قيصر ماهي تنگ بلور نبود قيصر امينپور و سيدحسن حسيني دو نامياند كه گويا با يكديگر گره خوردهاند. سالها پيش سيدحسن حسيني بر اثر عارضه قلبي درگذشت و عاقبت امينپور نيز پس از سالها مرارت و دست و پنجه و نرم كردن با مرگ با سربلندي زندگي را در شبي پاييزي در سال 86 وداع گفت و به سوي دوست شتافت و در كنار سيدحسن حسيني آرام گرفت. اينك دو دوست، دو همفكر، دو روشنفكر با دو بينش متفاوت در كنار يكديگرند. سيدحسن حسيني تيز و تند و آتشين مزاج بود، با صراحتي بينظير و گاه آزاردهنده كه اهالي قدرت را بيمناك ميكرد. شعرهاي او در مجله كيان بيانگر اين دوره از روح پرخروش، بيتاب و آرامناپذير او بود. اما امينپورسرشار از شرم بود و آنقدر باحيا كه اين توهم را در اهالي قدرت به وجود ميآورد كه به راحتي ميتوان عنان هنر او را به دست گرفت. اما اينگونه نبود، قيصر ماهي تنگ بلور نبود، ماهي درياهاي آزاد بودو آن لحظه كه احساس ميكرد در مشت كسي است، با هوشمندي ميلغزيد وميگريخت. قيصر امينپور و سيدحسن حسيني در بستر پرمخاطرهاي زندگي هنري خود را آغاز كردند؛ در بستري از تودهگرايي و تعهد ايدئولوژيك كه طعم و مزه سياست و قدرت را ميداد. براي اين دو شاعر كه هم اخلاقگرا بودند و هم ديندار سفر پرخطري در راه بود. افتادن به دام زر و زور و كشيده شدن به سمت تودهگرايي انقلابي، خيليها براي اينگونه بودن آنها حاضر به جانفشاني بودند اما آنان از اين دام نه با لجاجت و سركشي بلكه با هوشمندي رستند. قضاوت درباره شاعران از اين نسل بسيار دشوار است. شاعراني اخلاقگرا و ديندار كه گاه مرز ديدگاههاي آنان آنقدر با حكومت باريك ميشود كه چون ساعات گرگ و ميش به سختي ميشود قضاوتي عادلانه و منصفانه درباره آنان كرد. مگر اينكه همنشين واقعيشان ميبودي و از ضميرشان آگاه، سيدحسن حسيني تيزترين و انتقاديترين شعرها را درزمان حيات خود گفت اما همواره با بيمهري از سوي مخالفان و موافقان خود روبهرو شد. امينپور اگرچه آرامتر و صبورتر از حسيني بود اما او نيز سخت در معاشرت پرهيزكار بود و هرگز تن به گفتوگو نميداد. او به خوبي ميدانست زبان امروز ايران زبان مفاهمه، همدلي و گفتوگو نيست. زبان سوءتفاهم، تهمت و ناسزا است و از اينرو سكوت را بر هر چيز ديگر ترجيح ميداد و سخت نميگفت مگر به كفايت. اين دو يار، اين دو همفكر، اين دو شاعر كه در منش بسيار با يكديگر متفاوت بودند هر دو يك گزينه را برگزيدند و آن دانشگاه بود. پناه بردن به دانشگاه براي گريز از هر چيز كه آنان را ميتوانست به وادي بكشاند كهسرانجامي جز بدنامي نداشت. سرنوشت نسل انقلاب، سرنوشت حيرتانگيزي است. مرداني آمدند تا در دنيا و آسمان هنر طرحي نو دراندازند اما خيليها به بيراهه رفتند و آنان كه ماندند، دغدغه شب و روزشان پرهيز از آلودگي بود. نسلي كه آمده بود قالي رنگارنگي براي روياهاي مردم ايران ببافد بزرگترين هنرش صرف پاكيزه نگاه داشتن گليم خود شد و عجبا كه اين نيز در اين زمان شوربخت كاري سترگ است. امينپور پاكيزه زيست و پرهيزكار مرد. چون سيد. احمد غلامي