همه آنچه مي خواهم به بهانه يادداشتي درباره رمان «همه دختران ايران بانو» بنويسم، برمي گردد به نكته يي كه گمانم اين روزها خيلي ها از آن غافلند. خواندن اين رمان مرا بر آن داشت كه از خود بپرسم راستي متر و معيارهاي اين روزها بر چه اساسي تعيين مي شود و محك ما در برگزيدن يك رمان موفق يا اثر ادبي در چيست. رمان هاي زيادي را اين روزها مي خوانيم كه داعيه هاي گوناگون ادبي، اجرايي، فرمي، زباني و... دارند اما كار از جاي ديگري مي لنگد. يعني ما ره به جايي نمي بريم مگر اينكه از اساس به ساختارهاي ذهني يك نويسنده دقت كنيم. بياييد رودربايستي را كنار بگذاريم. داستان نويس ها و شاعران ما بيشتر به شهود و غريزه صرف دل بسته اند و دغدغه هاي جدي يك متفكر را ندارند. براي همين با اندكي بازي هاي فرمي و زباني به سراغ همان مضاميني مي روند كه ادبيات عام و فيلم هاي تلويزيوني و سريال ها به آن مي پردازد. مثلاً همين رمان «همه دختران ايران بانو» متني است بدون ادعاي ادبي و روشنفكري ولي سير حوادث را وقتي در آن پي مي گيريد، مي بينيد چه شباهت هاي ريز و درشتي دارد به رمان هايي كه اين روزها مي خوانيم و بر پيشاني شان بارها و ارزش هاي ادبي حك شده است. مشخص است كه نويسنده اطلاعات نسبي تاريخي داشته و خواسته زني را در بستر زماني طولاني (از حكومت رضاشاه تا زمان حاضر) بكشاند و از انواع مصيبت هايش بگويد. همان تنهايي ازلي احتمالاً ابدي زن ايراني. در اين ميان كنش صحنه و توصيف موقعيت و ديالوگ به توازن خط روايت را پيش مي برد. «ايران» زني است كه مجبور مي شود به دليل بستر خانوادگي و خاستگاه طبقاتي و اجتماعي اش و با توجه به عقايد و پايگاه سنتي و مذهبي كه در ذهن دارد به ازدواج با كسي تن دهد كه هيچ ربطي به او ندارد. و تنهايي آغاز مي شود. فاصله پديدار شده و آزاردهنده است تمام لحظه هاي زندگي مشترك كه حاصلش يك فرزند عقب افتاده هم هست كه سر آخر از بين مي رود.
وقتي ايران اين صحنه ها را شرح مي دهد بي آنكه اغراق كنم ياد بسياري از رمان هاي اين سال ها افتادم و تكرار همان مساله تنهايي منتها لااقل اين بار «آزاده محمدزاده» نويسنده رمان نخواسته بود با فرم هاي زباني كه مي شود از ميان مقاله ها و گفتارها و كتاب ها و نشستن در محافل ادبي و خوب ضبط كردن و آنگاه پس دادن تئوري هاي شيك و پرزرق و برق غربي ياد گرفت رنگ و لعابي به روايت دهد.
او فقط خواسته بود قصه بگويد و گفته است. از اين دست رمان ها شايد بگوييد كم نيستند، كه موافقم ولي نكته اينجاست كه تكليف مخاطب با رمان هاي عام روشن است. يعني مي دانيم آن را دست مي گيريم تا پيش برويم و احياناً تصوير و ديالوگ و لحظه و آني از آن را به خاطر بسپريم كه اتفاقاً در اين رمان هم لحظه هاي اينچنيني كم نيستند. منتها مساله اينجاست كه وقتي نويسنده يي با فكر و انديشه اش درگير مي شود و مي خواهد يك اثر هنري بيافريند طبيعتاً به لايه هاي پنهاني يك شخصيت، يك موقعيت، يك تاريخ، يك جغرافيا و قس عليهذا اشاره مي كند. پوسته يا لايه هاي رمان «همه دختران ايران بانو» به راحتي با اشاره نوك انگشتان دست از هم جدا مي شوند. مساله تنهايي، صبر و حوصله زن ايراني است. مي بينيد؟ همان موضوع يا درونمايه مشترك تمام اين سال هاي ادبيات زنانه ايران. فقط پرسش اينجاست كه كدام نويسنده با كدام سبك و با توسل به كدام ژانر و كدام عقيده به سراغ اين درونمايه مي رود و تازه بگذريم كه به نظرم دوران اين تنهايي به اين شكل سنتي هم تمام شده است. «ايران» رمان «همه دختران ايران بانو» حالا پيرزني است كه در زمان حال داستاني شرح تنهايي و رنج اش را مي دهد.
