کتاب :: نگاهي به رمان «موناليزاي منتشر» نوشته شاهرخ گيوا
نگاهي به رمان «موناليزاي منتشر» نوشته شاهرخ گيوا
20 آذر 1388
مسخره كردن تاريخ
با نگاه كردن به صفحه آخر رمان «موناليزاي منتشر» نوشته «شاهرخ گيوا» (مزروقي) وقتي شروع نوشته شدن و پايان رمان را مي خواني و متوجه مي شوي نويسنده شش سال تمام روي اين اثر شايد مداوم يا در طول اين سال ها كار كرده است درمي يابي كه نمي شود به راحتي از روي آن گذشت؛ «نوشتن رمان كار طاقت فرسايي است.» يا به قول زنده ياد هوشنگ گلشيري؛ «نوشتن رمان صبر ايوب مي خواهد.» كه به استناد به همين رمان «موناليزاي منتشر» به درك گفته گلشيري -كه خود بهترين نماينده نويسندگاني است كه نثر شاخصه كار آنهاست- بيشتر پي مي بري و به قول ويليام فاكنر به احترام اين عرق ريزي روح كلاه از سر برمي داري.
شاهرخ گيوا (مزروقي) متولد سال 1355 نويسنده رمان «موناليزاي منتشر» كه اين اثر از طرف نشر ققنوس روانه بازار كتاب شده در نگاه اول نويسنده يي است توانا در نثر و مي توان گفت يكي از ويژگي هاي اين رمان نيز نثر مستحكم و تكنيكي نويسنده است كه در وهله اول عناصر ديگر را به حاشيه مي راند؛ عناصري كه شايد همه در جاي خود مهم باشند و نويسنده توانسته از آنها به سود رمانش استفاده كند ولي همين ويژگي ممتاز كتاب «نثر» به تنهايي اين قلم را مجاب خواهد كرد تا از خوانش كتاب لذتي بسيار ببرم زيرا همين ويژگي، نه ناياب بلكه در رمان هايي كه اين روزها پشت سر هم وارد بازار كتاب مي شوند كمياب است.
شاهرخ گيوا رماني نوشته است با ساختاري كه هر لحظه مخاطب بيم فروريختنش را دارد و اين نه از آنجاست كه نويسنده نتوانسته باشد ساختار منسجمي را بر قالبي كه انتخاب كرده است پي ريزي كند بلكه ساختار اين رمان به نظر نگارنده اين سطور روي عدم قطعيتي پي ريزي شده است كه تازه در پايان رمان مخاطب پي به دليل آن مي برد؛ ساختاري كه با مضمون رمان نيز هماهنگ است. روايتي پشت روايتي ديگر و ماجرايي بعد از ماجرايي ديگر و اوهامي شايد جمعي كه در آخر، همه روايت نويسنده يي بوده است كه جواب را در خيال مي جوريده؛ «بر ما چه گذشته است؟» نويسنده لحظاتي را از دل تاريخ هايي شكافته است و از ميان زماني كه از دست رفته نه پاسخ بلكه سوالي مطرح كرده است؛ سوالي كه شايد همه ما گاهي در خلوت از خود مي پرسيم و اين مهم نه تنها مضمون رمان را شكل داده بلكه دغدغه خود نويسنده است. نويسنده مي خواهد تاثيري را كه گذشته بر ما داشته است نشان بدهد.
