فقدان تحزب در ساختار ايران از زمان مشروطه و انجماد سياسي در زمان رضاخان در نهايت باعث پديد آمدن گروه هايي زيرزميني شد كه هرگز شايد فرصتي براي تحزب واقعي مبتني بر مشاركت مدني نيافتند. اكنون بازخواني تجربه فعاليت هاي سياسي پيشين ضرورتي است براي حركت خردمندانه در راستاي ايجاد و حفظ يك تشكل واقعي سياسي يعني حزب.
«مدرنيته، شبهه و دموكراسي» كتابي است از «اصغر شيرازي» كه ديدگاه حزب توده را در زمينه هاي متفاوت مورد پژوهش قرار داده است آن هم از منظر رويارويي افكار پيش از مدرن كه آبشخور اصلي ذهنيت روشنفكران استبدادزده بود و مدرن و مدرنيسم كه معني واقعي آن دموكراسي است.
كتاب «مدرنيته، شبهه و دموكراسي» نتيجه پژوهشي در دانشگاه آزاد هومبولت برلين است كه متن آلماني آن در سال 2003 منتشر شد و اصغر شيرازي در آن نگاهي دارد به قرائت ناموفق حزب توده از مسائل اقتصادي و اجتماعي جامعه ايران. شيرازي قصد خود را از اين بررسي، شرح تاريخ و نقد حزب توده از يك منظر سياسي نمي داند بلكه آن را از منظر رويارويي دو نوع تمدن مدرن و پيش از مدرن، تمدن دنياي جديد و تمدن سنتي ايراني مورد پژوهش قرار مي دهد.
او بر اين باور است كه شرايط داخلي و خارجي آشنايي ايرانيان با دموكراسي را ماهيت اين دو تمدن رقم مي زند كه در يك جانب اين تلاقي تمدن پويا، جهان گستر و پرتوان دنياي نو وجود دارد كه به سبب دستاوردهاي متنوع و حيرت انگيزش از جاذبه مقاومت ناپذيري برخوردار است و در طرف ديگر تمدني سنت گرا كه وسيله چنداني براي مقابله با آن تمدن نوپاي مرزنشناس ندارد و رفتارش بيشتر اثرپذير و مصرفي است.
از نظر اقتصادي هم تمدن سنتي در آغاز تلاقي با دنياي مدرن هنوز بر تركيبي از شيوه هاي توليدي دامدارانه، كوچنده، كشاورزي و پيشه وري غيرماشيني و وسايل ارتباطاتي متكي بر نيروي حيواني استقرار داشت. بخش اعظم واحدهاي توليدي به شيوه خودكفايي و بر مبناي كارگروهي ابتدايي (خانواده، ايل، بنه و انواع ديگر روش هاي توليدي اجتماعي ابتدايي) عمل مي كردند. مالكيت وسايل توليد عمدتاً دولتي بود يا اگر خصوصي بود به طور دائم در معرض تجاوزات صاحبان قدرت سياسي قرار داشت و از هيچ امنيت و ثباتي برخوردار نبود. شيوه هاي توليدي حاكم مجالي به شكل گيري فرديت و شخصيت با آن كيفيت و به آن اندازه كه بتواند محمل نوآوري و پويايي اقتصادي باشد، نمي دادند. وحدت كشور محصول قدرت نظامي حاكمان زورپيشه بود و از شهروند به معني انسان صاحب حق و شريك در امر اداره امور شهر و كشور هيچ اثر قابل ملاحظه يي ديده نمي شد. از نظر فرهنگي هم كشور دستخوش انحطاط و درجازدگي كهنسال بود و فرديتي كه بتواند با تكيه بر استقلال انديشه خود برخيزد و به صحت باورهاي محيط و ارزش هاي كهن و عادات ديرپاي جامعه شك بورزد و بنا را بر پرسش بگذارد مجال پيدايش و رشد و دوام نمي يافت.
در چنين شرايطي تلاقي ايرانيان با دنياي مدرن آنها را تكان داد، به حركت واداشت و جهت حركت شان را تعيين كرد. اين واكنش ها را «اصغر شيرازي» به دو شكل تقليدي و اعتراضي تقسيم مي كند كه در اين تقسيم بندي در حالي كه جريان هاي بومي گرا بيشتر در صحنه اعتراض ظاهر مي شوند و در مخالفت با كنش تقليدي شور بيشتري از خود نشان مي دهند، جريان هاي مدرنيستي بدون واگذاري كامل ميدان اعتراض به رقيبان بومي گرا، آمادگي بيشتري به واكنش تقليدي از خود نشان مي دهند. در ابتدا گرايش به تقليد در ميان تجددطلبان قوي تر بود و تمايل بخشي از آنها به اعتراض با افزايش آشنايي شان با مشكلات تقليد كه بعضاً ساخته خود دنياي مدرن بوده اند، افزايش يافت. بنا بر پژوهش شيرازي، حزب توده در پندار و رفتار خود هر دو واكنش تقليدي و اعتراضي را دخالت وسيع داد و با اين عمل دستخوش چنان شبهات ذهني و خطاهاي سياسي بزرگي شد كه ضربات سنگيني بر روند دموكراتيك شدن جامعه ايراني وارد كرد.