در حال حاضر كه زن ايراني را چندان تنها در مفهوم اجتماعي اش نمي توانيم ببينيم. اگر هم بحث بر سر همان تنهايي سرشتي انسان امروز است كه باز هم به گمانم لوازم و اسباب جدي تري براي طرح كردن اين درونمايه وجود دارد. يعني تصوير دادن از زن معاصر شهري كه در بستر روابط اجتماعي و مدرن چگونه در تنهايي خويش غرق مي شود. بياييد كمي جدي تر به ماجرا نگاه كنيد. قضيه در عين پيچيدگي ساده است. نويسندگان رمان هاي پركنش قواعد بازي را مي دانند. مخاطب خود را مي شناسند. به جايگاه لازم خود مي رسند. اين ميان تكليف كساني روشن نيست كه نويسنده اند، مانند آنها فكر مي كنند ولي جور ديگري مي نويسند. حرفم اين است كه چه عيبي دارد كه همه ما همان طور كه فكر مي كنيم بنويسيم و سعي نكنيم زير هزار جور پز و ژست پنهان شويم مبادا دغدغه هاي پنهاني عاميانه مان ديده شود. با آوردن پايان بندي در اول كتاب، با درهم ريختن فصل ها، صرف و نحو جمله ها، رنگ آميزي لحن، تعليق و ابهام و ديالوگ هاي پر از سه نقطه، نمي توان كسي را فريب داد. مگر كسي از فريب خود لذت ببرد. اين امري جداست كه به نظرم بايد لابد به آن احترام گذاشت،
اما رمان «همه دختران ايران بانو» به ما يادآوري مي كند كه همه بحث تنهايي زن و رنج يك زن اگر كنش آگاهانه بر آن حاكم باشد به شكست و ضجه و ناله و گريبان دريدن نمي انجامد. بلكه يك زن در نهايت به خود باليده كه دست رد به سينه كسي كوفته كه سال ها عاشق اش بوده و در عوض خواسته، بله، خود خواسته كه در يك مربع زندگي كند. او در همان مربع كوچك زندگي اش هنجارشكني مي كند. رفتارهاي متضاد، احساس هاي تعريف نشده ولي ملموس به ما ارائه مي دهد. به نظر مي رسد سردرگمي اتفاقاً يكي از لايه هاي اين شخصيت باشد و آگاهي و اراده لايه ديگري از رفتار او. هر چند «آزاده محمدزاده» به پيشبرد خط روايت در اين اثر توجه زياد داشته و مخاطب عام را مدنظر داشته ولي نوع نگاه او به گونه يي است كه مي توان انتظار داشت روزي متن ديگري هم بنويسد كه خواص را هم اقناع كند. چون دقت او در كنش هاي انساني بالاست. آدم هاي اين رمان هيچ كدام دست و پابسته نيستند و از سر اراده انتخاب مي كنند هر چند گاه همه چيز برايشان مقدر مي شود. در اين ميان ديالوگ ها شسته رفته نوشته شده اند و قواعد كلاسيك اين ژانر ادبي در پرداخت و ارائه كار رعايت شده است. فقط كمبود فضاهاي بيروني در ميان ساير عناصر داستاني به چشم مي خورد. ما از تهران و دهي كه «ايران» در آن زندگي مي كرده كم مي دانيم. مشخص است كه «آزاده محمدزاده» بيشترين هم و غم اش پرداخت خود «ايران» بوده است.
و حرف آخر اينكه بياييد يك بار از ياد نبريم كسي كه قلم به دست مي گيرد يعني قبل از آن فكر كرده است. يك نويسنده بدون جهان بيني و قدرت تفكر بيشتر شبيه سربازي است كه بي سلاح وارد كارزار شده است. فرجام چيست؟