اگر خواننده يي قبل از اينكه رمان را بخواند به پشت جلد كتاب رجوع كند و اگر مخاطبي باهوش باشد شايد متوجه منظور نويسنده از نوشته شدن اين اثر بشود؛ «شاه عباس آمد گفت؛ ريش تان را بتراشيد و سبيل بگذاريد، گذاشتيم، آن هم تا بناگوشش را. آن يكي روبند و شليته و كلاه نمدي برمان كرد. گفتيم؛ مبارك است، ديگري آمد، گفت؛ زن ها چادرها را بردارند، برداشتند. مردها سبيل كوتاه كنند، كلاه شاپو و پهلوي بگذارند، ما هم گذاشتيم، حالا هم كه اين شكل شده ايم. هميشه دنبال شكل خودمان؛ شكل حقيقي مان مي گرديم، اما نمي دانيم آن شكل چه شكلي است،»
والتر بنيامين نظريه پرداز بزرگ آلمان درباره تاريخ نظريه هايي دارد كه شايد در اين مجال اندك فرصتي نيست درباره آن به وضوح صحبت كرد، ولي به اختصار مي شود گفت بنيامين تاريخ را باري سنگين مي داند كه مردم به دوش گرفته اند و سنگين به راه خود ادامه مي دهند. وي اعتقاد دارد بايد اين بار سنگين را كه باعث ويراني ما مي شود از دوش برداريم و سبك رو به جلو حركت كنيم زيرا حافظه جمعي بيش از آنكه ما فكر مي كنيم اتفاقات ناگوار را به ياد مي سپارد. نويسنده كتاب حاضر نيز درباره تاريخ حرف مي زند و گاه آن را به سخره مي گيرد و گاه به باد انتقاد، و مخاطب را گويي به سمتي سوق مي دهد كه والتر بنيامين در نظر داشت. نويسنده با روايتي منحصربه فرد با در كنار هم گذاشتن اين تاريخ ها تنها نشان مي دهد چه شكلي شده ايم و به خود اجازه قضاوت نمي دهد. بيش از حد نياز با نثر ور نمي رود تا رمانش را محدود به زبان نكرده باشد و هر جا لازم مي بيند با تغيير زاويه ديد و راوي، لحن را نيز تغيير مي دهد و هر چند در فصل هاي آخر كمي تا حدودي لحن يكنواخت شده است ولي همه آنهايي كه گفته شد كمك مي كند تا رمان از يكنواختي به دور باشد. از تاريخي دورتر از ما شروع مي كند، عشقي را روايت مي كند و از عشق به انقلاب و از انقلاب به جنگ گريز مي زند تا تك بعدي به مسائل نگاه نكرده باشد و تازه اينجاست كه مي بينيم طيف مختلفي از آدم ها در رمان اجازه ورود پيدا كرده اند و به روايتي ديگر، دموكراسي در اثر رعايت شده است كه به عقيده اين قلم رابطه مستقيمي با چندصدايي در رمان دارد و در آخر مي بينيم همه آن چيزي را كه ساخته به دست خود خراب مي كند تا از نو بسازد تا به منظور اصلي و هدف رمان خود كه دو بخش است، برسد؛ يكي همان رسيدن به خودشناسي و ديگري رسيدن به يك كمال مطلوب نوشتاري؛ هدفي كه شايد بشود گفت هر نويسنده يي كه دغدغه ادبيات جدي را در ذهن مي پروراند در پي آن باشد.
يكي از بهترين فصل هاي رمان «رجعت به دهليزهاي ماضي» جنون هادي خان است- از آوردن خلاصه داستان مي گذرم تا مخاطبي كه اين سطور را مي خواند خود رمان را مطالعه كند- و با اينكه نمي شود بر فصل ها ارزشگذاري كرد ولي فصل مد نظر يك ويژگي و كاركرد مفهومي در رمان دارد كه مي توان مختصر از آن ياد كرد. در پايان اين فصل كه منجر به جنون هادي خان مي شود؛ هادي خان كه دنبال زن شهوت راني است كه خود به او دل باخته و بعد از رسوايي و به سخره گرفته شدن از طرف او و فرار زن با مرد انگليسي ديوانه شده درون منفذهاي ناچيزي پي زن و مرد انگليسي مي گردد و فريادزنان عمارت را خبر مي كند كه؛ «اينجا... اينجا هستند،» جنون هادي خان بي شباهت به جنون پدر راوي در فصل آخر كتاب «موخره» نيست كه پي زن مطلوب خود در ميان خيال ها و كلماتي كه بر كاغذها روانه مي كند، مي گردد و دست آخر درون تونل هاي مترو سرگردان مي شود. حتي در فصل «پنگوئن هاي سرگردان» نيز راوي كه بعدها مي فهميم راوي فصل آخر نيز هست به نوعي درگير اين جنون شده است و در فصل هاي ديگر نيز اين ارتباط به عنوان نخ اصلي رمان داستان ها را به هم پيوند مي دهد و اين رابطه ها و نشانه ها نمي تواند اتفاقي باشد و نويسنده ساختار رمانش را روي همين مضمون بنا نهاده است و شايد بتوان گفت همه اين روايت هاي مختلف به نوعي وجه اشتراك شان همين باشد و چه توجيهي بهتر از اين براي به تاخير انداختن قصه اصلي داستان كه فصل آخر رمان است؛ آنجا كه نويسنده دست خود را بالاخره رو مي كند. موناليزاي منتشر رمان تاريخي نيست ولي اتفاقات تاريخي دستمايه نوشته شدن اين رمان شده است. نويسنده اطلاعات دقيقي از اين برهه هاي تاريخي در اختيار مخاطب مي گذارد؛ مهمي كه مي شود گفت يكي ديگر از شاخصه هاي اين رمان است.