در نخستين فصل كتاب كه نگاهي مختصر بر تاريخ و دانش حزب توده ايران دارد، نويسنده حزب توده را به عنوان نماينده يكي از گرايش هاي سياسي - روشنفكري جامعه ايران به سبب ضعف هاي عمومي جامعه و كاستي هاي تئوريك فاقد بضاعت لازم براي شناخت ايران و جهان و داراي موضع واكنش هاي خطاآلود و شبهه ناك مي داند.
اصغر شيرازي در فصل دوم، دانش توده يي ها درباره دنياي مدرن به ويژه دانش اقتصادي حزب توده را در سطح تئوريك در امر تشخيص اجتماعي ايران داراي مشكل ارزيابي مي كند.
حزب توده بر اين باور بود كه سيستم سرمايه داري بر اقتصاد ايران حكمفرماست اما كدام يك از معيارهاي اقتصاد كاپيتاليستي با محوريت بخش خصوصي با اقتصاد ايران تحت حاكميت پهلوي همخواني داشت؟
آيا اساساً مالكيت خصوصي در نظام اجتماعي در ايران آن روز از چنان گسترش، وزن، منزلت و آزادي برخوردار بود كه براي تشكيل سرمايه داري زمينه ساز باشد و آيا تسلط همه جانبه دولت بر نظام توليدي، توزيعي و خدماتي اقتصاد در آن جامعه به مالكيت خصوصي و فرديتي كه بايد محمل اقتصاد كاپيتاليستي باشد، اجازه انكشاف و تسلط مي داد؟
از نگاه شيرازي آنچه باعث اين مي شد كه حزب، حكم بر وجود نظام سرمايه داري در ايران بدهد تحديد اين نظام به عناصر كمîي اقتصادي آن يا اتكا به شباهت ها بين اين نوع عناصر و نظاير آنها در جوامع سرمايه داري، در انديشه تئوريسين هاي حزب بود.
وجود سرمايه مالي و صنعتي، وجود صنعت مدرن، توليد كالايي گسترش يافته و نظام مزدكاري نويسندگان حزب را بر آن مي داشت كه بر سلطه نظام سرمايه داري در ايران گمان ببرند، آن هم چنان نظام سرمايه دارانه يي كه رو به تمركز سرمايه، تشكيل سرمايه مالي مسلط بر حوزه هاي مختلف اقتصاد و انحصار گذاشته و در حال درآمدن به صورت و خصلت امپرياليستي است.
اما آيا در اين نظام انسان سرمايه دار، انساني كه نظام فئودالي را با نيروي اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي خود درهم مي شكند و نظام سرمايه داري را با همين نيرو برپا مي كند، انسان عامل (سوژه)، پويا، نوآفرين، توليدگر، خردورز و سختكوش حضور مسلط دارد؟
علاوه بر اين همچنين نويسنده سوال مي كند كه آيا در اين نظام شرايط اجتماعي، اقتصادي، سياسي و فرهنگي مناسب با پيدايش اين نوع انسان پيدا شده و به آنچنان درجه يي از رشد رسيده اند كه به او اجازه مستقر ساختن مناسبات سرمايه داري را بدهند؟ آيا مالكيت خصوصي در نظام اجتماعي از چنان گسترش، وزن، منزلت و آزادي برخوردار است كه براي تشكيل سرمايه داري لازم است؟
آيا تسلط دولت بر نظام توليدي، توزيعي و خدماتي اقتصاد در اين جامعه به مالكيت خصوصي و فرديتي كه بايد محمل آن باشد اجازه انكشاف و تسلط مي دهد؟
پرسش هاي بسياري از اين دست در كتاب آمده است كه حزب توده نه مطرح كرد و نه پاسخ داد و از نگاه اصغر شيرازي تنها به تباه شدن نيروي روشنفكري و در نتيجه زيان به روند دموكراتيك شدن جامعه انجاميد؛ پرسش هايي بسيار كه از دانش سطحي و شعاري تئوريسين هاي حزب كه به ناكارآمدي آن دامن مي زد، حكايت مي كند.
