف عليخاني
نگاهی به «عروس بيد» جديدترين كتاب يوسف عليخاني
31 فروردين 1389
داستان از آرمانشهري آغاز ميشود كه ابتدا ذهن با فارسي گويياش كلنجار ميرود تا خود را از زبان كتابهاي فرهيختگان و مردم عامه دور كند. تصويرهاي پياپي، ايراني بودن، به ياد آوردن بوي كهنگي قديميها و همه و همه زبان را هم با انديشههاي پيشيني مان مانوس ميكند. همان پارسي گويي است كه به جاي مترسك ميگويد «هراسانه» و به جاي تخم مرغ ميگويد: «مرغانه». عادي نبودن زبان، زماني بيشتر ميشود كه علاوه بر لغات جديد نظم معمولي ساخت جملات را نيز تغيير ميدهد و آن را با ارائههاي ادبي فراوان پيچيده تر ميكند و بدون توصيفهاي طولاني تنها با چند صفت مناسب تمام بار معنايي و تمام جزئيات را بيان ميكند. مثلا براي توصيف دستهاي زحمت كشيده مرد روستايي ميگويد: «دست سختش را فشار دادم.» يوسف عليخاني در كتاب عروس بيد از دغدغههاي شهرنشيني روستاانديش نوشته است. براي آرمانشهري كه ميلك نام دارد و در حوالي قلعه الموت. ميلك جايي نيست كه راوي به تنهايي از آرزوها و ترسها و شادي هايش بنويسد. ميلك گويي آدمهايي را با خود به همراه آورده است كه از ايراني ميگويند. ايرانيهايي كه ساده زندگي ميكنند و اگر بخواهند پيچيده. در ابتداي مجموعه راوي پناه بر خدا ميگويد تا برود و جايي جز ميلك را تجربه كند و از قضا اسير ميشود. اسير ِ روستايي به نام اسير كه ظالم كوه و سياه كوه خيالي او را در مهي غليظ گم كرده اند. و او در اين سكوت تاريك با پري مواجه ميشود. گويي قصد دارد گمشدهاي از خودش را ميان اسيريها پيدا كند. گمشدهاي كه گمان ميكرد ميلك نميتواند به او بدهد. اما پري هنگام به دنيا آوردن فرزندي از مرد عصيان كرده از دنيا ميرود. و پري ديگري ميل ازدواج با او را دارد كه او نيز از دنيا ميرود و شايد ماندن ميان اسيري راهي بوده است تا مرد بينديشد و پيش رود و در قصه آخر زن تنهايي كه گمشده اوست به ميلك باز گردد. جايي كه ديگر كسي نيست جز امامزادهاي پابرجا بر بلندي و زني تنها كه فرزندش را در پناه درختي كه تكيه گاه او ميشود؛ تولدي دوباره ميبخشد. اگرچه سه گانه يوسف عليخاني تمام شده است اما تولد در ميلكي ساكت و آرام نشان ميدهد كه اين آرمانشهر زنده خواهد ماند. موضوع بسياري از داستانهاي او برگرفته از سنتهاي كهن ايراني است. سنتهايي كه غبار بزرگ شدنهاي گاهي بيهوده آن را به فراموشي سپرده اند. ولي ما هم از تولد نوزادي در ميلك ميتوانيم اميد داشته باشيم كه رسوم و زبان ايراني ناميرا خواهد ماند. عليخاني در اين سه گانه براي خود وطني ساخته است كه لحن و زبانش را وام گرفته از زبان ديلمي ميداند و در كل نسبت به دو مجموعه پيشنش بسيار روان تر و ساده تر مينويسد. وطن ساختن او و نسبت دادن تمام شخصيت هايش به انسانهايي كه براي يك روستا هستند، موجب نميشود تا از مجموعه داستان او به ادبيات اقليمي برسيم. زيرا او به نحوه زندگي و انديشههاي يك منطقه خاص خود را محدود نكرده و بيش از آن كه همه چيز بخواهد واقعي باشد، نمادين است و بايد در جست وجوي معاني عميق آنها باشيم. اما گويي نويسنده از فضاي شلوغ شهر تنها قصد داشته است كه آرمانشهري خيالي براي خود بسازد و تمام دوست داشتني هايش را كه چه شخصياند و چه براي زنده نگهداشتن هويتي ملي در ذهن او خلق ميشود، در آن جا بپرورد. او از مقدساتي مينويسد كه ذهن بسياري از مردم را به خود درگير ميكند و حتي پايههاي زندگي شان را بر آن بنا ميكنند. عناصر ديني چه آشكار و چه ضمني به شدت در داستانهاي او حضور دارد. و اين با ايراني بودن ما كاملا سازگار است. تغيير مداوم زاويه ديد و نوآوري در موضوعات بيان شده اثر او را از بسياري داستانهاي تكراري امروز كاملا متمايز ميكند.