چقدر در انتظار آن سيزده روز رمزآلود بوديم؛ روزهايي كه اگر نگوييم از آغاز سال، از مهر و آبان همه از آن سخن ميگويند و شمارش معكوسي طولاني را درون خود آغاز ميكنند تا به آن سيزده روز برسند.
روزهايي كه حالا همهاش تمام شده و باز هم فقط خاطراتش مانده و يادش و مزهاش كه هنوز زير زبانمان است. خاطرههايي كه تنها در ذهن و دلمان نشسته و اگر نبودند معلمهاي انشاء كه به دانشآموزان سالهاي ابتدايي بگويند: بنويسيد كه «تعطيلات عيد را چگونه گذرانديد؟» شايد هيچكس، هيچگاه اين روزها و آنچه را ديده و شنيده و انجام داده بر كاغذ نميآورد.
گويا ديگر نوشتن را به دست فراموشي سپردهايم. برخلاف چند دهه پيش كه ما به هر جا ميرفتيم، نامهاي براي اقوام و دوستان ميفرستاديم، از حال خود ميگفتيم و از آنجا كه بوديم و آب و هوا و ديگر چيزها. حالا اما سفرها آنقدرها طولاني نيستند، هر چند كه راهها طويل باشند و دوريها رنگ ميبازند در پرتو ايميل و تلفن همراه، ما هم اگر جايي برويم حتما به يك پيامك (همان اس ام اس) قناعت ميكنيم.
اما همين ما، هنوز هم كه گاهي نامهاي برايمان ميرسد، بازش كه ميكنيم، وقتي چشمانمان روي حروف و كلمات ميدوند، چنان به وجد ميآييم كه گويا ديگر نميخوانيم، حس ميكنيم دوستي را در آغوش كشيدهايم، بوسهاي بر دستان مادر مينشانيم يا فرزندمان دوباره كوچك شده و بر زانويمان نشسته است.
پس بد نيست، ما هم گاهي نامهاي بنويسيم و اين حس زيبا را به ديگران هم بچشانيم.
***
«مامان عزيزم...» مجموعه نامههاي چند نويسنده بزرگ به مادرانشان است كه نشر ققنوس در آخرين ماههاي سال 1388 با ترجمه مينا دارابيامين، آن را روانه بازار كتاب كرد.
همانطور كه مترجم در پيشگفتارش آورده، اين نويسندگان، لحظات كودكي را در كنار مادر سپري ميكنند. بعدها مشكلات سر بر ميآورند و گاه مادر و پسر از هم جدا ميشوند، اما احساس جايگزين ناپذير عشقي بدون مرز، هرگز از بين نميرود..... اين نامهها شاهدي بر ماجراهاي پرشور، مشاجرات و آشتيها، غمها و شاديهاي برخي از نويسندگان بزرگ با زني است كه به آنها زندگي بخشيده است.
اما مهم اينجاست كه اين نامهها از قلم نويسندگاني است كه جهان، آنها را تحسين كرده، نويسندگاني با يك عمر تجربه كه در خدمت قلمي دلنشين قرار ميگيرد.
گابريل گارسيا ماركز براي كتابخوانها نام شناخته شدهاي است؛ خيلي از مردم دنيا اگر از او كتابي نخوانده باشند، نامش را شنيدهاند.
ماركز پس از انتشار يكي از كتابهاي مشهورش به نام «عشق سالهاي وبا» در مصاحبهاي چنين ميگويد:... به گمانم كهولت به من آموخته است كه در نهايت، آنچه اهميت دارد، احساسات است و عواطف، يعني آنچه كه در دل روي ميدهد... كتابهاي من همه به نحوي درباره عشق بودهاند..... با اين همه، گمان ميكنم كه من نميتوانستم «عشق سالهاي وبا» را زماني كه جوانتر بودم بنويسم. يك عمر تجربه عملي در آن است. از تجربههاي بسياري مايه گرفته است، تجربههاي خودم و ديگران. از همه گذشته، ديدگاههايي در آن است كه پيشتر نداشتم. من امسال 60 ساله ميشوم... ».
اين تكه از صحبتهاي ماركز را آوردم تا همه بدانيم اين نامهها هم چنين حسي را با خود دارند و چنين تجربهاي را؛ شايد ديگران اينگونه نبينند و اينگونه ننويسند؛ پس خوب است از اين تجربهها بهرهاي بگيريم. اميدوارم شما هم از خواندن اين كتاب كوچك 102 صفحهاي كه با قيمت 2200 تومان قابل خريداري و ساعتي همراه شدن با اين نويسندگان بزرگ است، لذت ببريد. اميدوارم وقتي آن را خوانديد، همه يا قسمتي از آن را، به ياد مادرها هم بيفتيد؛ شايد با يك تلفن، اما اگر دورتر هستيد برايش يك نامه بنويسيد.
در پايان، چند خطي از يكي از نامههاي «گوستاو فلوبر» را با هم ميخوانيم: «.... مامان عزيز، دلبند و نازنينم، حتما الان خوابي. لابد تو هم امشب مثل من گريه كردهاي، ولي چه ميشود كرد!
بگو ببينم حالت چطور است؟ چيزي را از من مخفي نكن. ميداني اگر سفرم باعث ناراحتي تو شود، بشدت احساس پشيماني خواهم كرد...»
و همينطور كوتاهترين نامه اين مجموعه از آنتوان دو سنت اگزوپري (نويسنده شازده كوچولو): «مامان دلبندم، همين الان فهميدم كه هواپيمايي عازم فرانسه است. اولين و تنها پرواز. خواستم تا با دو خط نوشته از اعماق وجود شما را ببوسم....».
روزنامه جام جم/
كورش اسعديبيگي