در بحث درباره تصور حزب توده از جامعه طبقاتي نيز اصليت تضاد در نگاه حزب به چنان درجه يي رسيده است كه عنصر وحدت به كلي به فراموشي سپرده مي شود و از عنصر فراطبقاتي كه افراد يك جامعه را به هم پيوند مي زند، هيچ خبري نيست. در بورژوازي شناسي حزب توده هم مشكلي كه براي نويسندگان توده يي پيش مي آيد، تمييز بورژوازي از بورژوازي ملي است. روند فزاينده آميزش مالي، تجاري و تكنولوژيك ايران با اقتصاد جهاني تصور يك بورژوازي را كه هيچ گونه مناسبتي با اين اقتصاد- كه در هر حال زير سلطه كشورهاي سرمايه دار قرار دارد- نداشته باشد هر روز غيرممكن تر مي سازد. در حالي كه كيانوري در سال 1334 ارتباط با بازار داخلي و كوچكي نسبي قدرت مالي و اقتصادي را به عنوان شاخص هاي هم وزن در تمييز بورژوازي ملي از بورژوازي كمپرادور به كار مي برد، پلنوم پانزدهم كميته مركزي حزب، 20 سال بعد خود را مجبور مي بيند كه بر اهميت ارتباط با بازار داخلي بيفزايد و در نتيجه بخشي از سرمايه داران بزرگ را كه «به توليد داخلي وابستگي دارند» جزء بورژوازي ملي محسوب كند.
الگوي ناصحيح طبقه شناسي حزب توده سبب شد هر آن كس را كه با آن مخالف بود به لقب بورژوا مفتخر كند و به موافقان خود پرولتاريا بگويد و البته تمام كساني هم كه در اين دايره جايي نداشتند «خرده بورژوا» بودند.
الگوي ناصحيح چنان مقرر مي داشت كه خرده بورژوازي در ايران نيز داراي خصايصي چون پس آمدگي، ميرندگي و از نظر سياسي تزلزل باشد. ولي وسعت برخي از واقعيات حزب توده را گويا مجبور مي كند در اطلاق اين سه قاعده كلي بر خرده بورژوازي ايراني دچار تزلزل شود و هر گروهي كه نتواند به بورژوازي و پرولتاريا نسبت دهد از پيشه ور و كاسب و دهقان ميانه تا معلم و كارمند و نويسنده و دانشجو و دانش آموز را به درون اين مجموعه بريزد، كه اين امر ناشي از تزلزل حزب توده در شناخت جامعه ايراني حكايت دارد.
در سومين فصل كتاب، نويسنده حزب توده را نمونه كامل يك گرايش تجددطلبانه آمرانه مي خواند كه با گرايش تجددطلبي آمرانه موجود جمع شده بر دور تخت سلطنت به رقابت مي پرداخت كه حتي در صورت پيروزي در بهترين حالت به حكومت حزب ديوانسالاران انحصارگر در شوروي شباهت پيدا مي كرد و هيچ نسبتي با آرمان دموكراسي نداشت.
شاهد اين مدعا در چهارمين فصل پيگيري شده است كه در آن حزب توده در انطباق كامل با سياست شوروي به رويارويي با دولت دكتر مصدق پرداخت و با هژموني طلبي خود آب به آسياب سلطنت و بيگانگان ريخت و درست از همان زماني كه مصدق با دادن امتياز نفت به شوروي مخالفت كرد، او را عامل امپرياليسم لقب داد. همچنين اصلاحات اقتصادي مصدق به ويژه سياست اقتصاد بدون نفت، تعديل بودجه، برقراري سيستم ماليات هاي مستقيم، لغو عوارض مالكانه و بيگاري از دهقانان، بيمه كارگران و كارمندان و ديگر برنامه هاي پيشروي اين دولت در شرايط آن دوران با موضع خودخواهانه حزب توده روبه رو شد؛ حزبي كه هيچ پاسخي به اين سوال نداشت كه مخالفت با مصدق به سود يا به ضرر امپرياليسم است؟ و برنامه اقتصادي مطلوب در آن شرايط چيست؟
وابستگي محض به سياست هاي شوروي توسط اين حزب در پنجمين فصل كتاب بررسي شده است و فصل هاي ششم و هفتم هم به سياست هاي نزديك به اكنون حزب توده پرداخته است كه در آن «اصغر شيرازي» بر لزوم مشاركت روشنفكران ايراني در نظريه سازي و دانش آفريني و حضور فعال و نقاد در بطن جامعه تاكيد مي كند؛ مشاركتي كه او را با واقعيت هاي روزانه آشنا مي كند و از خيال پردازي و درافتادن در دام شبهات و تصورات نادرست برحذر خواهد داشت.