باختين اعتقاد دارد خود قالب رمان قالبي منحصر به فرد است؛ قالبي كه تمام قالب هاي پيشين را به سخره مي گيرد. وقتي نظرات باختين را درباره رمان مي خوانيم پي به پيچيدگي اين قالب مي بريم و اينجاست كه رمان هاي موفقي كه در ايران شايد به تعداد انگشتان دست هم نرسند ارزش خود را بهتر نشان مي دهند.
شاهرخ گيوا درست لبه مرز قرار گرفته است. رماني نوشته است قابل احترام و درخور تامل؛ رماني كه پيشينه دارد و نويسنده سعي كرده است در لحظاتي مانند فصل «پنگوئن هاي سرگردان» بر كشف و شهودهايي منحصر به فرد برسد و لحظاتي سهل و ممتنع پديد آورد. شايد گاه رد پاي هوشنگ گلشيري را در اين رمان در نوع نگرش به نثر ببينيم ولي نمي توان به خاطر اين مساله بر نويسنده خرده گرفت چرا كه هوشنگ گلشيري نيز وقتي شازده احتجاب را مي نوشته نيم نگاهي هم به بوف كور هدايت داشته و اين مهم نه تنها در ادبيات ايران بلكه در ادبيات جهان طبيعي است.
ريتم منسجم رمان نيز در خوانش متن كمك بسزايي كرده است. شايد ايرادي كه مي توان بر رمان گرفت اين باشد كه در دو فصل ماقبل آخر نويسنده مي توانست با كمي تغيير لحن شخصيت هاي نوظهور، كمي فضا را از يكنواختي اين فصل ها برهاند و شايد باشند كساني كه با خوانش فصل «پنگوئن هاي سرگردان» ياد داستان كوتاهي از شهريار مندني پور «شرق بنفشه» بيفتند كه شباهت هايي بين اين فصل و شرق بنفشه وجود دارد. در اينكه اين فصل رمان شبيه داستاني باشد كه از آن نام برديم شكي نيست ولي شباهت ها تنها در حد شباهت مي ماند و قصه اين فصل با قصه يي كه بر شخصيت شرق بنفشه مي گذرد آنقدر بي ربط به يكديگر است كه نمي توان گفت شاهرخ گيوا از اين داستان تاثير گرفته است كه حتي اگر اين اتفاق هم افتاده باشد كه به زعم اين قلم اين گونه نيست اين شباهت هيچ گونه لطمه يي به رمان نمي زند.
در خاتمه اين مجال اندك بايد گفت شاهرخ گيوا با نوشتن رمان «موناليزاي منتشر» قدمي محكم در ادبيات داستاني ما گذاشته است. اين رمان امسال در نمايشگاه كتاب تهران منتشر شد و به نظر مي رسد نظر اغلب منتقدان را به خود جلب كرده و همچنين كانديداي دريافت جايزه منتقدان مطبوعات نيز شده است.